داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

اردک روی دوچرخه

توضیح مختصر

اردک یه فکری داره. می خواد دوچرخه سواری کنه. دوچرخه رو بر میداره و از کنار حیوون ها رد میشه و بهشون سلام می کنه. هر کدوم از اونها یه فکری دربارش دارن. ولی وقتی یه دسته بچه، میرن تو یه خونه و دوچرخه هاشون رو کنار خونه پارک می کنن، حیوون ها دوچرخه ها رو بر میدارن و دور حیات طویله، دوچرخه سواری می کنن و کلی خوش می گذرونن.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Duck on a bike

One day down on the farm, duck got a wild idea. “I bet I could ride a bike!” he thought. he waddled over to where the boy parked his bike, climbed on, and began to ride. At first he rode very slowly, and he wobbled a lot, but it was fun!

Duck rode past cow and waved to her. “Hello, cow!” Said duck. “moooo,” said cow. but what she thought was, “a duck on a bike? That’s the silliest thing I’ve ever seen!” Then duck rode past sheep. “Hello, sheep!” said duck. “baaaaa,” Said sheep. but what she thought was, “he’s going to hurt himself if he’s not careful!” Duck was riding better now. he rode past dog. “Hello, dog!” Said duck. “woof!” said dog. but what he thought was, “that is a mighty neat trick!” Then duck rode past cat. “hello, cat!” Said duck. “meow,” Said Cat. but what she thought was, “I wouldn’t waste my time riding a bike!” Duck paddeled a little faster. He rode past horse. “Hello, horse!” said duck. “neeeigh!” said horse. but what he thought was, “you’re still not as fast as me, duck!” Duck rang his bell as he rode toward chicken. “Hello, chicken!” Said duck. “cluck, cluck!” said chicken. but what she thought was, “watch where you going, duck!” Then duck rode past goat. “hello, goat!” said duck. “maaaa,” said goat. but what he thought was, “I’d like to eat that bike!’

Duck stood on the seat and rode past pig and pig. “Hello, pigs!” said duck. “oink,” said pig and pig. but what they thought was, “duck is such a show-off!” Then duck rode no hands past mouse. “Hello, mouse!” Said duck. “squeak,” said mouse. but what he thought was, “I wish I could ride a bike just like duck.” Suddenly, a whole bunch of kids came down the road on bikes. they were in such a hurry that they didn’t see duck. They parked their bikes by the house and went inside.

Now all the animals had bikes! They rode around and around the Barnyard. “This is fun!” They all said. “good idea, duck!”

Then they put their bikes back by the house and no one knew that on that afternoon, there has been a cow, a sheep, a dog, a cat, a horse, a chicken, a goat, two pigs, a mouse, and a duck on a bike.

ترجمه‌ی درس

اردک روی دوچرخه

یه روز توی یه مزرعه اردک یه فکر دیوانه واری به ذهنش رسید. اون با خودش فکر کرد که: “ شرط میبندم که میتونم دوچرخه سواری کنم! “ اون رفت جایی که پسر دوچرخه اش رو پارک کرده بود. سوار شد و شروع کرد به روندنش. اول خیلی به آرومی دوچرخه رو می روند و خیلی تلوتلو می خورد. ولی خیلی باحال بود!

اردک از کنار گاو رد شد، براش دست تکون داد و گفت: “ سلام گاو!” گاو گفت: “ مااااا.” ولی چیزی که بهش فکر میکرد این بود که: “ یه اردک دوچرخه سواری میکنه؟ احمقانه ترین چیزیه که تا حالا دیدم!”

اردک از کنار گوسفند رد شد، و گفت: “ سلام گوسفند!” گوسفند گفت: “بعع.” ولی چیزی که بهش فکر می‌کرد، این بود که: “ اگه دقت نکنه خودشو زخمی میکنه!”

اردک، حالا بهتر داشت دوچرخه سواری میکرد. اون از کنار سگ رد شد، و گفت: “ سلام سگ!” سگ گفت: “هاپ!” ولی چیزی که بهش فکر میکرد، این بود که: “ این یک حرکتِ تر و تمیز و قشنگه!”

بعد، اردک از کنار گربه رد شد و گفت: “ سلام گربه!” گربه گفت: “میو.” ولی چیزی که بهش فکر می‌کرد این بود که، “ من وقتم رو با دوچرخه سواری هدر نمیدم!”

حالا، اردک سریع تر پدال میزد. اون از کنار اسب رد شد، و گفت: “ سلام اسب!” اسب شیهه کشید. ولی چیزی که بهش فکر میکرد این بود، که: “ هنوزم به اندازه من سریع نیستی، اردک!”

اردک همین که داشت به سمت مرغ دوچرخه‌سواری می کرد زنگ دوچرخه را زد، و گفت: “ سلام مرغ!” مرغ گفت: “ قد قدا!” ولی چیزی که بهش فکر می‌کرد، این بود که: “ مراقب باش داری کجا میری، اردک!”

بعد، اردک از کنار بز رد شد، و گفت: “ سلام بز!” بز گفت: “معععع!” ولی چیزی که بهش فکر کرد این بود که: “ دوست دارم دوچرخه رو بخورم!”

اردک رو صندلی ایستاد و از کنار خوک و خوک رد شد، و گفت: “ سلام خوک ها.” خوک و خوک گفتند: “خخخخخخخ.” ولی چیزی که بهش فکر می کردن این بود که: “ اردک، داره خودشو نشون میده!”

بعد اردک بدون دست هاش دوچرخه رو روند و از کنار موش رد شد، و گفت: “ سلام موش!” موش گفت: “کییییک.” ولی چیزی که به فکر میکرد، این بود که: “ ای کاش می تونستم درست مثل اردک دوچرخه سواری کنم.”

یه دسته بچه از جاده با دوچرخه هاشون اومدن پایین. اینقدر عجله داشتن که متوجه اردک نشدن. دوچرخه هاشون رو کنار خونه نگه داشتن و رفتن داخل.

حالا همه حیوونا دوچرخه داشتند! اونا دورِ حیاتِ طویله چند دور زدن. همه گفتند: “ خیلی باحاله! فکر خیلی خوبیه اردک!”

بعد دوچرخه ها رو کنار خونه گذاشتن. و هیچ کس هیچ وقت متوجه نشد که اون روز بعد از ظهر یک گاو، گوسفند، یه سگ، وگربه، یه اسب، یه مرغ ،یه بز، دوتا خوک، یه موش، و اردک دوچرخه سواری می کردن.