داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

صبح بخیر سم

توضیح مختصر

سم از خواب بیدار شده و به این نتیجه رسیده که اونقدر بزرگ شده که خودش لباس هاش رو بپوشه.

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Good Morning Sam

“Sam,” called Stella. “Wake up!” “I’m awake,” yawned Sam. “I think.” “I’ll help you get dressed,” said Stella. “No,” said Sam. “I can do it myself.” “Are you sure?” “Yes,” said Sam. “Hurry up, then,” said Stella. “I’m hurrying,” said Sam.

“Stella, help!” called Sam. “My head grew bigger in the night.” “No, it didn’t,” said Stella. “Ouf!” said Sam. “Stella!” called Sam. “I can’t find my underpants.” “Did you look in the bottom drawer?” asked Stella. “I’m looking,” said Sam. “Sam,” said Stella. “Are you in there?” “Yes,” answered Sam.

“Stella, help!” called Sam. “I can’t see. Did you turn off the lights?” “No, I didn’t,” said Stella. “Ouf!” said Sam. “Stella! My sock has disappeared!” “No, it didn’t,” said Stella. “Here it comes.” “Stella! Now my shoes are lost!” “Have you looked everywhere, Sam?” “Yes,” said Sam. “Did you look in the closet?” asked Stella. “Help!” cried Sam. “I can’t get out.” “Sam! Are you in there?” “No,” said Sam.

“Stella, I’m ready and I did it all by myself!” “Didn’t you forget something, Sam?” “Oh,” said Sam. “My pants!”

“Ta-daa!” sang Sam. “I’m really ready now.” “Finally,” said Stella. “Let’s go,” “Stella!” said Sam. “What now?” sighed Stella. “Didn’t you forget something?” giggled Sam.

ترجمه‌ی درس

صبح بخیر سم

استلا صدا زد: سم، بیدار شو! سم خمیازه کشان گفت: بیدارم، البته گمونم. استلا گفت: کمکت می کنم لباس بپوشی. سم گفت: نه، خودم میتونم. مطمئنی؟ سم گفت: بله. استلا گفت: پس عجله کن. سم گفت: دارم عجله می کنم.

سم صدا زد: استلا، کمک! از دیشب تا حالا سرم بزرگ تر شده. استلا گفت: نه، نشده. سم گفت: اوف! سم صدا زد: استلا! زیرشلواریم رو پیدا نمی کنم. استلا پرسید: کشوی پایینی رو نگاه کردی؟ سم گفت: دارم نگاه می کنم. استلا گفت: سم، اونجایی؟ سم جواب داد: بله.

سم صدا زد: استلا، کمک! چیزی نمی بینم. چراغ ها رو خاموش کردی؟ استلا گفت: نه، خاموش نکردم. سم گفت: اوف! استلا! جورابم ناپدید شده! استلا گفت: نه، نشده. بگیر که اومد.

استلا! حالا کفش هام گم شدن. همه جا رو نگاه کردی، سم؟ سم گفت: بله. استلا پرسید: توی کمد رو نگاه کردی؟ سم فریاد زد: کمک. نمیتونم بیام بیرون. سم! اونجایی؟ سم گفت: نه.

استلا، من آماده ام و همه ی لباسام رو هم خودم تنهایی پوشیدم! چیزی رو فراموش نکردی، سم؟ سم گفت: آخ، شلوارم!

سم با آواز گفت: بفرمایید. حالا واقعاً آماده ام. استلا گفت: چه عجب، راه بیفتیم. سم گفت: استلا! استلا آه کشان گفت: دیگه چی شده؟ سم با خنده ی نخودی گفت: چیزی رو فراموش نکردی؟