داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

پایان شب های پر سر و صدا

توضیح مختصر

کیه که اینقدر سر و صدا می کنه؟ یعنی جکسون میتونه بالأخره بخوابه؟

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

No More Noisy Nights

Jackson worked hard all day moving into his new house. After dinner, he relaxed. And at nine o’clock, he climbed into bed. That’s when he heard… “OOOEEEeeeOOOEEEeee OOOOOOOOOO” “Oh dear,” Jackson said. “There must be a ghost in the attic. I hope this noise stops soon.” But it didn’t. So Jackson stuffed his ears with cotton balls and tried to sleep.

The next morning Jackson was so tired he poured orange juice on his cereal and ketchup on his toast. After breakfast, Jackson peeked into the attic. “I’m sorry to disturb you, Mr. Ghost, but could you please stop OOOEEEeee OOOEEEeee OOOing all night? I would like to sleep.” “OOOEEEeee. I’m sorry,” said the ghost. “But what else can I do?” “Hmm, Let me think about that,” said Jackson.

Jackson thought about it all day while he unpacked. After dinner, he put a box on the attic floor. Then he relaxed in his favorite chair. And at nine o’clock, Jackson climbed into bed. That’s when he heard… “BOOGETY WOOGETY WOOOOOOOO” “Oh dear,”“ Jackson said. ““There must be a boogey monster in the basement.” “I hope this noise stops soon.” But it didn’t. So he stuffed his ears with cotton balls, pulled on his thickest ski cap, and tried to sleep.

The next morning, Jackson was so tired he could barely open his eyes to pick out his clothes. After breakfast, Jackson tiptoed down the stairs. “Sorry to disturb you, Mr. Monster, but could you please stop BOOGETY WOOGETY WOOing all night? I need to sleep.” “BOOGETY WOOGETY WHOOPS,” said the boogey monster. “But what else can I do?” “Well, Let me think about that,” said Jackson.

Jackson thought about it all day while he unpacked. After dinner, he left a box at the bottom of the basement stairs. Then he relaxed in his favorite chair. And at nine o’clock, he climbed into bed. That’s when he heard… “Plink! Plink! Plunk! Plink! Plunk! Plink! Plunk!” “Oh dear,” said Jackson. “There must be a pixie in the piano.” “I hope this noise stops soon.” But it didn’t. So he stuffed his ears with cotton balls, pulled on his thickest ski cap, wrapped his pillow around his head, and tried to sleep.

The next morning, Jackson was so tired he washed his face with toothpaste and brushed his teeth with soap. After breakfast, Jackson peeked into the piano. “Sorry to disturb you, Miss Pixie, but could you please stop PLINK PLUNKing all night?” “I really need to sleep.” “Plink plunk, pardon me,” said the piano pixie. “But what else can I do?” “Hmm, Let me think about that,” said Jackson.

Jackson thought about it all day while he unpacked. After dinner he put some sheet music on the piano. But he was too tired to relax in his favorite chair, so Jackson climbed straight into bed. That’s when he just barely heard… the gentle thup of puzzle pieces, the quiet chugga-chugga of a toy train, and the soothing sounds of a pixie lullaby. Jackson sighed. He closed his eyes. And he finally fell asleep in his new house with his not-so-noisy… new friends.

ترجمه‌ی درس

پایان شب های پر سر و صدا

جکسون کل روز سخت کار کرده بود و به خونه ی جدیدش اسباب کشی کرده بود. بعد از شام، کمی استراحت کرد و ساعت 9 شب، رفت توی تخت خوابش. اون موقع بود که صدایی شنید: اووییی اوو. جکسون گفت: وای خدا. حتماً یه روح توی اتاق زیرشیروونیه. امیدوارم سر و صدا زودتر تموم بشه. اما تموم نشد. پس جکسون گوش هاش رو با گوله ی پنبه پر کرد و سعی کرد بخوابه.

صبح روز بعد جکسون اونقدر خسته بود که روی غلات صبحونه اش آب پرتقال ریخت و روی نون تستش سس کچاپ ریخت. بعد از صبحونه، جکسون یواشکی نگاهی داخل اتاق زیرشیروونی انداخت و گفت: عذر میخوام که مزاحمتون میشم، آقای روح، اما ممکنه دست از اویی اویی اوو کردن تو کل شب بردارین؟ من میخوام بخوابم. روح گفت: اویی. متأسفم، اما چه کار دیگه ای می تونم بکنم؟ جکسون گفت: همم، بذارین درباره اش فکر کنم.

جکسون کل روز وقتی داشت وسایلش رو باز می کرد به این موضوع فکر کرد. بعد از شام، یه جعبه گذاشت کف اتاق زیرشیروونی. بعد توی صندلی مورد علاقه اش لم داد و استراحت کرد. ساعت نه شب، جکسون رفت توی تخت خوابش. اون موقع بود که صدایی شنید: بوگی ووگتی وو! جکسون گفت: وای خدا. حتماً یه لولو خورخوره توی زیرزمینه. امیدوارم سر و صدا زودتر تموم بشه. اما تموم نشد. پس جکسون گوش هاش رو با گوله ی پنبه پر کرد، ضخیم ترین کلاه اسکیش رو سرش کرد و سعی کرد بخوابه.

صبح روز بعد جکسون اونقدر خسته بود که به زحمت تونست چشماش رو باز کنه که لباس هاش رو برداره. بعد از صبحونه، جکسون نوک پا نوک پا از پله ها پایین رفت و گفت: عذر میخوام که مزاحمتون میشم آقای لولو خورخوره، اما ممکنه دست از بوگتی ووگتی وو کردن تو کل شب بردارین؟ من باید بخوابم. لولو خورخوره گفت: بوگتی ووگتی اوپس، اما چه کار دیگه ای می تونم بکنم؟ جکسون گفت: خب، بذارین درباره اش فکر کنم.

جکسون کل روز وقتی داشت وسایلش رو باز می کرد به این موضوع فکر کرد. بعد از شام، یه جعبه گذاشت روی پله های زیرزمین. بعد توی صندلی مورد علاقه اش لم داد و استراحت کرد. ساعت نه شب، جکسون رفت توی تخت خوابش. اون موقع بود که صدایی شنید: دنگ! دنگ! دنگ! دنگ! دنگ! جکسون گفت: وای خدا. حتماً یه پری توی پیانوئه. امیدوارم سر و صدا زودتر تموم بشه. اما تموم نشد. پس جکسون گوش هاش رو با گوله ی پنبه پر کرد، ضخیم ترین کلاه اسکیش رو سرش کرد، بالشش رو دور گوشش گذاشت و سعی کرد بخوابه.

صبح روز بعد، جکسون اونقدر خسته بود که صورتش رو با خمیردندون شست و دندوناش رو با صابون مسواک زد. بعد از صبحونه، جکسون نگاهی توی پیانو انداخت و گفت: عذر میخوام که مزاحمتون میشم خانوم پری، اما ممکنه دست از دنگ دنگ کردن تو کل شب بردارین؟ من واقعاً باید بخوابم. پری پیانو گفت: دنگ دنگ، من رو ببخشید. اما چه کار دیگه ای می تونم بکنم؟ جکسون گفت: همم، بذارین درباره اش فکر کنم.

جکسون کل روز وقتی داشت وسایلش رو باز می کرد به این موضوع فکر کرد. بعد از شام، چند تا نت موسیقی روی پیانو گذاشت. اما خسته تر از اون بود که توی صندلی مورد علاقه اش لم بده، پس یه راست رفت توی تخت خوابش. اونموقع بود که به زحمت صدایی شنید: صدای تپ تپ ملایم تکه های پازل، صدای دودو چی چی آروم یه قطار اسباب بازی و آوای آرامش بخش لالایی یه پری. جکسون آهی کشید و چشم هاش رو بست. و بالأخره در کنار دوستان جدیدش که دیگه خیلی پر سر و صدا نبودن، تو خونه ی جدیدش به خواب رفت.