داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

آی گوآنایِ خصوصی - پرونده ی سوسمار کوچولویِ گمشده

توضیح مختصر

آی گوآنای خصوصی یه کارآگاهه. اون یه پرونده درباره ی یه نوع سوسمارِ کوچیک گرفت. آی گوآنای خصوصیِ همه جا دنبالش گشت ولی پیداش نکرد. آخرِ روز، خسته بود و به استراحت گاهِ سوسمار رفت. جای خوبی نبود. اون شب، یه خواننده اونجا اجرا داشت. خیلی خوب بود و آی گوآنای خصوصی متوجه شد که همون سوسمار کوچیکِ گمشده است.

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Private I. Guana - The Case of the Missing Chameleon

I was sitting at my desk when I got the call. “Private I. Guana here,” I said. “Yes, I can find missing lizards. A chameleon? Well… okay. Why don’t you come over to my office and bring a photo.”

As I hung up, I wondered if I should not have said okay. Chameleons are hard to find. But she sounded upset. I guess I’m a sucker for a lizard in distress. “You can call me Liz,” she said as she made herself comfortable in my office. “Here is a recent snapshot of Leon. He didn’t come home for dinner one night last week. I had made his favorite, cricket stew… I haven’t seen him since. He was acting a little strange, changing colors every minute. He’s always been the stay-at-home type, and well, frankly… boring. I’m afraid he could be in trouble.”

I puffed myself up and said, “Now, don’t you worry, Liz. If I can’t find Leon, no one can.” “By the way,” I asked, “What color was he when you last saw him?” Quickly I made a pile of posters of Leon, the missing chameleon. Not knowing what color he was, I figured I’d color each poster differently.

Too bad Leon didn’t have a scar or a tattoo. Then I set out to hang them up wherever I could. I stopped first to check in with Officer Croaker, the bullfrog chief of police.

Officer Croaker, who had a habit of jumping to conclusions, said, “A missing chameleon? That’s a waste of time. Probably pretending to be a rock.” I said, “Thanks for your help, Officer. Maybe I’ll go talk to some boulders.”

So I hit the dirt to see what I could dig up. I plastered the forest with posters. I went over fields, under rocks, and up trees. I talked to turtles, lizards, snakes, frogs, toads, and a couple of skinks. It was getting dark. My feet were tired, my tongue was tied, and I had no clues, no tales, no trails, no Leon. Maybe this chameleon had really disappeared for good.

But maybe I just wasn’t looking in the right place. I decided to head home and start again in the morning. On the way, I saw a firefly-like glow in the distance by the swamp. I had forgotten all about The Lizard Lounge. It was kind of a slimy place, where only the most cold-blooded reptiles hung out. My head was telling me not to go there. But my stomach said, “Boy, I sure could go for some of those greasy fried grasshoppers and a tall cold drink.”

So I put my stomach in charge and followed it. The Lizard Lounge was buzzing with activity. I scoped out the place, making sure not to ruffle any feathers or step on any tails. I made my way to the back and sat at a table where I could keep an eye on things.

The menu was my first order of business. I noticed that the special this week was cricket stew. “It’s probably just a coincidence,” I thought to myself. A sweet salamander sashayed over to my table. “I’m Sally, your waitress,” she said. “What’s a nice amphibian like you doing in a place like this?” I asked her.

When I didn’t get an answer, I ordered my food. I noticed a sign on the stage that said, This week: Camille and the Gila Girls. I said, “Hey Sally, who’s this Camille?” Sally smiled, “I don’t know who Camille is. She just appeared out of the blue a few days ago, but boy, can she sing. She fits right in with our house band, the Gila Girls. You really should stay for the show.” I had nothing better to do, and the fried grasshoppers were pretty tasty, so I decided to stay.

Soon the place got dark. Everyone stopped what they were doing. All eyes were on the stage. The Gila Girls took their places. Then a spotlight came on. The curtain rustled, and out slithered the most unusual chameleon I had ever seen.

Something about her was familiar. It was like I’d seen her face somewhere before. I tried to remember, but then she started to sing, and my mind went blank. I was hypnotized.

When the show was over, Camille bowed and disappeared behind the curtain. I clapped and whistled as loud as I could. There was no doubt I had just seen a star. I had to get an autograph. Maybe it was instinct. Maybe I was crazy. But here I was, sneaking around backstage at The Lizard Lounge, looking for her dressing room door.

I was so nervous, I was shaking. I knocked on her door, and when a voice said, “Yes? Come in,” I nearly shed my skin. I couldn’t believe I was alone with an amazing singer. I stammered, “Ca-Camille, I-I wanted to get your autograph… could you sign this?” And I pulled out the first thing I could find from my pocket and handed it to her.

Camille looked shocked. She said, “How did you know?” What did I know? I wondered. I was totally confused. Then I put two and two together. I knew there was something familiar about Camille. By mistake, I had handed her the photo of Leon to sign.

And then I realized that Camille was Leon, the missing chameleon. I had hit the jackpot. “You know Liz is looking for you,” I said. “She’s very upset. She misses you.”

Leon took off his wig and sighed. “I miss her, too. But I was worried Liz thought I was too boring. I thought she might leave me for someone more exciting. I wanted to show her that I had talent, that I could be a somebody special. Maybe even a star! When I heard that the Gila Girls needed a new singer, I jumped at the chance to polish my act. Naturally, I blended right in. “

And so I closed the case of the missing Camille/Leon. Last I heard, Leon was the singing sensation of the swamp. Liz watches the show and then returns to the kitchen, where she’s the new head chef. Her cricket stew is getting rave reviews. It seems that The Lizard Lounge is actually becoming a respectable place.

As for me, who knows what the next case will bring? A frog that jumped bail… a turtle running a shell game… a poisoned snake… just remember, if you’ve got a problem, give me a call. The name is Private I. Guana. The “I” stands for “I’ll be waiting.”

ترجمه‌ی درس

آی گوآنایِ خصوصی - پرونده ی سوسمار کوچولویِ گمشده

وقتی تلفن زنگ خورد، پشت میزم نشسته بودم. گفتم: “آی گوانایِ خصوصی. بفرمایید! بله، من میتونم سوسمارهای گمشده رو پیدا کنم. یه سوسمار کوچولو؟ خوب، باشه. چرا به دفترم نمیاید و یه عکس با خودتون نمیارید؟”

وقتی گوشی رو قطع کردم، با خودم فکر کردم که شاید نباید قبول می کردم. پیدا کردن سوسمارهای کوچیک خیلی سخته. ولی اون ناراحت به نظر می رسید. به نظرم شیفته ی یه سوسمار توی سختی هام. وقتی تو دفترم داشت راحت می نشست، گفت: “میتونی لیز صدام کنی. این هم آخرین عکس فوریِ لیونه. هفته ی قبل یه شب برای شام به خونه نیومد. غذای مورد علاقه اش، خورشت جیرجیرک رو درست کرده بودم. از اون موقع ندیدمش. یکم عجیب و غریب رفتار می کرد. هر لحظه رنگ عوض میکرد. اون همیشه از اونایی بود که تو خونه میمونن، و بعد، خب اگه بخوام صادقانه بگم، یه کم خسته کننده بود. میترسم توی دردسر افتاده باشه.”

من خودم رو باد کردم و گفتم: “حالا لیز، نگران نباش. اگه من نتونم لیون رو پیدا کنم، هیچ کس دیگه ای نمیتونه. پرسیدم: “به‌هرحال، آخرین باری که دیدیدش چه رنگی بود؟” به سرعت، یه کوه از پوسترهای لیون، سوسمار کوچولوی گمشده، چاپ کردم. و برای اینکه نمی دونستیم چه رنگی بود، هر پوستر رو به یه رنگ مختلف چاپ کردم.

خیلی بد بود که لیون هیچ جای زخم یا تاتویی نداشت. بعد برای اینکه دنبالش بگردم، بیرون رفتم. اول از همه سری به افسر کروکر، رئیس پلیسِ غوک ها زدم.

افسر کروکر که عادت داشت سریع بره سر نتیجه‌گیری، گفت:”سوسمار کوچولوی گمشده؟ وقت تلف کنیه. احتمالاً داره ادایِ یه سنگ رو در میاره.” گفتم: “بابت کمک تون ممنونم، افسر. شاید برم و با چند تا تخته سنگ حرف بزنم.”

بنابراین رو زمین خوابیدم تا ببینم چی دستم میاد. من جنگل رو پر از پوستر کردم. از روی مزارع، زیر سنگ ها، و بالای درخت ها، رد شدم. با لاک پشت ها، سوسمارها، مارها، قورباغه ها، وزغ ها و چند جفت سوسمار شن زی صحبت کردم. هوا داشت تاریک می شد. پاهام خسته بود و زبونم گره خورده بود. و من هیچ سرنخی، هیچ داستانی، و هیچ ردی از لیون نداشتم. شاید این سوسمار کوچولو برای همیشه ناپدید شده بود.

ولی شاید تو جاهای درستی دنبالش نمی‌گشتم. تصمیم گرفتم به خونه برم و فردا صبح دوباره شروع کنم. سر راهم، تو یه جای دور، تو یه باتلاق، چیزهایی مثل نورِ کرم شب تاب دیدم. به کل محل استراحت سوسمارها رو فراموش کرده بودم. یه جای لجن مال بود. جایی که فقط خزنده های خونسرد اونجا می-پلکیدن. مغزم بهم می گفت اونجا نرم، ولی شکمم می گفت: “هی پسر ، من مطمئنم برای کمی ملخ سرخ شده ی چرب و چیلی و یه نوشیدنی خنک می تونی بری اونجا.”

بنابراین من به حرف شکمم گوش دادم و دنبالش رفتم. استراحتگاه سوسمار پر از همهمه بود. از بیرون، مکان رو نگاه کردم و از این که هیچ پَری رو به هم نزنم و روی هیچ دُمی پا نذارم، مطمئن شدم. راهم رو به سمت پشت پیش گرفتم و روی میزی نشستم که می تونستم همه چیز رو زیر نظر بگیرم.

اولین کاری که انجام دادم نگاه کردن به منو بود. متوجه شدم که غذای مخصوصِ هفته، خورشت جیرجیرکه. با خودم فکر کردم: “احتمالاً یه اتفاقه.” یه سوسمارِ ناز خرامان خرامان به سمتِ میزم اومد. گفت: “من سالی هستم. خدمتکارتون.” ازش پرسیدم: “یه دوزیستِ قشنگ مثل تو، تو همچین جایی چی کار داره؟”

وقتی جواب رو نگرفتم، غذام رو سفارش دادم. یه تابلو روی سِن، توجهم رو جلب کرد. روش نوشته بود: “این هفته، کامیل و و دختران گیلا.” گفتم: “هی سالی، این کامیل کیه؟” سالی لبخند زد: “نمی دونم کامیل کیه! چند روز قبل از ناکجا آباد پیداش شد. ولی پسر، خیلی قشنگ می خونه. اون با گروه دخترانِ گیلای ما خیلی خوب هماهنگ شده. باید بمونی و شو رو ببینی.” من هم هیچ کاری بهتر از اون نداشتم و ملخ های سرخ شده هم طعم خیلی خوبی داشتن. بنابراین تصمیم گرفتم بمونم.

کمی بعد مکان تاریک شد. همه از کاری که انجام می دادن، دست کشیدن. همه ی چشم ها به روی سن دوخته شده بود. دخترانِ گیلا سر جاشون قرار گرفتن. و بعد نورافکن اومد. پرده ها با خش خش کنار رفتن، و غیر معمول ترین سوسمار کوچولویی که تا حالا دیده بودم، بیرون خزید.

یه چیزی درباره ی اون به نظرم آشنا می اومد. مثل این بود که قبلاً یه جایی دیده بودمش. سعی کردم به خاطر بیارم، ولی اون شروع به خوندن کرد و ذهن من ایستاد. هیپنوتیز شده بودم.

وقتی شو تموم شد، کامیل تعظیم کرد و پشت پرده ناپدید شد. من با صدایِ خیلی بلند تشویق کردم و سوت زدم. هیچ شکی نبود که یه ستاره دیده بودم. باید میرفتم و یه امضا می گرفتم. شاید حس ششم بود. شاید دیوونه بودم. پشت صحنه ی استراحتگاه سوسمار مخفیانه راه می رفتم و دنبال درِ اتاق پُرویِ اون می گشتم.

خیلی دستپاچه بودم و می لرزیدم. درِ اتاقش رو زدم و یه صدایی گفت: “بله؟ بیا تو!” تقریباً پوست انداختم. باورم نمی شد که با یه خواننده ی بی نظیر تنها بودم. گفتم: “کا، کامیلا … من، من … میخوام ازت امضا بگیرم. ممکنه این رو امضا کنی؟” و اولین چیزی رو که می تونستم پیدا کنم، از توی جیبم در آوردم و دادم دستش.

کامیلا شُکه شده بود. گفت: “از کجا فهمیدی؟” داشتم فکر می کردم؛ چی رو فهمیدم؟ من به کل گیج شده بودم. و بعد دو دو تا چهار تا کردم. می دونستم یه چیزی آشنا، درباره ی کامیلا هست. اشتباهی، عکس لیون رو داده بودم که امضا کنه.

و بعد من متوجه شدم که کامیلا، لیونه؛ سوسمار کوچولوی گمشده. به خال زده بودم. گفتم: “می دونی لیز داره دنبالت می گرده؟ اون خیلی ناراحته و دلش برات تنگ شده.”

لیون کلاه گیسش رو در آورد و آه کشید. “منم دلم براش تنگ شده ولی نگران این بودم که لیز فکر کنه من خیلی خسته کننده ام. فکر می‌کردم ممکنه اون من رو به خاطر یه نفری که هیجان بیشتری داره، ترکم کنه. می خواستم نشونش بدم که من هم استعداد دارم. من هم می تونم یه نفر خاصی باشم. شاید حتی یه ستاره. وقتی شنیدم دختران گیلا به یه خواننده ی جدید نیاز دارن، از فرصت استفاده کردم و هنرم رو نشون دادم. طبیعتاً هم درست جا افتادم.”

و بنابراین من پرونده ی کامیلا/لیون، گمشده رو بستم. آخرین چیزی که شنیدم این بود که لیون حسِ آوازِ باتلاقه. لیز شو رو تماشا میکنه و دوباره به آشپزخونه برمی‌گرده، جایی که سرآشپز جدیدشه. خورشت جیرجیرکش تمجیدات خوبی دریافت میکرد. به نظر استراحتگاهِ سوسمار داره تبدیل به یه جای قابل احترامِ واقعی میشه.

برای من، کی میدونه پرونده ی بعدی چی میاره؟ یه قورباغه که با کفالت آزاد شده … یه لاکپشت که داره بازیِ صدفی رو اداره میکنه … یه مار سمی شده … فقط به خاطر داشته باشید، هر مشکلی که براتون پیش بیاد، به من زنگ بزنید. اسمم آی گوآنایِ خصوصیه. آی برای، “منتظرتون میمونم” هست.