فقط من و مامانم
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: مخلوقات کوچک / داستان انگلیسی: فقط من و مامانمسرفصل های مهم
فقط من و مامانم
توضیح مختصر
من و مامانم با هم به شهر رفتیم و جاهای جدید زیادی را دیدیم. به من خیلی خوش گذشت و سعی کردم کاری کنم به مامان هم خوش بگذره.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Just Me and my mom
We went to the city, just me and my mom. Mom gave me some money to buy tickets for the train. I wanted to help mom get on the train, but the steps were too high, so mom helped me instead.
But when the conductor came by, the tickets were gone. So mom gave the conductor some more money.
The city was very busy. I held mom’s hands so she wouldn´t be scared.
We went to the museum of natural history, they had rooms full of old dinosaur bones. I picked up a little dinosaur egg to show my mom. But someone ran up and grabbed it. I wasn’t going to hurt it. I tried out some costumes just for mom, but the museum guard didn’t like that.
Then we went next door to the aquarium. There were lots of fish in a big tank of water.
They had some seals doing a show. Mom got mad because she couldn’t find me. I ran up front to get a closer look at the seals.
We went to the art museum, but it only had a lot of weird pictures and I was getting tired.
After that, we went to a very nice restaurant for lunch. We didn’t stay though. We decided to have a hot dog from a stand. That was more fun anyway.
Mom wanted to go to a big store full of dresses and stuff like that. Yuck! Mom even made me try on some clothes. She bought me a new suit. Some guy measured me and stuck pins all over my clothes.
We passed by the toys. I found the stuffed animal I always wanted, but mom said “it’s time to go!”
We took a taxi to the train station. I got to ride on the front seat. The taxi driver drove real fast, that was cool!!
I let mom buy the tickets this time. She said she didn’t have enough money to buy more tickets if these got lost. Good idea mom!
We had fun, just me and my mom. I even stayed awake all the way home … well, almost!
ترجمهی داستان انگلیسی
فقط من و مامانم
ما به شهر رفتیم، فقط من و مامانم. مامان به من کمی پول داد تا بلیط قطار را بخرم. من میخواستم به مامان کمک کنم که سوار قطار شود، اما پلهها بیش از حد بلند بود، برای همین به جایش، مامان به من کمک کرد.
اما وقتی که متصدی قطار آمد، بلیطها نبود. پس مامان به متصدی کمی دیگر پول داد.
شهر خیلی شلوغ بود. من دست مامان را گرفتم که نترسد.
ما به موزه تاریخ طبیعی رفتیم، آنها اتاقهایی پر از استخوانهای کهنه دایناسور داشتند. من یک تخم دایناسور را برداشتم که به مامان نشان بدهم. اما کسی دوید و آن را گرفت. من که نمیخواستم بهش آسیبی بزنم. من یه سری لباس مبدل را امتحان کردم، فقط برای مامان، اما نگهبان موزه خوشش نیامد.
سپس ما به ساختمان بغلی که آکواریوم بود رفتیم. ماهیهای زیادی در یک مخزن بزرگ آب بودند.
آنجا خوکهای آبی داشتند نمایش اجرا میکردند. مامان عصبانی شد چون نمیتوانست من را پیدا کند. من رفته بودم جلو که خوکهای آبی را از نزدیک ببینم.
ما به موزه هنر رفتیم، اما آنجا فقط عکسهای عجیبوغریب زیادی داشت و من خسته شدم.
سپس، ما به یک رستوران خیلی شیک رفتیم تا نهار بخوریم. اما آنجا نماندیم. تصمیم گرفتیم که از یک دکه هاتداگ بگیریم. این خیلی بیشتر هم خوش گذشت.
مامان میخواست به یک فروشگاه بزرگ لباس و چیزهایی شبیه آن برود. اخ! مامان حتی من را مجبور کرد یک سری لباس را امتحان کنم. او برای من یک کتشلوار نو خرید. یک آقایی من را اندازه گرفت و همه جای لباسم سوزن فرو کرد.
ما از کنار اسباببازیها گذشتیم. من حیوان عروسی که همیشه میخواستم را پیدا کردم، اما مامان گفت «وقت رفتنه!»
ما برای ایستگاه قطار تاکسی گرفتیم. من تونستم روی صندلی جلو بنشینم. راننده تاکسی واقعاَ تند رانندگی میکرد، این خیلی باحال بود!!
من گذاشتم اینبار مامان بلیط بخرد. او گفت اگر اینها هم گم بشود پول کافی ندارد که دوباره بلیط بگیرد. فکر خوبیه مامان!!
بهمون خوش گذشت، فقط من و مامانم. من حتی تمام راه تا خانه را بیدار ماندم … خوب، تقریباَ !