داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

خرس های برن استین در آکواریوم

توضیح مختصر

خانواده‌ی خرس‌های برن‌استین، با هم به آکواریوم رفتن. اونجا انواع ماهی‌ها رو دیدن. برادر خیلی دلش می خواست، نهنگ‌ها رو ببینه و خواهر می‌خواست، دلفین‌ها رو ببینه. بعد نهار، بالاخره موفق شدن نمایش نهنگ‌ها و دلفین‌ها رو ببین که خیلی خوب بود، و به مربی کمک کنن، و کلی خوش بگذرونن.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

The Berenstain bears at the aquarium

“here we are at the aquarium,” said papa bear. “the what?” asks sister. “the ah-kwair-ee-um,” says mama. “it is a zoo of the sea.” “there are many things to see,” says papa. “I want to see the whale,” says brother. “I want to see the dolphins,” says sister.

“what shall we see first?” asks papa. “the whale,” says brother. “the dolphins,” says sister. “first, let’s see the fish,” says mama.

“this swordfish has a very long nose,” says papa. “pointy, too” says brother. “this flounder is very flat,” says mama. “his eyes are on the same side,” says sister. “ugh!”

“here is a catfish,” says papa. “it looks like a cat,” says brother. “here is a dogfish,” says mama. “it doesn’t look like a dog,” says sister. “this way to the whale,” says brother. “this way to the dolphins!” says sister.

In the next room they see an octopus. “which end is the front?” asks mama. “I’m not sure,” says papa. They see jellyfish. “those long strings can sting you,” says papa. “not if we stay out of the tank,” says mama. “where is the whale?” asks brother. “and where are the dolphins?” asks sister.

“look at those penguins swim!” says mama. “look at them dive!” says papa. “why don’t they fly?” asks brother. “because they can’t,” says papa. “why don’t they walk?” asks sister. “some of them do,” says brother.

“there are some big fish,” says papa. “these sharks are very scary,” says brother. “look at their sharp teeth!” “the sunfish is very funny,” says sister. “look at his big head!”

“the otters are so cute,” says mama. “it is fun to watch them slide,” says papa. “I wish I could see the whale,” says brother. “I wish I could see the dolphins,” says sister.

The bear family comes to the seal pool. It is feeding time. The seals make a lot of noise! Their trainers give them fish to eat.

“this makes me so hungry,” says papa. “here is a place to eat,” says mama. The bears have lunch and watch the seals.

After lunch, they spot a sign. It says, whale and dolphin show today! “hooray, the whale, at last!” says brother. “hooray, the dolphins, at last!” says sister.

The show begins. The dolphins jump and leap and spin. The trainer tells them to do tricks. The bears clap and clap.

A whale leaps out of the water. The trainer feeds him a fish. The bears clap and clap and clap. What a show!

The trainer asks brother and sister to help. Sister tells a dolphin to leap. Brother feeds a fish to the whale. The whale and the dolphin make a big splash. The family gets all wet!

“splash!” yells Honey. They laugh and laugh and laugh.

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

خرس‌های برن‌استین در آکواریوم

خرسِ پدر گفت: “خوب، رسیدیم به آکواریوم.” خواهر پرسید: “کجا؟” مامان گفت: “آک- وا-ریوم.” پدر گفت: “اینجا، باغ‌وحشِ دریاست. کلی چیز برای دیدن هست.” برادر گفت: “من می‌خوام نهنگ‌ها رو ببینم.” خواهر گفت: “من می‌خوام دلفین‌ها رو ببینم.”

پدر پرسید: “اول از همه چی رو ببینیم؟” برادر گفت: “نهنگ‌ها.” خواهر گفت: “دلفین‌ها.” مامان گفت: “اول، ماهی‌ها رو ببینیم.”

پدر گفت: “این اره‌ماهی، دماغ خیلی درازی داره.” برادر گفت: “و البته ‌تیز.” مامان گفت: “ این سفره‌ماهی، خیلی پهن و صافه.” خواهر گفت: “چشم‌هاشم یه طرفن، اَه!”

پدر گفت: “این هم یه گربه‌ماهیه.” برادر گفت: “شبیه گربه است.” مامان گفت: “این هم یه سگ‌ماهیه.” خواهر گفت: “شبیه سگ نیست.” برادر گفت: “از اینجا میره به سمت نهنگ‌ها!” خواهر گفت: “از این طرف میره به سمت دلفین‌ها!”

تو اتاق بعدی، یه اختاپوس دیدن. مامان پرسید: “جلوش کجاست؟” پدر گفت: “نمی‌دونم.” اونها عروس دریایی دیدن. پدر گفت: “اون رشته‌های بلند، نیش میزنن.” مامان گفت: “ولی اگه این طرفِ شیشه باشیم، نمی‌تونن.” برادر پرسید: “نهنگ‌ها کجان؟” خواهر پرسید: “دلفین‌ها کجان؟”

مامان گفت: “اون پنگوئن‌ها رو ببینید، دارن شنا می‌کنن!” پدر گفت: “ببینید چطور شیرجه می‌زنن!” برادر پرسید: “چرا پرواز نمی‌کنن؟” پدر گفت: “چون نمی‌تونن.” خواهر پرسید: “چرا راه نمی‌رن؟” برادر گفت: “بعضی‌هاشون میرن.”

پدر گفت: “اینها، چندتا ماهی بزرگن.” برادر گفت: “کوسه‌ها خیلی ترسناکن. دندون‌های تیزشون رو ببینین!” خواهر گفت: “خورشید ماهی، خیلی باحاله. کله‌ی بزرگش رو ببین!”

مامان گفت: “سمور‌های آبی خیلی بانمکن.” پدر گفت: “حال میده، سُر خوردنشون رو ببینی.” برادر گفت: “کاش می تونستم، نهنگ‌ها رو ببینم.” خواهر گفت: “کاش می تونستم، دلفین‌ها رو ببینم.”

خانواده‌ی خرس‌ها، اومدن کنار استخر خوک‌های آبی. وقت غذاشونه. خوک‌های آبی، کلی سر و صدا راه انداختن. مربی‌هاشون بهشون ماهی دادن، بخورن.

پدر گفت: “گرسنم شد.” مامان گفت: “اینجا، جایی برای خوردن هست.” خرس‌ها نهار خوردن و خوک‌های آبی رو تماشا کردن.

بعد نهار، یه تابلو دیدن، که روش نوشته بود: نمایش نهنگ‌ها و دلفین‌ها، امروز! برادر گفت: “هووورااااا! بالاخره، نهنگ‌ها!” خواهر گفت: “هووورااا! بالاخره، دلفین‌ها!”

نمایش شروع شد. دلفین‌ها، می‌پریدن و می‌جُستن و می‌چرخیدن. مربی بهشون می‌گفت، حرکات نمایشی انجام بدن. خرس‌ها هم تشویق می‌کردن و تشویق می‌کردن.

یه نهنگ از آب پرید بیرون. مربی یه ماهی بهش داد. خرس‌ها دست زدن و دست زدن و دست زدن. عجب نمایشی!

مربی از برادر و خواهر خواست کمکش کنن. خواهر، از یه دلفین خواست تا بپره. برادر، یه ماهی داد به نهنگ تا بخوره. نهنگ و دلفین یه شیرجه‌ی محکم زدن و کل خانواده رو خیس کردن!

هانی داد زد: “شالاپ!” اونها هم خندیدن و خندیدن و خندیدن.