داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

جک و ساقه لوبیا

توضیح مختصر

جک صاحب چند تا لوبیای سحرآمیز شده. یعنی وقتی اون لوبیاها توی حیاط خونه اش رشد کنن، چه اتفاقی می افته؟

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Jack and the Beanstalk

There is a boy named Jack. He lives with only his mother. They are very poor.

One day, Jack’s mother gets very sick. But she has no money for medicine. So Jack says, “Let’s sell the cow.” Jack goes outside with the cow. Jack meets a strange old man. He says, “If you give me the cow, I will give you magic beans.” Jack gives the cow for the magic beans.

“Oh, no! Did you give the cow for some beans?” Jack’s mother gets very angry. She throws the beans outside.

The next day, Jack is surprised. A big beanstalk goes up to the sky. “Wow, those are real magic beans!”

Jack climbs up the beanstalk. In the sky, there is a fairy. “Climb up to the top,” says the fairy. Poof! She disappears.

Jack climbs up to the top of the beanstalk. There is a giant’s castle. “Fee Fi Fo Fum! What is this smell?” Jack hears the giant’s voice. So he hides under a table. “Lay an egg.” The hen lays a golden egg. Jack takes the hen to his house.

The next day Jack goes to the giant’s castle again. “Sing for me, golden harp,” says the giant. And the golden harp sings a beautiful song. Now jack takes the golden harp too. But the golden harp cries, “A thief! A thief!” So the giant chases Jack. Jack jumps down the beanstalk. Then he cuts the beanstalk. “Save me! Save me!” screams the giant. He falls and dies.

The hen lays golden eggs every day. Jack and his mother get rich. The golden harp always sings a beautiful song.

ترجمه‌ی درس

جک و ساقه لوبیا

یه پسری هست که اسمش جکه. اون تنها با مادرش زندگی میکنه. اونها خیلی فقیرن.

یه روز، مادر جک به شدت بیمار میشه. اما پولی نداره که دارو بخره. پس جک میگه: بیا گاو رو بفروشیم.

جک گاو رو برمیداره و از خونه بیرون میره. جک با یه پیرمرد عجیب و غریب برخورد میکنه. پیرمرد میگه: اگه گاو رو بدی به من، منم بهت چند تا لوبیای سحرآمیز میدم. جک گاو رو در ازای لوبیاهای سحرآمیز به پیرمرد میده.

مادر جک میگه: وای، نه! گاو رو در ازای چند تا لوبیا دادی به پیرمرده؟ مادر جک خیلی عصبانی میشه و لوبیاها رو پرت میکنه بیرون.

روز بعد، جک غافلگیر میشه. یه ساقه لوبیای بزرگ تا آسمون بالا رفته. جک میگه: وای، اونها واقعاً لوبیای سحرآمیزن!

جک از ساقه لوبیا بالا میره. توی آسمون، یه پری هست. پری میگه: تا بالای بالا برو. بعدش هم پوف! پری غیب میشه.

جک تا بالای ساقه ی لوبیا بالا میره. قصر یه غول اونجاست. غول میگه: فی فای فو فام! این بوی چیه؟

جک صدای غول رو میشنوه. پس زیر میز قایم میشه. غول میگه: یه تخم بذار. بعد مرغه یه تخم طلا میذاره. جک مرغ رو میبره خونه شون.

روز بعد جک دوباره میره به قصر غول. غول میگه: برام آواز بخون، چنگ طلا. چنگ طلا هم یه آواز قشنگ میخونه. حالا جک چنگ طلا رو هم برمیداره. اما چنگ طلا داد میزنه: دزد! دزد! پس غول هم جک رو دنبال میکنه. جک از ساقه لوبیا میپره پایین. بعد ساقه لوبیا رو میبره. غول داد میزنه: نجاتم بدین! نجاتم بدین. بعد هم میفته و می میره.

مرغه هر روز تخم طلا میذاره. جک و مادرش پولدار میشن. چنگ طلا هم همیشه یه آواز قشنگ میخونه.