داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

نه نورمن

توضیح مختصر

یه پسر کوچولو یه ماهی قرمز هدیه میگیره که اسمش نورمنه، اما نورمن اون حیوون خونگی ای نیست که پسر کوچولو دلش میخواد.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Not Norman

When I got Norman, I didn’t want to keep him. I wanted a different kind of pet. Not Norman. I wanted a pet who could run and catch. Or one who could climb trees and chase strings. A soft, furry pet to sleep on my bed at night. Not Norman.

All Norman does is swim around and around and around and around and around and around and around and around…

“This is it, Norman,” I decide. “I’m trading you for a good pet.” Norman doesn’t move. Not even a fin twitches. How can I trade him like this? No one will want a sorry-looking fish in a gunky bowl. When I drop Norman into his nice, clean bowl, he starts dipping and flipping, flapping his fins around. He looks so goofy I have to laugh. “Don’t think that just because you made me laugh, I’m going to keep you” I tell him. “Tomorrow, you’re outta here.” Norman blows a stream of bubbles.

The next day I take Norman to school with me. If I talk him up real good during show-and-tell, maybe someone will want him. On the way there, we see my friend Austin. Austin has a real cool dog—and seven puppies. “Wanna swap one of your pups for Norman?” I ask. “Who’s Norman?” asks Austin. “My goldfish,” I say. By the time I Rescue Norman, half his water is gone.

“I’m sorry,” I tell Norman when we get to school. “I’m really sorry.” He just stares at me all googly-eyed. Finally it’s my turn to show-and-tell. Just as I start to talk about goldfish, Emily shouts, “JENNY’S GONE! Who let my snake loose?” Does anyone hear the story of how I got Norman? Does anyone even ask to hold his bowl? No. They’re all jumping and screaming and chasing the snake. Not Norman. He’s looking right at me. “Thanks for listening,” I tell him.

That afternoon, we go my music lesson. As soon as the lesson is over, I’m taking Norman back to the pet store. I take out my tuba and begin to play. I glance over at Norman. He’s swaying back and forth. Glu glu glu glug, he mouths. “Hey, Look! Norman’s singing!” I say. “Pay attention!” snaps Maestro. “And try to play the proper notes.” Maestro makes me stay for extra practice. By the time my lesson is over, it’s too late to go to the pet store. “Don’t think that just because you like my music, I’m going to keep you,” I tell Norman. He glugs.

That night, I’m sound asleep when… SCREECH, SCRITCH! What’s that noise? SCRATCH SCRITCH SCREEEECH! Yikes, there’s something at the window! Then, out of the corner of my eye, I spot… Norman! He isn’t scared. He isn’t swimming around in circles, either. He glugs and gives me a little wave. I’m not alone. Together, Norman and I slide open the curtains. It was just a broken tree branch. “Thanks for watching out for me, Norman.” On Saturday, I take Norman to the pet store, just like I said I would. I look at the cats and dogs and snakes and birds. I look at the hamsters and mice and lizards, too. They all look like good pets, but they are… Not Norman.

When I got Norman, I wasn’t sure I wanted to keep him. But now, even if I could pick any pet in the whole world, I wouldn’t trade him. Not Norman.

ترجمه‌ی درس

نه نورمن

وقتی نورمن رو برام آوردن، نمیخواستم نگهش دارم. من یه حیوون خونگی دیگه میخواستم. نه نورمن رو. حیوون خونگی ای میخواستم که بتونه بدوه و بگیره. یا بتونه از درخت ها بره بالا و دنبال نخ کاموا بدوه. یه حیوون خونگی نرم و پشمالو که شب ها توی تختم بخوابه. نه نورمن.

تنها کاری که نورمن میکنه اینه که دائم دور تا دور تنگش شنا میکنه…

تصمیم خودم رو گرفتم و گفتم: دیگه کافیه، نورمن. میخوام تو رو با یه حیوون خونگی خوب تاخت بزنم. نورمن تکون نمیخوره. حتی باله هاش هم جم نمیخورن. آخه اینطوری چطور میتونم تاخت بزنمش؟ هیچ کس یه ماهی با لب و لوچه ی آویزون رو که توی یه تنگ کر و کثیف باشه نمیخواد. وقتی نورمن رو میندازم توی تنگ تمیز و قشنگش، شروع میکنه شیرجه رفتن و معلق زدن و باله هاش رو تکون میده. اونقدر مضحک شده که مجبورم بخندم. بهش میگم: فکر نکن حالا چون باعث شدی بخندم، نگهت میدارم. فردا، می فرستمت بری. نورمن یه ردیف حباب از دهنش میده بیرون.

روز بعد نورمن رو با خودم میبرم مدرسه. اگه موقع کنفرانس دادن خوب ازش تعریف کنم، ممکنه یه نفر بخوادش. توی راه مدرسه، دوستم آستین رو می بینم. آستین یه سگ خیلی باحال داره، با هفت تا توله سگ. ازش میپرسم: میخوای یکی از توله سگ هات رو با نورمن تاخت بزنی؟ آستین میپرسه: نورمن کیه؟ من میگم: ماهی قرمزم. وقتی نورمن رو نجات میدم، نصف آب تنگش ریخته.

وقتی میرسیم مدرسه به نورمن میگم: متأسفم. واقعاً متأسفم. اون فقط با چشم های ورقلمبیده اش بهم زل میزنه. بالأخره نوبت کنفرانس من میرسه. همین که شروع میکنم به حرف زدن درباره ی ماهی قرمز، امیلی داد میزنه: جنی نیست! کی مار من رو آزاد کرده؟ کسی به ماجرای اینکه چطوری نورمن به دستم رسیده گوش میده؟ کسی اصلاً میخواد که تنگش رو توی دستش بگیره؟ نه. همه دارن میپرن بالا پایین و جیغ میزنن و دنبال ماره میدون. ولی نورمن نه. اون درست داره به من نگاه میکنه. بهش میگم: ممنون که گوش دادی.

اون روز عصر، میریم کلاس موسیقی. همین که کلاس تموم بشه، نورمن رو میبرم فروشگاه حیوانات خانگی. توبام رو درمیارم و شروع میکنم به زدن. زیرچشمی به نورمن نگاه می کنم. خودش رو به جلو و عقب تاب میده و لب میزنه: قل قل قل قلپ. میگم: هی، نگاه کنین! نورمن داره آواز میخونه. رهبر ارکستر تشرزنان میگه: حواست رو جمع کن. و سعی کن نت ها رو درست بزنی. رهبر ارکستر وادارم میکنه برای تمرین اضافی بمونم. وقتی کلاسم تموم میشه، برای رفتن به فروشگاه حیوانات خانگی خیلی دیر شده. به نورمن میگم: فکر نکن حالا چون از نوازندگیم خوشت میاد، نگهت میدارم. نورمن قل قل میکنه.

اون شب، دارم هفت پادشاه رو خواب می بینم که… قرچ، قریچ… این صدای چیه؟ قریچ قرچ قریچ! وای، یه چیزی کنار پنجره است! بعد، از گوشه ی چشمم، نگاهم میفته به… نورمن! اون نترسیده. دور تنگش هم شنا نمیکنه. قل قل میکنه و برام دست تکون میده. من تنها نیستم. من و نورمن با هم پرده ها رو باز می کنیم. فقط یه شاخه ی درخته که شکسته. ممنون که مراقبم بودی، نورمن.

روز شنبه، همونطوری که گفته بودم نورمن رو میبرم فروشگاه حیوانات خانگی. به گربه ها و سگ ها و مارها و پرنده ها نگاه می کنم. به همسترها و موش ها و مارمولک ها هم نگاه میکنم. همه شون حیوون های خونگی خوبی به نظر میان، اما اونها… نورمن نیستن.

وقتی نورمن رو برام آوردن، مطمئن نبودم که بخوام نگهش دارم. اما حالا، حتی اگه میتونستم هر حیوون خونگی ای رو که توی کل دنیاست انتخاب کنم، اونو عوض نمی کردم. نورمن رو نه.