داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

پنی و آوازش

توضیح مختصر

وقتی پنی از مدرسه به خانه می آید، آماده خواندن آوازش است. ولی بچه ها خوابند و مامان و بابا نگرانند که پنی آنها را بیدار کند. ولی آواز پنی آوازی زیباست. یک آواز عالی. و پنی خیلی دوست دارد که آنرا بخواند.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Penny AND HER SONG

Chapter 1

Penny came home from school with a song.

“Listen, Mama,” said Penny. “It’s my very own song.”

Penny started to sing, “One is nice”

“Your song is beautiful,” said Mama, “but you will wake up the babies.”

So Penny looked for Papa.

“Listen, Papa,” said Penny. “It’s my very own song.” Penny started to sing, “One is nice, two is nice” “Your song is wonderful,” said Papa, “but the babies are asleep.”

So penny went to her room and shut the door.

Penny started to sing, “One is nice, two is nice, three is even better . . .”

Penny stopped. She wanted someone to listen to her.

Penny sang to herself in the mirror. That didn’t work.

Penny sang to her glass animals. That didn’t work, either.

Penny made faces at herself in the mirror.

Then she moved her glass animals around on the top of her dresser.

She almost forgot about her song.

Chapter 2

Soon it was time to eat. “Listen, everyone,” said penny. “It’s my very own song.” Penny started to sing, “One is nice, two is nice, three is even better. Four is nice—“

“Not at the table,” said Mama.

“After dinner,” said Papa.

After dinner Penny sang for Mama and Papa and the babies.

This was penny’s song: “one is nice, two is nice, three is even better. Four is nice, five is nice, six in rain is wetter. Seven is nice, eight is nice, nine is almost best. But ten is even bigger, and is better than the rest.”

“That was beautiful!” said Mama. “That was wonderful!” said Papa. The babies made baby noises.

“Thank you,” said Penny.

Penny sang her song again.

Then everyone sang Penny’s song. Mama sang high and softly. Papa sang low and loudly.

Penny sang in the middle and clearly. Beautifully. The babies sang in their own baby way.

Then they did a little show. Mama wore funny sunglasses. Papa wore a silly hat. Penny wore her feather boa.

The babies wore what they were wearing. They all sang and sang and sang.

‘I’m tired,” said Mama. She flopped onto a chair. “I’m tired,” said Papa. He plopped onto the sofa.

The babies were tired. They fell asleep in their basket.

Mama laughed. “At first I thought you would wake up the babies,” she said.

“And now,” said Papa, “you have helped them fall asleep.”

Penny yawned. She was tired, too.

“We had a good time,” said Penny.

“Speaking of time,” said Mama.

“Do you know what time it is now?”

“Time to sing it again?” said Penny.

“No,” said Papa. “Time for bed.”

Mama turned off the light.

Papa picked up the babies.

Penny led the way upstairs.

Everyone kissed everyone. “Will I remember my song in the morning?” asked Penny. “Yes,” said Mama.

“Are you sure?” asked Penny. “Yes,” said Papa.

And they were right. Penny remembered her song. Beautifully.

ترجمه‌ی درس

پنی و آوازش

فصل اول

پنی با یک آواز از مدرسه به خانه آمد.

پنی گفت “گوش بده، مامان”.”این آواز خودم است. “

پنی شروع به آواز خواندن کرد،”یک خوب است”

مامان گفت “آهنگت خیلی زیباست”. “ولی بچه ها را بیدار می کنی.”

بنابراین پنی دنبال بابا گشت.

پنی گفت “گوش بده بابا”. “این آواز خودم است “. پنی شروع به آواز خواندن کرد”یک خوب است، دو خوب است”. بابا گفت “آوازت عالی است”، “ولی بچه ها خوابند.”

بنابراین پنی به اتاقش رفت و در را بست.

پنی شروع به آواز خواندن کرد، “یک خوب است، دو خوب است، سه حتی بهتر است . . .”

پنی دیگر نخواند. او می خواست که کسی به او گوش بدهد.

پنی جلوی آینه برای خودش آواز خواند. ولی این کار او را راضی نکرد.

پنی برای حیوانات شیشه ای خودش آواز خواند. ولی این هم او را راضی نکرد.

پنی از خودش در جلوی آینه شکلک درآورد.

بعد حیوانات شیشه ای خودش را روی کمد این طرف و آن طرف برد.

او تقریباً آواز خواندن را فراموش کرده بود.

فصل دوم.

طولی نکشید که وقت غذا خوردن شد. پنی گفت “همه گوش کنند”. “ این شعر خودم است.” پنی شروع به آواز خواندن کرد “یک خوب است، دو خوب است، سه حتی بهتر است. چهار خوب است . . .”

مامان گفت”سر میز نه”

باباگفت “بعد از شام”

بعد از شام پنی برای مامان و بابا و بچه ها آواز خواند.

این آواز پنی بود: “یک خوب است، دو خوب است، سه حتی بهتر است. چهار خوب است. پنج خوب است. شش در بارا خیس تر است. هفت خوب است. هشت خوب است. ولی ده بزرگتر است و از همه بهتر است.”

مامان گفت “قشنگ بود!”. بابا گفت “عالی بود!” بچه ها صداهای بچه گانه درآوردند.

پنی گفت “متشکرم،”

پنی دوباره آوازش را خواند.

بعد همه با پنی خواندند. مامان با صدای زیر و آرام خواند. بابا با صدای بم و بلند خواند.

پنی با صدای میانی و واضح خواند. به زیبایی. بچه به روش بچگانه خودشان خواندند.

بعد یک نمایش کوچک اجرا کردند. مامان عینکی بامزه گذاشت. بابا یک کلاه خنده دار گذاشت. پنی شالگردن پردارش را پوشید.

بچه ها چیزی که پوشیده بودند را پوشیدند. همه خواندند و خواندند و خواندند.

مامان گفت “من خسته ام،”. او خودش را روی صندلی انداخت. بابا گفت ““من خسته ام”.او خودش را روی کاناپه انداخت.

بچه ها خسته بودند. آنها در سبدشان به خواب رفتند.

مامان خندید . او گفت”اولش فکر می کردم که بچه ها را بیدار می کنی”

بابا گفت “و حالا” “کمک کردی که بخوابند.”

پنی خمیازه کشید. او هم خسته شده بود.

پنی گفت “اوقات خوبی داشتیم”

مامان گفت: “حالا که صحبت از وقت شد،”

“می دانی الان ساعت چند است؟”

پنی گفت “الان وقت دوباره آواز خواندن است؟”

بابا گفت “نه”. “ساعت خوابیدن است.”

مامان چراغ را خاموش کرد.

بابا بچه ها را بلند کرد.

پنی به سمت طبقه بالا رفت.

هرکسی آن یکی را بوسید. پنی پرسید آیا شعرم را فردا به خاطر می آورم؟” مامان گفت”بله”

پنی پرسید “مطمئنی؟”. بابا گفت “بله”.

و آنها درست می گفتند. پنی شعرش را به یاد آورد. به زیبایی.