داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

جایی که موجودات وحشی هستن

توضیح مختصر

مکس لباس گرگیش رو می پوشه و شیطنت می کنه. مامانش بهش می گه وحشی! اون شب، اتاق مکس به یه دنیای دیگه تبدیل میشه، جایی که وحشی ها زندگی می کنن. اون وحشی ها رو رام می کنه و پادشاهشون میشه. ولی وقتی تنهاست، دلش می خواد جایی باشه که یکی خیلی دوستش داره. پس دوباره برمیگرده به اتاقش. جایی که شامش اونجاست و هنوز گرمه.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Where the Wild Things Are

The night Max wore his wolf suit and made mischief of one kind and another.

His mother called him, “wild thing!” and Max said, “I’ll eat you up!” so he was sent to bed without eating anything.

That very night in Max’s room a forest grew and grew …

And grew until his ceiling hung with vines and the walls became the world all around.

And an ocean tumbled by with a private boat for Max and he sailed off through night and day

And in and out of weeks, and almost over a year to where the wild things are.

And when he came to the place where the wild things are, they roared their terrible roars and gnashed their terrible teeth and rolled their terrible eyes and showed their terrible claws.

Till Max said, “be still!” and tamed them with the magic trick of staring into all their yellow eyes without blinking once and they were frightened and called him the most wild thing of all.

And made him king of all wild things. “and now,” cried Max, “let the wild rumpus start!”

“now stop!” Max said and sent the wild things off to bed without their supper. And Max the king of all wild things was lonely and wanted to be where someone loved him best of all. Then all around from far away across the world he smelled good things to eat. So he gave up being king of where the wild things are.

But the wild things cried, “oh please don’t go- we’ll eat you up- we love you so!” and Max said, “no!” the wild things roared their terrible roars and gnashed their terrible teeth and rolled their terrible eyes and showed their terrible claws. But Max stepped into his private boat and waved good-bye.

And sailed back over a year, and in and out of weeks and through a day.

And into the night of his very own room where he found his supper waiting for him. And it was still hot.

ترجمه‌ی درس

جایی که موجودات وحشی هستن

شب، مکس لباسِ گرگش رو پوشید و یه مدل شیطنت در آورد. و یه مدل دیگه ….

مامانش بهش گفت “وحشی!” و مکس بهش گفت “من تو رو می خورم!” بنابراین بدون اینکه چیزی بخوره راهیِ تختِ خواب شد.

همون شب، تو اتاق مکس یه جنگل رشد کرد و رشد کرد …

و رشد کرد تا اینکه سقفش با درخت های انگور پر شد و دیواراش تبدیل به یه دنیا شدن.

و یه اقیانوس با یه قایق خصوصی برای مکس پدیدار شد و اون شب ها رو روزها با قایقش حرکت کرد.

و داخل هفته و خارج هفته و تقریباً بیشتر از یک سال، به جایی که موجوداتِ وحشی زندگی می کنن.

و وقتی به جایی که موجودات وحشی زندگی می کنن، رسید، اونها با صدای وحشتناک غریدن، و دندون-های وحشتناک شون رو به هم سابیدن، و چشم های وحشتناک شون رو گرد کردن و پنجه های وحشتناک-شون رو نشون دادن.

تا اینکه مکس گفت: “آروم بگیرید!” و اونها رو با یه فنِ جادویی با زُل زدن به چشم های زردشون بدون حتی یه بار پلک زدن، رام کرد. و اونها ترسیدن و مکس رو وحشی ترینِ همشون صدا کردن.

و اون رو پادشاهِ همه ی موجودات وحشی کردن. مکس فریاد کشید: “و حالا، وقتشه مهمونیِ وحشی شروع بشه!”

مکس گفت: “حالا تمومش کنید!” و موجودات وحشی رو بدون شام به خواب فرستاد. و مکس، پادشاه همه ی موجودات وحشی تنها بود و می خواست جایی باشه که یه نفر بیشتر از همه دوستش داشته باشه. بعد، از اون سرِ دنیا بویِ چیزهای خوردنیِ خوبی به مشامش رسید. بنابراین، پادشاهِ جایی که موجودات وحشی هستن، رو بی خیال شد.

ولی موجودات وحشی داد زدن: “وای نه، لطفاً نرو- ما تو رو می خوریم- ما تو رو خیلی دوست داریم!” و مکس گفت: “نه!” ، موجودات وحشی، با صدای وحشتناک غریدن، و دندون های وحشتناک شون رو به هم سابیدن، و چشم های وحشتناک شون رو گرد کردن و پنجه های وحشتناک شون رو نشون دادن. ولی مکس رفت تو قایق شخصیش و دست تکون داد و خداحافظی کرد.

اون، بیشتر از یه سال برای برگشتن با قایق سفر کرد. داخل و خارج هفته. و یه روز…

و رسید توی دلِ شبِ اتاق خودش، جایی که شامش منتظرش بود، و هنوز هم گرم بود.