داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

فقط یه آدم برفی

توضیح مختصر

امروز یه روز برفیه و جون میده برای آدم برفی درست کردن. اما ببینیم قهرمان کوچولوی ما اصلاً فرصت میکنه آدم برفی درست کنه

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Just a Snowman

It snowed and snowed all night long, so today we had a snow day. Hooray! I wanted to build a snowman. I put on my snow boots and my hat and my mittens and my scarf.

Then, I helped Little Sister put on her snow stuff.After that, Dad needed my help. We shoveled and shoveled lots of snow…and then we had to find the car.

I was going to build a snowman next, but Little Sister wanted to have a snowball fight. I let her hit me a bunch of times.I only hit her one time by accident.So then, I had to say I was sorry and give her a big hug.

I was going to build a snowman after that, but Tiger and Bun Bun wanted to go ice-skating.So, I showed everyone how I can skate backwards……and do jumps.Then Tiger and I raced. It was a tie.

I was ready to build a snowman next, but Maurice and Molly wanted to go sledding. I steered all the way down the big hill. Watch out, Maurice and Molly, here we come!

When Little Sister and I got home, I was going to build a snowman. But Gator wanted me to help him build a snow fort.And then Gabby wanted to make snow angels.

Finally! It was time to build a snowman. First, we made a big snowball for the bottom.Next, we put a smaller one on top…and an even smaller one on top of that one.Little Sister added prunes for his eyes and mouth, and a carrot for his nose.

And I put Mom’s scarf around his neck and Dad’s hat on his head. I even let him wear my sunglasses. Our snowman sure looked great!

Little Sister was getting cold so we went inside. The snowman looked cold, too, so I decided to make some of my special hot chocolate to warm us all up.

First, Mom heated some milk while I got out the secret ingredients.I put everything into the pot and stirred it all up with a big spoon.Then I put marshmallows on top and I poured the hot chocolate into three big mugs— one for me, one for Little Sister… and one for the snowman. It was the best snow day ever. I sure hope it snows again tomorrow!

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

فقط یه آدم برفی

کل شب برف اومد، برای همین امروز یه روز برفی داشتیم. هورا! من میخواستم آدم برفی درست کنم. پس چکمه هام و کلاهم و دستکشام و شال گردنم رو پوشیدم.

بعد، به خواهر کوچولو کمک کردم که لباس های مخصوص برفش رو بپوشه. بعدش، بابا به کمک من احتیاج داشت. ما کلی برف پارو کردیم… بعد باید ماشین رو پیدا می کردیم.

میخواستم بعدش آدم برفی درست کنم، اما خواهر کوچولو میخواست با گوله برف همدیگه رو بزنیم. گذاشتم اون چند دفعه من رو بزنه. من فقط یه بار اتفاقی اون رو زدم. پس بعدش، باید ازش معذرت خواهی می کردم و محکم بغلش می کردم.

میخواستم بعد از اون آدم برفی درست کنم، اما تایگر و بان بان میخواستن اسکیت روی یخ بازی کنن. پس، منم به همه نشون دادم که چطور میتونم عقبکی اسکیت کنم… و با اسکیت بپرم. بعد من و تایگر با هم مسابقه دادیم که جفتمون با هم رسیدیم.

آماده بودم که بعدش آدم برفی درست کنم، اما موریس و مولی میخواستن سورتمه سواری کنن. من سورتمه رو کل راه از بالای تپه بزرگه تا پایینش روندم. بپایین، موریس و مولی، ما اومدیم!

وقتی من و خواهر کوچولو رسیدیم خونه، میخواستم آدم برفی درست کنم. اما گیتور ازم خواست تو درست کردن یه قلعه ی برفی بهش کمک کنم. بعد گبی میخواست فرشته های برفی درست کنه.

چه عجب! بالأخره موقعش رسید که آدم برفی درست کنیم. اول، یه گوله برف بزرگ برای قسمت پایینیش درست کردیم. بعد، یه گوله برف کوچیکتر گذاشتیم روش… و یه گوله برف کوچیکتر هم گذاشتیم روی اون یکی. خواهر کوچولو جای چشماش و دهنش آلو گذاشت و یه هویج هم گذاشت جای بینیش.

منم شال گردن مامان رو پیچیدم دور گردنش و کلاه بابا رو گذاشتم روی سرش. حتی گذاشتم عینک آفتابی خودم رو هم بزنه. آدم برفی مون خیلی خوش تیپ شده بود!

خواهر کوچولو سردش شده بود، برای همین رفتیم توی خونه. به نظر میومد آدم برفی هم سردش باشه، پس تصمیم گرفتم یه خرده از هات چاکلت/شکلات داغ مخصوص خودم درست کنم تا همه مون رو گرم کنه.

اول، مامان یه خرده شیر گرم کرد و منم همزمان مواد سری رو آوردم بیرون. همه چیز رو ریختم توی قابلمه و با یه ملاقه ی بزرگ همشون زدم. بعد روش مارشمالو گذاشتم و هات چاکلت رو ریختم توی سه تا ماگ/لیوان بزرگ. یکی برای خودم، یکی برای خواهر کوچولو… یکی هم برای آدم برفی. امروز بهترین روز برفی تاریخ بود. واقعاً امیدوارم فردا هم برف بیاد!