تنهاترین نهنگ
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی هشتم / درس: تنهاترین نهنگسرفصل های مهم
تنهاترین نهنگ
توضیح مختصر
با تنهاترین نهنگ همراه بشید و ببینید وقتی به دنبال خانواده اش اقیانوس رو جستجو میکنه، با چه موجوداتی مواجه میشه.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
The Loneliest Whale
The Loneliest Whale was a sad little lad. He’d gone swimming alone and lost his Dad. So he sang their song and hummed their tune, hoping Dad would hear him soon. Along came a turtle. Lala loop dido. But the turtle couldn’t speak whale, so he hid inside a shoe. “Can anybody hear me?” Little Whale called out. A pig fish swam past him, turning up his snout. That octopus seems friendly, he thought as he swam on. He whistled twice to flag him down, but the octopus was gone. The scuttle of a crab made him turn, caught his eye. “Hey,” said The Lonely Whale, but the crab crawled on by. His cry was a loud one, ringing out through the sea. “Please, I’m alone. Can anyone hear me?” A shadow in the distance, big, strong, and dark. Little whale got real quiet as he watched a great white shark. He whimpered and he whined. “Why’d I leave my mom behind?” All alone in the ocean wasn’t much fun. “I wish I was with my dad, swimming in the Sun.” Then a sound so familiar led him along sunken rocks. His baby brother’s laughter from under the docks. Little Whale waved a fin. “Look, I found you. I’m here.” Mom heard him and smiled. “We missed you, my dear.” He swam toward his family faster than fast. The Loneliest Whale had come home at last.
ترجمهی درس
تنهاترین نهنگ
تنهاترین نهنگ، پسر کوچولوی غمگینی بود. تنها رفته بود شنا و باباش رو گم کرده بود. پس آواز مخصوص شون رو خوند و ملودی مخصوص شون رو زیر لب زمزمه کرد، به این امید که باباش به زودی صداش رو بشنوه.
یه لاکپشت از راه رسید. لالا لوپ دیدو. اما لاکپشت نمیتونست به زبون نهنگی حرف بزنه، پس توی یه کفش قایم شد.
نهنگ کوچولو با صدای بلند گفت: کسی صدامو میشنوه؟ یه خوک ماهی شنا کنان از کنارش گذشت و پوزه اش رو گرفت بالا.
نهنگ کوچولو همینطور که شنا می کرد با خودش فکر کرد: اون هشت پا به نظر خونگرم میاد. پس دو بار سوت زد تا بهش علامت بده که وایسه، اما هشت پا گذاشته بود و رفته بود.
جنب و جوش و زیر و رو کردن یه خرچنگ توجه نهنگ تنها رو جلب کرد و باعث شد برگرده. نهنگ تنها گفت: سلام! اما خرچنگ روی زمین خزید و رفت.
نهنگ تنها با صدای بلندی که توی سراسر دریا شنیده میشد گفت: خواهش میکنم، من تنهام. کسی صدامو میشنوه؟
یه سایه ی بزرگ و پررنگ و تیره از دور پیدا شد. نهنگ کوچولو همینطور که یه کوسه ی سفید شگفت انگیز رو تماشا می کرد حسابی ساکت شد.
نهنگ کوچولو هق هق کرد و با ناله گفت: چرا مامانم رو گذاشتم و اومدم؟ تک و تنها بودن توی اقیانوس زیاد خوش نمیگذشت. نهنگ کوچولو ادامه داد: کاش همراه بابام بودم و زیر نور آفتاب شنا میکردم.
بعد یه صدای خیلی آشنا اونو به سمت سنگ های زیر آب کشوند. از زیر اسکله ها صدای خنده ی برادر کوچولوش میومد.
نهنگ کوچولو باله اش رو تکون داد و گفت: نگاه کنین، پیداتون کردم. من اینجام. مامانش صداش رو شنید و لبخند زد و گفت: دلمون برات تنگ شده بود، عزیزم.
نهنگ کوچولو با نهایت سرعت به سمت خونواده اش شنا کرد. بالأخره نهنگ کوچولو به خونه اش رسیده بود.