دربارهی این مجموعه:
این مجموعه شامل 37 درس زیر است:
میکی کوچولو وقتِ چُرت زدنشه، و میخواد بخوابه. ولی دنبال یه چیز مناسب میگرده تا بتونه بغلش کنه و باهاش بخوابه.
داستان یک خانم مسن و یک مرد جوان گرسنه که از آن خانم تقاضای غذا می کند و او را با قرار دادن یک سنگ در آب جوش و تقاضای مواد غذایی دیگر به عنوان چاشنی برای تهیه سوپ سنگ فریب می دهد.
پِنی، یه دختر کوچولوئه که یه عروسک کادو گرفته. پنی، عروسکش رو خیلی دوست داره. ولی هر چقدر فکر میکنه، نمیتونه اسم مناسبی برای عروسکش پیدا کنه. عاقبت، همونطور که باباش گفته بود، اسم خود به خود به ذهن پنی رسید و تونست اسم قشنگی برای عروسکش انتخاب کنه.
باید بین انواع مختلف حیوانات، اشیا، خوردنیها و همه چیز یه تصمیم گرفت، که ترجیح میدی کدوم یکی باشی. و این تصمیمات خیلی مهماند و سخت.
یه سری از کارهای خوب که باید انجام بدیم -بله بله-، و یه سری از کارهایی که خوب نیستن، و نباید انجام بدیم -نه نه-.
بچه کوچولو از لحظهای که رسید رئیس بود، و سعی داشت وضعیت را همانطور نگه دارد
سارا برای روز اول مدرسه نگران است و آقای هارتول سعی دارد او را قانع کند که دانشآموزان آنجا او را دوست خواهند داشت.
باد یه تخمِ ریز رو همراه خودش میبره. تخمِ ریز و کوچولو همراه تخمهای دیگه به پرواز از روی جاهای مختلف ادامه میدن. هر کدوم از تخمها که ظاهراً قویتر و بزرگتر از تخمِ ریز بودن، یه جوری از بین میرن. بعضیها از گرما، بعضیها از سرما، بعضیها خوردن میشن و ... . ولی تخم کوچولو از همهی این سختیها نجات پیدا میکنه و رشد میکنه و تبدیل به بزرگترین و زیباترین گلِ روی زمین میشه.
فصل پاییزه و همه جا قهوهای. این موقع از سال، وقتِ کاشتنِ تخم و دونه است. و بعد نوبتِ فصل بهار و رشد گیاهها میشه.
نیکی از مادربزرگش، یه جفت دستکش میخواد که به سفیدیِ برف باشه. مادربزرگش مخالفت میکنه، چون میگه اگه بیفته تو برف نمیتونه پیداش کنه. ولی بالاخره دستکشهایی به سفیدی برف برای نیکی میبافه. نیکی یه لنگه از دستکشش رو گم میکنه. حیوونهای جنگل برای گرم شدن دونه دونه میرن توش. بعد دیگه جایی تو دستکش نمیمونه و دستکش گشاد میشه. یه موش که رو دماغ خرس نشسته بود، باعث میشه خرس عطسه کنه و دستکش دربیاد و بره هوا. اینطوری نیکی دستکشش رو تو آسمون میبینه و پیداش میکنه.
وقتی که بورانی عظیم شهر را در بر می گیرد، تنها یک ابر قهرمان است که توانایی نجات شهر را دارد. ولی این قهرمان اسرار آمیز چه کسی است؟
تابستون رو تشریح می کنه و اینکه چه اتفاقاتی تو تابستون میفته و تابستون چقدر با حاله.
اولین تابستونِ موشه. اون با دوستش مینکا میره تا اطرافش رو کشف کنه. درباره ی هر چیزی که تو اطرافش می بینه از دوستش سوال می پرسه و مینکا هم بهش توضیح میده که چی هستن.
یه گله گوسفند نگون بخت سوار جیپ توی دشت و صحرا میگردن.
وقت شب بخیر گفتنه پس همراه من بیاین و دستورالعمل موقع خوابم رو بشنوین.
روزی یه پسری با قلب رنگین کمانی بود که تو شهر خاکستری زندگی می کرد. مردم شهر تو ترس زندگی می کردن و از همه ی رنگ ها به غیر از مشکی و خاکستری می ترسیدن. ولی پسره به همه چی دست زد و رنگ همه چیز رو عوض کرد. بنابراین رنگ های مشکی و خاکستری شهر رو ترک کردن و رنگ های روشن و درخشان اومدن به شهر. و همه به خاطر قلب پسره خوشحال شدن.
فیل مادر به خوبی با بچه اش و اخلاقیاتش آشناست، پس هر چیزی هم که بگه...
بع بع گوسفند سیاه، پشم داری؟ بله خانم، بله خانم، سه کیسه ی پر.
پسربچه ای از توانایی خواندن که تازه آنرا بدست آورده است هیجان زده است و می خواهد یک کتاب را با صدای بلند برای عضوی از خانواده اش بخواند. او کل خانه و حیاط را به دنبال کسی که به خواندنش گوش دهد می گردد ولی سر همه شلوغ است. ولی درست زمانی که می خواهد دست از تلاش بردارد، خانواده اش به او ملحق می شوند.
گربه کوچولو بغل کردن رو خیلی دوست داره. ولی بیشتر از همه کی رو دوست داره بغل کنه؟ یه نفر خیلی خاص ... برادر کوچولوش!
یه خرس کوچولو یه کرم صد پا می بینه که داره برای خودش پیله درست می کنه تا مدتی اون تو بمونه. خرس همش نگرانشه و همش بهش سر می زنه تا ببینه اونجاست و جاش امنه یا نه. یه روز خرس پیله رو خالی پیدا می کنه و نگران میشه که نکنه صدپا رو دیگه نبینه. بعد یه پروانه ی ابریشمی از کنارش پرواز می کنه و می گه، نگران نباش خرس. من درست همین جام!
یه خانواده بود که با بچه هاشون زندگی میکردن. اونها یه حیاط خلوت قشنگ داشتن که بچه ها توش بازی میکردن. و همه خوشحال بودن، همینطور حیاط خلوت هم. ولی سالها سپری شدن و بچه ها بزرگ شدن و رفتن تا برای خودشون زندگی کنن. حیاط خلوت ناراحت بود که کسی نمونده تا اونجا بازی کنه. ولی سرحال موند و رشد کرد. تا اینکه اعضای خانواده دوباره برگشتن با بچه های جدید. و همه خوشحال بودن و همه با خوشحالی تو حیاط خلوت سرسبز بازی کردن.
ماهی کوچولو دوست های ماهی از هر نوعی داره. ولی یکی از ماهی ها رو بیشتر از بقیه دوست داره و اون مادرشه ...
وقتشه که مایکل لباس بپوشه. اون با کمک سگش، مگی لباس هایی رو که باید بپوشه رو انتخاب می کنه.
سم از خواب بیدار شده و به این نتیجه رسیده که اونقدر بزرگ شده که خودش لباس هاش رو بپوشه.
در این ماجراجویی قایم موشکی با بانی خرگوش همراه شوید و دالی بازی کنید.
باباها با هم فرق دارن و چیزهای متفاوتی رودوست دارن. ولی همه ی اونها دوست دارن تو رو ببوسن و بغلت کنن، وقتی خوابی نگاهت کنن و می خوان اونی باشی که می خوای.
شبی که به دنیا اومدی، ماه لبخند زد و خرس های قطبی تا صبح رقصیدن. برای اینکه دنیا هرگز کسی مثل تو رو به خودش ندیده و تو خیلی خاصی.
گاو و خوک به موش کمک می کنند که سوپ درست کند ولی خوک سعی می کند چیزهایی غیرمعمول را به سوپ اضافه کند. اگرچه انتخاب های او در ابتدا مضحک به نظر می رسند ولی در انتها به درد آنها می خورند.
آرنولد یه گوزن شمالی رؤیاپردازه و بزرگترین آرزوش اینه که یه گنجینه ی مدفون پیدا کنه.
سوفی و مامانش دارن توی آشپزخونه چای می خورن که یه ببر گرسنه میاد تو و ازشون میخواد برای صرف چای اونجا بمونه.
ویلفرد گوردن تو محله ای زندگی می کرد که آدم های پیری داشت. اون همشون رو دوست داشت. ولی فرد مورد علاقه اش، خانم نانسی بود. خانم نانسی خیلی پیر بود و حافظه اش رو از دست داده بود. ویلفرد گوردن از همه درباره ی حافظه سوال کرد و چیزهایی رو که ممکن بود به خانم نانسی تو یادآوری کمک کنه، جمع کرد. وسیله ها رو پیشش برد و خانم نانسی به خاطر آورد.
یه دختر کوچولو که مشکل خوندن داشت. ولی خیلی خوب نقاشی می کشید. بقیه ی بچه ها مسخره اش می کردن و بهش می گفتن، احمق. اون هم باور کرده بود که احمقه.
آی گوآنای خصوصی یه کارآگاهه. اون یه پرونده درباره ی یه نوع سوسمارِ کوچیک گرفت. آی گوآنای خصوصیِ همه جا دنبالش گشت ولی پیداش نکرد. آخرِ روز، خسته بود و به استراحت گاهِ سوسمار رفت. جای خوبی نبود. اون شب، یه خواننده اونجا اجرا داشت. خیلی خوب بود و آی گوآنای خصوصی متوجه شد که همون سوسمار کوچیکِ گمشده است.
یه پسر کوچولو به دوستاش میگه امروز تولدمه و میخوام کیک درست کنم. یعنی دوستاش بهش کمک می کنن؟ البته!
با دنیای گاو دریایی آشنا بشید.گاو دریایی توی آب های ساحلی، حاره ای و نیمه حاره ای شنا می کنه.
پیگ حریص ترین سگ پاگ دنیاست. اون کج خلق، گستاخ و غیرمنطقیه.