داستان 60- آنا باید یک چتر با خود ببرد.
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: نیمچه داستانها / داستان انگلیسی: داستان 60- آنا باید یک چتر با خود ببرد.سرفصل های مهم
داستان 60- آنا باید یک چتر با خود ببرد.
توضیح مختصر
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل صوتی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
This story is about Anne
A) I think it might rain today because there are dark clouds in the sky. even if it doesn’t start raining, I’d better take my umbrella with me since I got soaked yesterday.
Sometimes I decide not to take an umbrella. Sometimes I just forget to take one.
I often hesitate to take an umbrella with me, when I should.
This is because I know I often leave my umbrella behind somewhere when I do take one with me.
In any case, it seems to me that whenever I don’t take my umbrella, it rains and I end up getting wet.
Yesterday, for example, I thought it wouldn’t rain, even though the forecast said there was a twenty percent chance of rain.
I left the house without an umbrella, hoping for the best.
But what do you know, it rained and I got drenched.
I am just going to have to be more careful.
I need to be more careful about taking an umbrella, and more careful about remembering to bring it back home.
Life is full of difficult decisions.
Now the story told differently.
B) Anne thought it would rain last Monday, because there were dark clouds in the sky. even if it didn’t start raining, she thought she’d better take her umbrella with her since she had gotten soaked the previous day.
It was true that she often decided not to take an umbrella, or simply just forgot to take one.
Furthermore, she often hesitated to take an umbrella with her, when she should have taken one.
This was because she knew that she would often leave her umbrella behind somewhere when she did take one with her.
In any case, it seemed to Anne that whenever she didn’t take her umbrella, it would rain and she would end up getting wet.
The other day, for example, she had thought it wouldn’t rain, even though the forecast had said there was a twenty percent chance of rain.
She had left the house without an umbrella, hoping for the best.
But what do you know, it had rained and she had gotten drenched.
She thought to herself that she was just going to have to be more careful.
She was going to have to be more careful about taking an umbrella, and more careful about remembering to bring it back home.
Life is full of difficult decisions.
Next, I’ll ask some questions about Anne’s story.
1) I think it might rain today because there are dark clouds in the sky. Why do I think it might rain? You think it might rain because there are dark clouds in the sky.
2) I’d better take my umbrella with me, since I got soaked yesterday. Why had I better take my umbrella? You should take your umbrella because you got soaked yesterday.
3) I often hesitate to take an umbrella with me, when I should. Am I always sure to take an umbrella with me? No, sometimes you hesitate to bring an umbrella with you.
4) This is because I know I often leave my umbrella behind somewhere when I do take one with me. What do I often do with my umbrella? You often leave your umbrella behind somewhere when you do take one with you.
5) In any case, it seemed to Anne that whenever she didn’t take her umbrella, it would rain and she would end up getting wet. What would happen to Anne when it would rain? it would rain and she would end up getting wet.
6) The other day, for example, she had thought it wouldn’t rain, even though the forecast had said there was a twenty percent chance of rain. What percent chance of rain had the forecast said there was? The forecast had said there was a twenty percent chance of rain.
7) She thought to herself that she was just going to have to be more careful. What was Anne going to have to be? She was going to have to be more careful.
8) She was going to have to be more careful about taking an umbrella. What was Anne going to have to be more careful about? She was going to have to be more careful about taking an umbrella.
ترجمهی داستان انگلیسی
این داستان در مورد آنا است.
الف) من فکر میکنم امروز ممکن است باران ببارد، چون در آسمان ابرهای تیره وجود دارد. حتی اگر باران نبارد، بهتر است که چترم را با خودم بردارم، از آنجایی که روز گذشته خیس شدم.
گاهی اوقات من تصمیم میگیرم که چتر برندارم. گاهی اوقات فقط فراموش میکنم که یکی بردارم.
من اغلب، هر وقت که باید همراه خودم چتر بردارم تردید میکنم.
این به این خاطر است که من میدانم اغلب وقتی که همراه خود چتر برمیدارم، آن را در جایی فراموش میکنم.
به هر حال، به نظر میرسد که هر زمان که من چتر به همراه خودم ندارم، باران میآید و من خیس میشوم.
مثلاً دیروز، من فکر کردم که باران نمیآید، هرچند که پیشبینی آبوهوا هم گفته بود که احتمال بارندگی بیست درصد بود.
من خانه را بدون چتر ترک کردم و امیدوار بودم هوا خوب باشد.
اما جا خوردم وقتی که باران آمد و خیس شدم.
من فقط مجبور خواهم بود که بیشتر مراقب باشم.
من باید در مورد برداشتن چتر بیشتر مراقب باشم و مراقب باشم که یادم بماند آن را به خانه بازگردانم.
زندگی پر از تصمیمات دشوار است.
حالا داستان بهطور متفاوت گفته شده.
ب) آنا فکر کرد که دوشنبهی هفتهی قبل ممکن بود باران ببارد، چون در آسمان ابرهای تیره وجود داشت. حتی اگر باران نمیآمد، او فکر کرد که بهتر است که چترش را به همراه خودش بردارد، از آنجایی که او روز قبل خیس شده بود.
درست بود که گاهی اوقات او تصمیم میگرفت که چتر برندارد، یا فقط فراموش میکرد که یکی بردارد.
بهعلاوه، او اغلب، هر وقت که باید همراه خود چتر برمیداشت تردید میکرد.
این به این خاطر بود که او میدانست اغلب وقتی که همراه خود چتر برمیداشت، آن را در جایی فراموش میکرد.
به هر حال، به نظر آنا میرسید او هر زمان که چتر به همراهش نداشت، باران میآمد و او خیس میشد.
مثلاً یک روز، او فکر کرده بود که باران نمیآید، هرچند که پیشبینی آبوهوا هم گفته بود که احتمال بارندگی بیست درصد بود.
او خانه را بدون چتر ترک کرده بود در حالیکه امیدوار بود هوا خوب باشد.
اما جا خورده بود وقتی که باران آمده بود و او خیس شده بود.
او با خودش فکر کرد که فقط مجبور است بیشتر مراقب باشد.
او باید در مورد برداشتن چتر بیشتر مراقب باشد و مراقب باشد که یادش بماند آن را به خانه بازگرداند.
زندگی پر از تصمیمات دشوار است.
در مرحلهی بعد، من در مورد داستان آنا سؤالاتی خواهم پرسید.
۱) من فکر میکنم امروز ممکن است باران ببارد، چون در آسمان ابرهای تیره وجود دارد. چرا من فکر میکنم امروز ممکن است باران ببارد؟ تو فکر میکنی امروز ممکن است باران ببارد، چون در آسمان ابرهای تیره وجود دارد.
۲) بهتر بود که چترم را با خودم برمیداشتم، از آنجایی که روز گذشته، خیس شده بودم. چرا بهتر بود که چترم را با خودم برمیداشتم؟ تو باید چترت را برداری، چون روز گذشته، خیس شده بودی.
۳) من اغلب، هر وقت که باید همراه خودم چتر بردارم تردید میکنم. آیا من همیشه مطمئن هستم که با خودم چتر بردارم؟ نه، من اغلب، هر وقت که باید همراه خودم چتر بردارم تردید میکنم.
۴) این به این خاطر است که من میدانم که اغلب وقتی که همراه خود چتر برمیدارم، آن را در جایی فراموش میکنم. من اغلب با چتر خودم چه کار میکنم؟ تو اغلب وقتی که همراه خود چتر برمیداری، آن را در جایی فراموش میکنی.
۵) به هر حال، به نظر آنا میرسید که او هر زمان که چتر به همراه خودش نداشت، باران میآمد و او خیس میشد. چه اتفاقی برای آنا میافتاد هر بار که چتر به همراه خودش نداشت؟ باران میآمد و او خیس میشد.
۶) مثلاً یک روز، او فکر کرده بود که باران نمیآید، هرچند که پیشبینی آبوهوا گفته بود که احتمال بارندگی بیست درصد بود. پیشبینی آبوهوا گفته بود که احتمال بارندگی چند درصد بود؟ پیشبینی آبوهوا گفته بود که احتمال بارندگی بیست درصد بود.
۷) او با خودش فکر کرد که او فقط مجبور است بیشتر مراقب باشد. آنا باید چگونه میبود؟ او با خودش فکر کرد که او فقط مجبور است بیشتر مراقب باشد.
۸) او باید در مورد برداشتن چتر بیشتر مراقب باشد. آنا باید در چه مورد بیشتر مراقب باشد؟ او باید در مورد برداشتن بیشتر مراقب باشد.