داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

خرس های برنستین - گنج ساحلی

توضیح مختصر

خونواده ی خرس ها آماده ان که اوقات آرامش بخشی رو کنار دریا سپری کنن، البته وقتی بابا خرسه یه نقشه ی گنج پیدا میکنه همه چی تغییر میکنه.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

The Berenstain Bears’ Seashore Treasure

The Bear family was going to the seashore. They were going across a bridge. The bridge went to Laughing Gull Island. It was called Laughing Gull Island because so many laughing gulls lived there. “Ha! Ha! Ha!” cried the laughing gulls as they sailed across the sky. “Will we be there soon?” asked Sister Bear. “Yes,” said Papa Bear. “Do you see that house on the beach? That is where we are going to stay.” The Bear family unpacked the car. They carried their things into the house. Brother, Sister and Papa Bear put on their swimsuits. Mama decided to wait until later. “Come, Papa” said Brother. “Let’s go to the beach.” “Hmm,” said Papa. “I found something in the closet.” “What is it?” asked Brother. “It is a map,” said Papa. “An old pirate treasure map.” ”Really, my dear,” said Mama. It says this place used to be called Pirates Cove!” said Papa. “It says that pirates buried their booty here.” “What is booty, Papa?” asked Sister. “It is treasure,” said Papa. “Pirate treasure. You know- gold, silver, diamonds, and rubies.” “Now, really, my dear,” said Mama. “Do you think the map is real?” asked Brother. “There’s only one way to find out,” said Papa. “Follow me.” Papa got a shovel. They went down to the beach. It was a bright sunny day. The sea sparkled. Waves crashed upon the shore. “Ha! Ha! Ha!” cried the laughing gulls. Papa began to dig. The cubs splashed in the sea. “Have you found any treasure yet, Papa?” asked Brother. “Not so far,” said Papa. “All I have found are some old shells.” “What is this one, Papa” asked Sister. “That is a clam shell,” said Papa. “It is big and gray,” said Sister. “What is this one?” asked Brother. “That is an oyster shell,” said Papa. “It is bumpy and black,” said Brother.

Papa looked at the treasure map. “Hmm,” he said. “This must not be the right spot.” He moved to another spot and dug some more. “Any treasure yet, Papa?” asked Brother. “No just more old shells,” said Papa. “What is this one?” asked Brother. “That is a scallop shell,” said Papa. “It is pretty and pink,” said Sister. “What are shells for?” asked Brother. “Shells are the homes of some sea animals,” said Papa. “The clam shell was the home of a clam. The oyster shell was the home of an oyster. The scallop shell was the home of a scallop.” The sun shone down. The sea sparkled. Waves crashed upon the shore. “Ha! Ha! Ha!” cried the laughing gulls. “Papa, what happened to the clam, the oyster, and the scallop?” asked Sister. “I guess maybe the laughing gulls got them,” said Papa.

Papa looked at the map again. “Hmm,” he said. “This must not be the right spot.” He went to another spot and dug some more. “Any treasure yet, Papa?” asked Sister. “I’m afraid not,” said Papa. “Just some more old shells.”

“You know something?” said Papa. “Digging for treasure is hot work!” “Ha! Ha! Ha!” cried the laughing gulls. “Hmm,” said Papa. “Do you think those gulls are laughing at us and our treasure hunt?” “No way!” said Brother. “We came looking for treasure and we found it. We found the treasure of the sea.” “That’s right,” said Sister. “A whole bucket full!” “Time for a dip!” said Papa. After they cooled off they headed back to the house to show Mama their treasure. “Papa,” said Brother, “what are you going to do with the treasure map?” “Hmm,” said Papa. “I may just leave it in the closet for the next papa bear.”

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

خرس های برنستین: گنج ساحلی

خونواده ی خرس ها داشتن میرفتن کنار دریا. اونها داشتن از روی یه پل رد میشدن. پل به جزیره ی مرغ دریایی خندان می رسد. به خاطر این اسمش رو گذاشته بودن جزیره ی مرغ دریایی خندان که کلی مرغ دریایی خندان اونجا زندگی می کردن. مرغ دریایی های خندان همینطور که توی آسمون حرکت میکردن میگفتن: ها! ها! ها! خواهر خرسه پرسید: نزدیک شدیم؟ بابا خرسه گفت: بله. اون خونه رو توی ساحل می بینین؟ ما قراره اونجا بمونیم.

خونواده ی خرس ها وسایلشون رو از توی ماشین بیرون آوردن. بعد وسایلشون رو بردن توی خونه. برادر خرسه و خواهر خرسه و بابا خرسه مایوهاشون رو پوشیدن. مامان خرسه تصمیم گرفت شنا رو بذاره برای بعد. برادر خرسه گفت: بیا بابا جون. بیا بریم ساحل. بابا خرسه گفت: همم. یه چیزی توی کمد پیدا کردم. برادر خرسه پرسید: چی هست؟ بابا خرسه گفت: یه نقشه است. یه نقشه ی گنج قدیمی که مال دزدهای دریاییه. مامان خرسه گفت: جدی میگی، عزیزم؟ بابا خرسه گفت: نوشته قبلاً به اینجا میگفتن تنگه ی دزدهای دریایی! نوشته دزدهای دریایی غنایمشون رو اینجا قایم کردن. خواهر خرسه پرسید: غنایم یعنی چی، بابا جون؟ بابا خرسه گفت: یعنی گنج. گنج دزدهای دریایی. مثلاً نقره، طلا، الماس و یاقوت. مامان خرسه گفت: عزیزم، بس کن. برادر خرسه پرسید: فکر میکنین این نقشه واقعیه؟ بابا خرسه گفت: فقط از یه طریق میشه فهمید. دنبالم بیاین.

بابا خرسه یه بیل برداشت و سه تایی رفتن ساحل. روز آفتابی و روشنی بود. دریا برق می زد. موج ها به ساحل میخوردن. مرغ دریایی های خندان میگفتن: ها ها ها! بابا خرسه شروع کرد به کندن. بچه خرس ها توی دریا شلپ و شولوپ میکردن. برادر خرسه پرسید: چیزی پیدا کردین، بابا جون؟ بابا خرسه گفت: فعلاً که نه. فقط چند تا پوسته ی صدف کهنه پیدا کردم. خواهر خرسه پرسید: این یکی چیه، بابا جون؟ بابا خرسه گفت: اون یه پوسته ی صدف دو کفه ایه. خواهر خرسه گفت: بزرگه و خاکستری. برادر خرسه پرسید: این یکی چیه؟ بابا خرسه گفت: اون پوسته ی گوش ماهیه. برادر خرسه گفت: ناهمواره و سیاه.

بابا خرسه به نقشه ی گنج نگاه کرد و گفت: همم. حتماً جای درستش اینجا نیست. پس رفت یه جای دیگه و دوباره شروع کرد به کندن. برادر خرسه پرسید: هنوز گنج پیدا نکردین؟ بابا خرسه گفت: نه، فقط بازم پوسته ی صدف کهنه پیدا کردم. برادر خرسه پرسید: این یکی چیه؟ بابا خرسه گفت: اون پوسته ی اسکالوپ ه. خواهر خرسه گفت: خوشگله و صورتی. برادر خرسه پرسید: پوسته ی صدف به چه دردی میخوره؟ بابا خرسه گفت: پوسته ی صدف ها خونه ی بعضی از جونورای دریایی ان. پوسته ی صدف دو کفه ای خونه ی یه صدف دو کفه ای بوده. پوسته ی گوش ماهی خونه ی یه گوش ماهی بوده. پوسته ی اسکالوپ هم خونه ی یه اسکالوپ بوده.

آفتاب می تابید و دریا برق می زد. موج ها به ساحل میخوردن و مرغ های دریایی میگفتن: ها ها ها. خواهر خرسه پرسید: بابا جون، چه بلایی سر صدف دو کفه ای و گوش ماهی و اسکالوپ اومده؟ بابا خرسه گفت: گمونم احتمالاً مرغ دریایی های خندان خوردنشون.

بابا خرسه دوباره به نقشه ی گنج نگاه کرد و گفت: همم. حتماً جای درستش اینجا نیست. پس رفت یه جای دیگه و دوباره شروع کرد به کندن. خواهر خرسه پرسید: هنوز گنج پیدا نکردین؟ بابا خرسه گفت: نه متأسفانه. فقط چند تا صدف کهنه ی دیگه.

بابا خرسه گفت: یه چیزی رو میدونین؟ دنبال گنج گشتن باعث میشه آدم گرمش بشه. مرغ دریایی های خندان گفتن: هاهاها! بابا خرسه گفت: همم. به نظرتون اون مرغ دریایی ها دارن به ما و دنبال گنج گشتنمون می خندن؟ برادر خرسه گفت: به هیچ وجه! ما اومده بودیم دنبال گنج و پیداش هم کردیم. ما گنج دریا رو پیدا کردیم. خواهر خرسه گفت: درسته. اونم یه سطل پر!

بابا خرسه گفت: وقت آبتنیه! بعد از اینکه بابا خرسه و بچه خرس ها خنک شدن راه افتادن سمت خونه تا گنجشون رو به مامان خرسه نشون بدن. برادر خرسه گفت: بابا جون، حالا با اون نقشه ی گنج چیکار میکنی؟ بابا خرسه گفت: همم، شاید بذارمش توی کمد که بابا خرسه ی بعدی پیداش کنه.