شهر بلوکی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی هشتم / درس: شهر بلوکیسرفصل های مهم
شهر بلوکی
توضیح مختصر
یک شعر چگونه می تواند الهام بخش شما برای ساخت و ساز با بلوک ها شود؟ در شهر بلوکی پاسخ را می یابید!
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Block City
What are you able to build with your blocks?
Castles and palaces, temples and docks.
Rain may keep raining, and others go roam, But I can be happy and building at home.
Let the sofa be mountains, the carpet be sea, There I’ll establish a city for me A kirk and a mill and a palace beside, And a harbor as well where my vessels may ride.
Great is the palace with pillar and wall, A sort of a tower on the top of it all, And steps coming down in an orderly way To where my toy vessels lie safe in the bay.
This one is sailing and that one is moored: Hark to the song of the sailors aboard!
And see on the steps of my palace, the kings Coming and going with presents and things!
Now I have done with it, down let it go!
All in a moment the town is laid low.
Block upon block lying scattered and free, What is there left of my town by the sea?
Yet as I saw it, I see it again,
The kirk and the palace, the ships and the men, And as long as I live and where’er I may be, I’ll always remember . . . my town by the sea.
ترجمهی درس
شهر بلوکی
چه چیزی را می توانی با بلوک هایت کنی بنا؟ قلعه و قصر، معبد و اسکله ها را.
باران شاید باز هم ببارد، و گشت می زنند دیگران، ولی می توانم در خانه ساخت و ساز کنم و باشم شادمان.
بگذار مبل کوه باشد و فرش دریا ، یک شهر برای خودم می کنم پابرجا
یک کلیسا و یک آسیاب و یک قلعه کنارش می سازم، و یک بندرگاه هم باشد تا رد شوند کشتی هایم قلعه ای عالی با ستون و دیوار،
و برجکی هست بر رویش استوار.
و پله هایی منظم که به پایین می آیند به جایی در خلیج که در آن کشتی های اسباب بازیم در امن و امانند این یکی در حال حرکت است و آن یکی لنگر انداخته: به آواز دریانوردان روی عرشه گوش بده!
و روی پله های قلعه ببین پادشاهان را می آیند و می روند با وسایل و هدایا.
حالا که کارم تمام شده، بگذار بیفتد!
در یک لحظه تمام شهر می افتد.
بلوک بر روی بلوک پخش و پلا و باز افتاده است، چه چیزی از شهر کنار دریای من باقی مانده است؟ وقتی نگاه انداختم ،دوباره می بینمش کلیسا و قلعه، کشتی ها و مردانش
و تا زمانی که زنده ام و هر کجا که باشم شهر کنار دریایم را … همیشه به خاطر دارم