داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

فقط من و بابابزرگ

توضیح مختصر

من و بابابزرگ به شهر رفتیم تا من یک کت‌و‌شلوار جدید بخرم.

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Just grandpa and me

My mom said I need a new suit. So we went to the city to buy one, just grandpa and me. I bought the train tickets but I let grandpa pay.

I taught grandpa how to sing: “ninety-nine bottles of pop on the wall”

We went to the big department store, the revolving door went around and around and around. We went around too, just grandpa and me.

I held grandpa’s hand so he wouldn’t get lost. He did anyway. Lucky for grandpa I found him right away. We took the escalator to the suit department. I told grandpa to hold on tight to the rail. I looked at all the suits and found just the right one. then grandpa let me choose a shirt and tie. I put on my new suit and grandpa said: “you sure look great!”

Then we went to the movies, I sat close to grandpa on scary parts so he wouldn’t be afraid.

We had supper at a Chinese restaurant. I showed grandpa how to use chopsticks. Then we got back on the train, grandpa took a nap but not me. I couldn’t wait for mom to see my new suit.

“Oh My … “

We were so proud, just grandpa and me!

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

فقط من و بابابزرگ

مامانم گفت من نیاز به یک کت شلوار جدید دارم. پس ما به شهر رفتیم تا یکی بخریم، فقط من و بابابزرگ. من بلیط قطار رو خریدم اما گذاشتم بابابزرگ پولش رو بده.

من به بابابزرگ یاد دادم چطور شعر «نود و نه بطری نوشابه روی دیوار» رو بخونه.

ما به یک مرکز خرید بزرگ رفتیم، در چرخان همینطور می‌چرخید و می‌پرخید و می‌پرحید. ما هم باهاش می‌چرخیدیم، فقط من و بابابزرگ.

من دست بابابزرگ رو گرفتم که گُم نشه. اما اون بهرحال گم شد. از شانس خوب بابابزرگ من بلافاصله پیداش کردم. ما با پله برقی به بخش کت‌شلوارها رفتیم. من به بابابزرگ گفتم که ریل رو محکم بگیره. من همه کت‌شلوارها رو بررسی کردم و اونی که می‌خواستم رو پیدا کردم. سپس بابابزرگ گذاشت من یک پیرهن و یک کراوات هم انتخاب کنم. من کت‌شلوار جدیدم رو پوشیدم و بابابزرگ گفت: «واقعاَ عالی به نظر میای!»

سپس ما برای دیدن فیلم رفتیم، من در قسمت‌های ترسناک نزدیک بابابزرگ نشستم که نترسه.

ما در یک رستوران چینی شام خوردیم. من به بابابزرگ نشون دادم چطور از چوب‌های غذاخوری استفاده کنه. بعد ما با قطار برگشتیم، بابابزرگ یک چرت زد، ولی من نه. من نمی‌تونستم صبر کنم که مامان کت‌شلوار جدیدم رو ببینه.

« وای خدا … »

ما به خودمون افتخار می‌کردیم، فقط من و بابابزرگ !