داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

سایمن بیمار

توضیح مختصر

سایمن بیمار یاد میگیره که توی فصل سرما و سرماخوردگی به مسائل بهداشتی و سلامتیش توجه کنه.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Sick Simon

It was Monday! Simon didn’t care if he had a cold. He was ready for the best week ever! He kissed his family good morning and had his favorite breakfast. He rode the bus to school and had fun the whole way. School was Simon’s favorite place. Math was Simon’s best subject. So he was sure to participate A Lot. Achoo!!!

On Tuesday, Simon got to take care of Mr. Warbles, the class chinchilla, share snacks with friends, and have show-and-tell. Wednesday’s field trip was a treat! Although recess on Thursday was a blast, what Simon was really looking forward to… was Friday’s superbig game of kickball.

On the way home Simon started thinking maybe this wasn’t the best week after all. “Hey Simon. Nice work this week. You’re the man!” “What? Who are you guys?” “We’re germs and we make people sick. Not to brag, but I’m Virus and I make people vomit.” “Protozoa here, diarrhea’s my thing.” “I’m Bacteria. I do infections and we couldn’t go anywhere without you!” “Thanks for the ride!!!” “Have a nice trip, everyone!” “After that we’re everywhere!” “And that’s how the magic happens!” “Huh, what? I don’t spread you guys around.” “Are you kidding?” “You never wash your hands! You never cover your mouth! You sneeze on everything! You love spreading germs! You’re a germ hero! Imagine the world we could create if we stick together!

With that Simon raced off the bus and did something the germs did not like one bit. Simon covered his mouth when he sneezed, and coughed and blew his nose with a tissue. “Hey! What are you doing?” then he threw the tissue into the trash can. “We thought we were friends!” Then he went to the sink and washed his hands with warm soapy water, which sent the germs packing. “How could you?” Simon rested all weekend. “Uh-oh, he’s resting and drinking lots of fluids. We don’t stand a chance!” ”Is his nose talking?” “I think so.” By Monday, Simon woke up feeling as good as new… He was ready to go back to his favorite place in the whole world and… “Hey, wait for me! I’m not sick anymore!” “Yay!” “Yay!” “Yippee!” “Hooray!” …to have the best week ever!

ترجمه‌ی درس

سایمن بیمار

دوشنبه بود و سایمن اهمیتی نمیداد که سرما خورده باشه. اون آماده بود که بهترین هفته ی عمرش رو بگذرونه! سایمن به خانواده اش صبح بخیر گفت و اونها رو بوسید و صبحانه ی مورد علاقه اش رو خورد. با اتوبوس رفت مدرسه و کل راه هم خوش گذروند. مدرسه محل مورد علاقه ی سایمن بود. ریاضی سایمن هم از بقیه ی درس هاش بهتر بود. پس حواسش بود که توی کلاس مشارکت کنه. اونهم خیلی زیاد! آچو!

سه شنبه، سایمن تونست از آقای واربلز، چینچیلای کلاس، مراقبت کنه، خوراکی هاش رو با دوستاش قسمت کنه، و برای بچه ها کنفرانس بده. اردوی چهارشنبه هم حرف نداشت! با اینکه زنگ تفریح پنج شنبه معرکه بود، چیزی که سایمن واقعاً مشتاقانه منتظرش بود… مسابقه ی بزرگ کیک بال جمعه بود.

توی راه خونه سایمن کم کم با خودش فکر کرد که شاید در نهایت این هفته خیلی هم هفته ی معرکه ای نبوده باشه. «هی سایمن. این هفته کارت عالی بود. تو حرف نداری!» «چی؟ شما کی هستین؟» «ما میکروبیم و آدما رو مریض می کنیم. تعریف از خود نباشه، اما من ویروسم و باعث حالت تهوع میشم.» «من تک یاخته ام، تخصص من توی اسهاله.» «من باکتری ام. کار من ایجاد عفونته و بدون وجود تو هیچ جا نمیتونستیم بریم.» «ممنون که رسوندیم!» «سفر خوبی داشته باشین، دوستان!» «بعد از این ما همه جا پخش میشیم.» «و اینجوریه که کار شگفت انگیزمون انجام میشه.» «هان، چی؟ من باعث پخش شدن شماها نمیشم.» «شوخیت گرفته؟» «تو هیچ وقت دستات رو نمیشوری! هیچوقت جلوی بینیت رو نمی گیری! عطسه ات همه جا می پاشه! تو عاشق پخش کردن میکروب هایی! تو قهرمان میکروب هایی! تصور کن اگه هوای هم رو داشته باشیم چه دنیایی میتونیم به وجود بیاریم!» با شنیدن این حرفها سایمن با عجله از اتوبوس پیاده شد و کاری کرد که میکروب ها اصلاً خوششون نیومد. سایمن وقتی عطسه و سرفه کرد جلوی دهنش رو گرفت و با یه دستمال کاغذی بینیش رو پاک کرد. «هی! چیکار میکنی؟» بعد هم دستمال کاغذی رو انداخت توی سطل زباله. «ما فکر می کردیم با هم دوستیم!» بعد رفت دم روشویی و دستاش رو با آب گرم و صابون شست، که همین کار میکروب ها رو فرستاد پی کارشون. «چطور تونستی؟» سایمن کل هفته رو استراحت کرد. «اوه اوه، داره استراحت میکنه و کلی هم مایعات میخوره. اینجوری ما هیچ شانسی نداریم!» « بینیش داره حرف میزنه؟» «گمونم.» روز دوشنبه، سایمن بیدار شد و حالش مثل روز اول خوب خوب شده بود… اون آماده بود که برگرده به محبوبترین جایی که توی کل دنیا داشت… «هی! وایسین منم بیام! من دیگه مریض نیستم!» «هورا!» «هورا!» «هیپیپ!» «هورا!» … که بهترین هفته ی عمرش رو بگذرونه!