هنسل و گرتل
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی هفتم / درس: هنسل و گرتلسرفصل های مهم
هنسل و گرتل
توضیح مختصر
یه روز نامادری هنسل و گرتل اونها رو میبره جنگل، و همونجا رهاشون میکنه. حالا چه اتفاقی برای اونها میفته؟
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Hansel and Gretel
There is a poor woodcutter. He has a son and a daughter. The boy is Hansel, and the girl is Gretel.
One day, their father marries an evil stepmother. Their stepmother says to their father, “We are starving, so I will leave the children in the forest”. Hansel hears that.
That night, Hansel picks up shiny stones. “We will find our home”. After Hansel hides the stones, he sleeps.
The next day, the stepmother takes the kids into the forest. Hansel drops the stones on the ground. He thinks ‘We can follow the stones homes’. The stepmother says, “Wait by this big tree”. But she never comes back. Hansel and Gretel follow the shiny stones out of the forest.
A few days later, the stepmother says, “Let’s have a picnic in the forest”. “Boo hoo!”, Gretel cries. She thinks ‘stepmother will leave us in the forest, again’. But Hansel has no time to pick up shiny stones.
Hansel drops bread crumbs on the ground. ‘We can follow the breadcrumbs home’. But the birds eat all the breadcrumbs. And they can’t find their home.
Hansel and Gretel find a house. The house is made of cookies and cakes. Gretel shouts, “Look! A cookie house!“ While Hansel and Gretel eat the cookies and cakes, a strange lady appears. She says, “Children, come inside and eat yummy food.“ The lady is an evil witch. She says, “He, he, he! I like to eat kids!“ She locks Hansel in a cellar. Gretel has to do housework. The witch boils some water to cook the children. But Gretel pushes the witch into the water,“Hyap!”“Oh, no!” cries the witch. She falls into the boiling water. Hansel and Gretel take her jewels.And they run away.
Hansel and Gretel find their home. Their father says, “I am so sorry. But now your stepmother is gone.” They live happily ever after.
ترجمهی درس
هنسل و گرتل
یه چوب بر فقیری هست که یه پسر و یه دختر داره. اسم پسرش هنسل ه و اسم دخترش گرتل.
یه روز، پدر اونها با یه نامادری بدجنس ازدواج میکنه. نامادری به پدرشون میگه: ما داریم از گرسنگی می میریم، برای همین من بچه ها رو توی جنگل رها میکنم. هنسل این جمله رو میشنوه.
اون شب، هنسل چند تا سنگ براق جمع میکنه. با خودش فکر میکنه: اینطوری خونه مون رو پیدا می کنیم. هنسل بعد از اینکه سنگ ها رو قایم میکنه، میخوابه.
روز بعد، نامادری بچه ها رو میبره جنگل. هنسل سنگ ها رو روی زمین میندازه. با خودش فکر میکنه: میتونیم با دنبال کردن سنگ ها به خونه برسیم. نامادری میگه: کنار این درخت بزرگ منتظر بمونین. اما دیگه برنمیگرده. هنسل و گرتل سنگ های براق رو دنبال میکنن و از جنگل خارج میشن.
چند روز بعد، نامادری میگه: بیاین توی جنگل پیک نیک برگزار کنیم. گرتل گریه میکنه. با خودش فکر میکنه: نامادری دوباره توی جنگل رهامون میکنه. اما هنسل وقت نداره که سنگ های براق جمع کنه.
هنسل روی زمین خرده نون میریزه. با خودش فکر میکنه: میتونیم با دنبال کردن خرده نون ها به خونه برسیم. اما پرنده ها کل خرده نون ها رو میخورن. و اونها نمیتونن خونه شون رو پیدا کنن.
هنسل و گرتل یه خونه پیدا میکنن. اون خونه از شیرینی و کیک درست شده. گرتل داد میزنه: نگاه کن! یه خونه از شیرینی! همزمان که هنسل و گرتل شیرینی ها و کیک ها رو میخورن، سر و کله ی یه خانوم عجیب و غریب پیدا میشه. خانومه میگه: بچه ها، بیاین تو و غذاهای خوشمزه بخورین. اون خانوم یه جادوگر بدجنسه. جادوگر میگه: ها ها ها! من دوست دارم بچه ها رو بخورم! بعد هم هنسل رو توی انبار زندانی میکنه. گرتل مجبوره کارای خونه رو انجام بده. جادوگر یه خرده آب جوش میاره تا بچه ها رو توش بپزه. اما گرتل جادوگر رو هل میده و توی آب میندازه. جادوگر داد میزنه: آخ! وای، نه! جادوگر داخل آب جوش میفته. هنسل و گرتل هم جواهراتش رو برمیدارن و فرار میکنن.
هنسل و گرتل خونه ی خودشون رو پیدا میکنن. پدرشون میگه: خیلی متأسفم. ولی الآن دیگه نامادری تون رفته. اونها تا ابد به خوبی و خوشی زندگی می کنن.