بوسه ای که خطا رفت!
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی اول / درس: بوسه ای که خطا رفت!سرفصل های مهم
بوسه ای که خطا رفت!
توضیح مختصر
پادشاه همیشه عجله داشت. یک شب، اون یه بوسه به شاهزاده فرستاد ولی بوسه خطا رفت. شوالیه بوسه رو تا به جنگلی با حیوون های ترسناک تعقیب کرد. ولی بوسه ی سلطنتی دل همه رو آب میکرد و قلبشون رو نرم و مهربون کرد. همه شون به قلعه برگشتن و پادشاه براشون داستان شب خوند.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
The Kiss That Missed
Once upon a Tuesday the King was in a hurry as usual. “Goodnight,” he said and blew his son a royal kiss. It missed. The young prince watched it rattle around the room, then bounce out of the window and into the night. The prince told the Queen. The Queen told the King, and the King had a quick word with his loyal Knight. “Follow that Kiss!” he squawked. The Knight mounted his horse… Eventually … and galloped off in hot pursuit until they came to the wild wood.
Wild creatures with wild eyes, too much hair, and very bad manners lived here. It was dark. It was smelly. It was … …snowing. They were not alone. There were bears with long claws and growly roars, swooping owls of all shapes and sizes, and a pack of hungry wolves with dribbly mouths.
“EEK!” squeaked the Knight. And then, suddenly … …with a sparkle the Royal Kiss came floating by and, in turn, said goodnight to everyone. Bears stopped being growly, Owls stopped being swoopy, Wolves stopped being dribbly, and before you could say “Follow that kiss!” They all settled down for a good night sleep.
After a while they sat down on a wrinkly old tree trunk to rest. The wrinkly old tree trunk twitched… and slowly rose into the air… above the woods and into the clouds. At last they found themselves staring into a pair of very hairy nostrils. A dragon with “this-pair-would-be-nice-on-toast” eyes leered greedily at them. Suddenly… with a sparkle the Royal Kiss came floating by and flew right up the dragon’s nose. He sat up, sniffed, and blinked. Slowly, he opened his mouth, took a deep breath, and… Sneezed!
“Hang on!” he said as they tumbled through the trees. “Come back!” he puffed as he lumbered after them. “I want to pick you up and… kiss you goodnight.”
Slowly they all made their way back to the castle. That night the prince was happy, the Queen was happy, and the King promised to stop always being in a hurry. He made sure everyone was comfortable and slowly read them a bedtime story from beginning to end… almost.
ترجمهی درس
بوسه ای که خطا رفت!
یک روز سه شنبه، پادشاه طبق معمول عجله داشت. اون گفت “شب بخیر” و برای پسرش یک بوسه-ی سلطنتی فرستاد. بوسه، خطا رفت. شاهزاده ی جوان، بوسه رو در حالی که دور اتاق چرخید و از پنجره بیرون پرید و در دل شب رفت، تماشا کرد. شاهزاده به ملکه گفت. ملکه به پادشاه گفت و پادشاه یه گپ فوری با شوالیه ی وفادارش انجام داد. اون با اعتراض گفت: “اون بوسه رو تعقیب کن!” شوالیه سوار اسبش شد. و چهار نعل در تعقیب و گریز بود تا اینکه بالاخره … به یک جنگل وحشی رسید.
جونورهای وحشی با چشم های وحشی، یک عالمه مو، و رفتارهای بد اونجا زندگی می کردن. جنگل، تاریک بود و بو می داد. و برف می بارید. اونها تنها نبودن. خرس هایی با چنگال های بلند و غرش های سهمگین، جغدهای آویزون در هر شکل و اندازه ای، و یه دسته از گرگ های گرسنه با دهن هایی که ازشون آب چکه می کرد، هم بودن.
شوالیه جیغ کشید: “اه اه!” و بعد، ناگهان … با یک درخششی بوسه ی سلطنتی به صورت شناور اومد و، به نوبت، به همه شب بخیر گفت. خرس ها دست از غرش، کشیدن، جغدها دیگه آویزون نبودن، و دیگه از دهن گرگ ها آب چکه نمی کرد. و قبل از اینکه بتونی بگی: “اون بوسه رو تعقیب کن!” همگی برای یک خوابِ خوب شب، آروم گرفتن.
کمی بعد، اونها روی تنه ی یک درخت پیر چین دار برای استراحت نشستن. تنه ی درخت پیر چین دار تکون خورد … و به آرامی به روی جنگل و توی ابرها بلند شد. نهایتاً، اونها خودشون رو خیره شده به یه جفت سوراخِ بینیِ پر مو پیدا کردن. و اژدها با گفتن “از اینها کبابیِ خوبی در میاد،” چشمهاش رو حریصانه به اونها دوخت. ناگهان، با یک درخششی بوسه سلطنتی به صورت شناور اومد، و درست به روی دماغ اژدها پرواز کرد. اژدها نشست، بو کشید، و پلک زد. به آرومی، دهنش رو باز کرد، نفس عمیقی کشید و … عطسه کرد!
وقتی که اونها به میون درخت ها فرار می کردن، اون گفت: “صبر کنید!” وقتی که پشت سر آنها می-رفت، با پف گفت: “برگردید! می خوام برتون دارم … و ببوسم و شب بخیر بگم!”
اونها همگی راهشون رو به سمت قلعه به آرومی پیمودن. اون شب شاهزاده خوشحال بود، ملکه خوشحال بود، و پادشاه قسم خورد که دیگه هیچ وقت تو عجله نباشه. اون، از این که جایِ همه راحته، اطمینان حاصل کرد و بعد داستانِ قبل از خواب رو براشون از اول تا به آخر خوند … تقریبا.