داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

یک تمساح زیر تخت خوابمه

توضیح مختصر

تمساح زیر تخت خواب، خوابیدن یک پسر را به کاری خطرناک تبدیل می کند تا اینکه او تمساح را با طعمه به گاراژ فرستاد.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

There’s an Alligator under My Bed

There Used to be and Alligator under My Bed.

When it was time to go to sleep, I had to be very careful.

Because I knew he was there.

But whenever I looked he hid . . . or something.

So I’d call mom and dad.

But they never saw it.

It was up to me. I just had to do something about that alligator.

So I went to the kitchen to get some alligator bait.

I filled a paper bag full of things alligators like to eat.

I put a peanut butter sandwich, some fruit and the last piece of pie in the garage.

I put cookies down the hall.

I left fresh vegetables on the stairs.

I put a soda and some candy next to my bed. Then I watched and waited.

Sure enough out he came to get something to eat.

Then I hid in the hall closet.

I followed him down the stairs.

I followed him down the hall, when he crawled into the garage.

I slammed the door and locked it.

Then I went to bed. There wasn’t even any mess to clean up.

Now that there is an alligator in the garage, I wonder if my dad will have any trouble getting in his car tomorrow morning.

I’ll just leave him a note.

ترجمه‌ی درس

یک تمساح زیر تخت خوابمه

یک تمساح زیر تخت خوابم بود.

موقع خواب باید خیلی مواظب می بودم.

چون می دونستم که اونجاست

ولی هر وقت که نگاه می کردم خودش رو پنهان می کرد…یا همچین چیزی.

بنابرین مامان و بابا را صدا می زدم.

اما اونها هیچوقت اونو ندیدن.

همه چیز به خودم بستگی داشت. باید کاری در مورد اون تمساح می کردم.

پس به آشپزخونه رفتم تا کمی طعمه تمساح پ کنم.

یک پاکت را پر از چیزهایی که تمساح ها دوست دارند بخورند کردم.

یک ساندویچ کره بادام زمینی،چند میوه و آخرین تکه از شیرینی پای را در گاراژ گذاشتم.

شیرینی ها را در کف سالن گذاشتم.

سبزیجات تازه را روی پله ها گذاشتم.

یک نوشابه و چند آب نبات در کنار تخت خوابم گذاشتم. بعد نگاه کردم و منتظر موندم.

مطمئن بودم که بیرون میاد تا چیزی بخوره.

بعد در کمد داخل پذیرایی پنهان شدم.

تا پایین پله ها دنبالش کردم

تو اتاق پذیرایی دنبالش کردم.

وقتی که به داخل گاراژ خزید، در رو بستم و قفلش کردم.

بعد به تختخوابم رفتم. هیچ جایی به هم نریخته بود که لازم باشه تمیزش کنم.

حالا که یک تمساح تو گاراژه، نگرانم که پدرم صبح فردا برای سوار شدن ماشینش به مشکلی بر بخوره.

براش یک نوشته می گذارم