استخوان دایناسور گمشده
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: مخلوقات کوچک / داستان انگلیسی: استخوان دایناسور گمشدهسرفصل های مهم
استخوان دایناسور گمشده
توضیح مختصر
قهرمان کوچولوی ما با همکلاسی هاش میره موزه و دنبال یه استخون دایناسور گمشده میگرده.
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
The Lost Dinosaur Bone
Our class went on a field trip to the Museum of Natural History. I couldn’t wait to see the dinosaurs. When I grow up, I’m going to be a dinosaur hunter. But when we got to the museum, the dinosaur exhibit was closed. So, we had to see the butterflies instead. The butterflies were fun, but I really wished we could see the dinosaurs.
Next, we went to the Rain Forest. There were lots of trees with monkeys in them. “Oooh! Oooh!” I said to the monkeys. A guard came running over to see the monkeys, too, so I asked him about the dinosaurs.I found out that the exhibit was closed because a Triceratops bone was missing!
In the Hall of Gems and Minerals it was very dark, so we had to wear miner hats with lights on them. Tiger went looking for diamonds, but I was busy looking for the missing dinosaur bone. No luck!
After that, we went to the Planetarium, where the ceiling turned into a sky filled with stars. We found out that the planet Mars is covered with dust and that the planet Saturn has rings around it. I kept my eye out for the dinosaur bone, but I didn’t see it.
On our way to see a meteorite, I asked Miss Kitty if I could get a drink of water. When I found the fountain, I also found something else – the dinosaur exhibit! It had a big sign saying EXHIBIT CLOSED. I went closer and saw a Tyrannosaurus rex. It was heading right for me! I ran away as fast as I could… and found myself face-to-face with a Velociraptor. It had its mouth open wide so I could see all its sharp, pointy teeth.
The guard told me the exhibit was closed because of the missing dinosaur bone. “I know,” I said. “I’ve been looking for it everywhere.” On my way out, I took a wrong turn. That’s when I saw something long and white sticking out from under the Ankylosaurus skeleton. It was the missing dinosaur bone!
I ran back to tell the guard. He didn’t believe me at first… but when I showed the bone to him, he gave me this big smile. Then I told Miss Kitty, and the guard took our whole class to the special place where the scientists who study dinosaur bones work.
“Thank you for solving the mystery of the missing Triceratops bone,” the scientists told me. The scientists took us on a tour of the dinosaur exhibit. They showed us a Stegosaurus skeleton they had found buried in a mountain. “I’m going to be a dinosaur hunter when I grow up!” I said. “You already are,” answered the scientists.
You know what I’m going to do tomorrow? Dig for dinosaur bones in my backyard!
ترجمهی داستان انگلیسی
استخوان دایناسور گمشده
کلاسمون رو اردو بردن موزه ی تاریخ طبیعی. من خیلی دلم میخواست زودتر دایناسورها رو ببینم. وقتی بزرگ شم، میخوام شکارچی دایناسور بشم. اما وقتی به موزه رسیدیم، نمایشگاه دایناسورها تعطیل بود. پس ما هم به جاش رفتیم پروانه ها رو ببینیم. پروانه ها جالب بودن، اما من واقعاً آرزو می کردم که می تونستیم دایناسورها رو ببینیم.
بعد، رفتیم جنگل بارانی. اونجا کلی درخت بود که لابلاشون پر از میمون بود. من به میمون ها گفتم: اووه! اووه! یه نگهبان هم با عجله اومد که میمون ها رو ببینه، پس من راجع به دایناسورها ازش سؤال کردم. متوجه شدم که نمایشگاه به این خاطر تعطیله که یه استخون تریسراتوپس گم شده!
توی سالن جواهرات و سنگ های معدنی خیلی تاریک بود، برای همین مجبور شدیم کلاه معدنچی ها رو بذاریم سرمون که روشون چراغ داشت. تایگر رفت دنبال الماس ها بگرده، اما من مشغول جستجو به دنبال استخون دایناسور گمشده بودم. اما پیداش نکردم!
بعد از اون، رفتیم آسمان نما که سقفش به یه آسمون پر از ستاره تبدیل می شد. فهمیدیم که سیاره ی مریخ از گرد و غبار پوشیده شده و یه حلقه دور سیاره ی زحل وجود داره. من چشمم دنبال استخون دایناسور هم بود، اما ندیدمش.
سر راه که داشتیم می رفتیم یه شهاب سنگ ببینیم، از خانوم کیتی اجازه گرفتم که برم آب بخورم. وقتی آبخوری رو پیدا کردم، یه چیز دیگه رو هم پیدا کردم، نمایشگاه دایناسورها رو! یه تابلوی بزرگ جلوش زده بودن که روش نوشته بود: نمایشگاه تعطیل است. رفتم جلوتر و یه تیرانوسور رکس دیدم.داشت یه راست میومد سمت من! با نهایت سرعت فرار کردم… و دیدم با یه ولوسیراپتور رو در رو شدم. دهنش کامل باز بود برای همین تونستم دندونای نوک تیز و برنده اش رو ببینم.
نگهبان بهم گفت که نمایشگاه به خاطر استخون دایناسور گمشده تعطیله. من گفتم: میدونم. همه جا رو دنبالش گشتم. سر راه بیرون اومدن، یه جا اشتباه پیچیدم. اونموقع بود که دیدم یه چیز سفید و دراز از زیر اسکلت انکیلوسوروس بیرون زده. همون استخون دایناسور گمشده بود!
به دو برگشتم تا به نگهبان بگم. اولش حرفم رو باور نکرد… ولی وقتی استخون رو بهش نشون دادم، حسابی بهم لبخند زد. بعد به خانوم کیتی گفتم، و نگهبان هم کل کلاسمون رو برد اون قسمت ویژه ای که دانشمندایی که درباره ی دایناسورها مطالعه می کنن، کار میکنن.
دانشمندا بهم گفتن: ممنون که معمای استخون تریسراتوپس گمشده رو حل کردی. دانشمندا ما رو بردن و نمایشگاه دایناسورها رو نشونمون دادن. اونها یه اسکلت استگوساروس رو نشونمون دادن که توی یه کوه دفن شده بود و اونها پیداش کرده بودن. من گفتم: من وقتی بزرگ شم میخوام شکارچی دایناسور بشم. دانشمندا جواب دادن: الآنش هم هستی.
میدونین فردا میخوام چیکار کنم؟ میخوام توی حیاط پشتی خونه مون دنبال استخون دایناسور بگردم.