رفتن به دندان پزشکی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: مخلوقات کوچک / داستان انگلیسی: رفتن به دندان پزشکیسرفصل های مهم
رفتن به دندان پزشکی
توضیح مختصر
پسربچه با مادرش به دندانپزشک میروه و میبینه که رفتن به دندانپزشک اونقدرا هم بد نیست
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Just going to the dentist
By Mercer Mayer
Mom took me to the dentist. She said I needed a checkup. I didn’t need a checkup. My teeth were just fine. But we went anyway.
At the dentist’s office we met the nurse. She gave us a great big smile. I think she was showing off her teeth.
The dentist wasn’t ready to see me, so we sat in the waiting room. Other kids were there too. One of the bigger kids had wires all over her teeth. Mom said they were braces. I thought they were neat. I hoped I would get braces.
We had to wait a long time but there were toys to play with… and books to read.
When it was my turn, the nurse came to get me. I had to see the dentist all by myself. But I didn’t mind- too much.
We went into the really weird room. It looked like a spaceship. I sat in a funny chair. It was called a dentist chair. The nurse put a bib on me.
Then the nurse said that she was going to clean my teeth. It tickled a lot. She told me to spit in the sink. No grown-up had ever asked me to spit before. That was cool!
Next she took pictures of my teeth. They were called X-rays. Just like Super Critter’s X-ray vision.
Then the dentist came in. he looked inside my mouth with a little mirror on a stick.
The pictures of my teeth were ready. So the dentist called in my mom and we all looked at the pictures of my teeth. The dentist said I had one cavity and that he could fix it right then.
They put me back in the dentist chair. The dentist told me he was going to give me something so I wouldn’t feel anything. I closed my eyes real tight and counted to ten. Before I knew it, the dentist said it was all over. I hardly felt anything.
Yuck. Then my mouth went numb. It was weird; I couldn’t feel my tongue. Then the dentist said he was going to drill a hole in my tooth and clean out my cavity.
There was a lot of noise in my mouth. But it didn’t hurt. When the dentist finished, he sent me out to my mom. The nurse gave me a treat for free.
You know, going to the dentist wasn’t so bad. It just made me tired.
ترجمهی داستان انگلیسی
رفتن به دندانپزشکی
نویسنده: مرسر مایر
مامانم من رو به دندانپزشک برد و گفت که لازمه معاینه کلی بشم. من به معاینه کلی نیاز نداشتم. دندونهام سالم بودن. اما به هر حال رفتیم.
تومطب دندانپزشکی، پرستار رو دیدیم. اون یه لبخند خیلی بزرگ زد. فکر میکنم میخواست با دندونهاش پُز بده. دندانپزشک آماده نبود منو ببینه، ما هم تو اتاق انتظار نشستیم.
بچههای دیگهای هم اونجا بودن. یکی از بچه بزرگها، رو دندونهاش سیم داشت. مامان گفت اسمش ارتودنسیه. فکر میکنم تمیزن. امیدوار بودم منم ارتودنسی کنم.
مجبور بودیم کلی منتظر بمونیم، ولی برای بازی کلی اسباب بازی بود… و کتابهایی بود برای خوندن.
وقتی نوبت من رسید، پرستار اومد و من رو برد. باید تنهایی میرفتم پیشدندانپزشک. اما برام مهم نبود- نه زیاد.
ما به یه اتاق خیلی عجیب رفتیم. شبیه سفینه فضایی بود. تو یه صندلی خندهدار نشستم. اسمش صندلی دندانپزشکی بود. پرستار روم یه پیشبند انداخت.
بعد پرستار گفت که میخواد دندونهام رو بشوره. کلی قلقلک داد. بهم گفت که تو سینک، تُف کنم. تا حالا، هیچ آدم بزرگی بهم نگفته بود، تُف کنم. باحال بود.
بعد اون عکس دندونهام رو گرفت. اسمش، اشعهی ایکس بود. دقیقاً مثل قدرت بیناییِ اشعه ایکسیه، جاندار فوقالعاده.
بعد دندانپزشک اومد. اون با یه آینهی کوچیک توی دهنم رو نگاه کرد.
عکس دندونهام آماده بود. بنابراین دندانپزشک مامانم رو صدا کرد و همگی با هم به عکس دندونهام نگاه کردیم. دندانپزشک گفت یکی از دندونهام باید پر بشه، و اون میتونه همین الان درستش کنه.
اونها دوباره منو تو صندلی دندانپزشکی نشوندن. دندانپزشک گفت، الان یه چیزی بهم میده و من دیگه چیزی احساس نمیکنم. من چشمام رو محکم بستم و تا ده شمردم. قبل از اینکه بفهمم، دندانپزشک گفت، تموم شد. من به سختی چیزی احساس کردم.
اَه. بعد دهنم بی حس شد. عجیب بود. نمیتونستم زبونم رو احساس کنم. بعد دندانپزشک گفت، تو دندونم یه حفره باز میکنه و تمیزش میکنه.
کلی صدا تو دهنم بود. ولی اصلاً درد نداشت. وقتی کار دندانپزشک تموم شد، منو فرستاد پیش مامانم. پرستار یک آبنبات مجانی بهم داد.
میدونی، رفتن به دندانپزشک خیلی بد نبود. فقط خستم کرد.