به پدرم کمک کردم
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: مخلوقات کوچک / داستان انگلیسی: به پدرم کمک کردمسرفصل های مهم
به پدرم کمک کردم
توضیح مختصر
یه بچه که دوست داره تو کارها به پدرش کمک کنه.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
just helping my dad
Dad is home today. I will help my dad do things.
“wake up, dad” I say. “we have work to do.”
Dad is sleepy. I make breakfast for him all by myself. I am helping dad. I cut the grass. Ooops! The mower got away! “sorry dad,” I say.
I wash the car, just for dad. Who left the windows open?
I can paint. But dad has to finish.
I see a bees nest. “I will fix it dad,” I call. Dad is yelling something. “run!” dad yells. “run!” I run fast.
We go to town, just dad and me. We buy gas. I say: “dad, I can pump gas.” Dad pumps the gas.
We go to the store. I get stuff for dad. “too much, dad?” I ask. Dad needs a new hammer. “this hammer really works! Sorry about the nails,” I say.
We get a parking ticket. Dad does not look happy. Dad says: “I am not mad, just not happy.” I say: “that’s fair, dad.”
We go home. Mom says: “the toilet is broken.” “I will fix it,” I say. I can’t fix it. I call dad.
I forgot to turn off the hose. I say: “that’s okay, dad. Grass loves water!”
we have dinner. Then dad and I watch a movie. Dad is tired.
It’s time to sleep. Dad tucks me in. “did I help you dad?” I ask. Dad says, “yes you did. Thank you.” What a great day. Just helping my dad!
ترجمهی داستان انگلیسی
به پدرم کمک کردم
پدرم امروز خونه است. به پدرم کمک میکنم تا کارها رو انجام بده.
میگم: “بیدار شو بابا، کارهایی داریم که باید انجام بدیم.”
پدرم خوابآلوده. من تنهایی، براش صبحانه آماده میکنم. من به پدرم کمک میکنم. من چمنها رو کوتاه میکنم. وای! ماشین چمنزن از دستم در رفت! میگم: “ متأسفم پدر.”
من به خاطر پدرم، ماشین رو میشورم. کی پنجرههای ماشین رو باز گذاشته؟
من میتونم رنگآمیزی کنم. ولی پدرم مجبوره تمومش کنه.
یه لونه زنبور میبینم. میگم: “من حلش میکنم.” پدرم با داد و فریاد داره یه چیزایی میگه. داد میزنه: “فرار کن!” “فرار کن!” من سریع میدوم.
ما میریم به شهر، فقط من و بابام. ما بنزین میزنیم. من میگم: “می میتونم بنزین بزنم.” پدرم بنزین میزنه.
ما میریم به مغازه. من برای پدرم یه چیزایی برمیدارم. میپرسم: “خیلی زیاده بابا؟” پدرم یه چکش تازه نیاز داره. میگم: “این چکش کارش خیلی درسته! به خاطر میخها متأسفم.”
ما فیش پارکینگ میگیریم. پدرم خوشحال به نظر نمیرسه. پدرم میگه: “من عصبانی نیستم، فقط خوشحال نیستم.” میگم: “این منصفانه است بابا.”
ما میریم به خونه. مامانم میگه: “دستشویی شکسته.” من میگم: “من درستش میکنم.” من نمیتونم درستش کنم. پدرم رو صدا میزنم.
یادم رفته شیر آب رو ببندم. میگم: “اشکال نداره بابا. چمنها آب رو دوست دارن!”
شام میخوریم. بعدش من و بابام فیلم تماشا میکنیم. پدرم خسته است.
وقت خوابه. پدرم منو بغل میکنه، میبره به رختخوابم. میپرسم: “بابا، تونستم کمکت کنم؟” پدرم میگه: “البته، ممنونم.” چه روز خوبی. اینکه به پدرم کمک کردم!