مو طلایی و سه خرس
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی دوم / درس: مو طلایی و سه خرسسرفصل های مهم
مو طلایی و سه خرس
توضیح مختصر
مو طلایی که در جنگل قدم میزد، به خانه سه خرس میرسه. وقتی در میزنه میبینه کسی خونه نیست وارد خونه سه خرس میشه، صبحانهشون رو میخوره، رو صندلیشون میشینه، رو تختخوابشون میخوابه و ...
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Goldilocks and three bears
Once upon a time, there was a little girl named Goldilocks. She went for a walk in the forest. Pretty soon, she came upon a house. She knocked and, when no one answered, she walked right in.
at the table in the kitchen, there was three bowls porridge. Goldilocks was hungry. she tasted the porridge from the first bowl. “this porridge is too hot!” she exclaimed. So, she tasted the porridge from the second bowl. “this porridge is too cold!” she said. So, she tasted the last bowl of porridge. “Ahhh, this porridge is just right!” she said happily and she ate it all up.
After she’d eaten the three bear’s breakfasts, she decided she was feeling a little tired. So, she walked into the living room. Where she saw three chairs. Goldilocks sat in the first chair to rest her feet. “ this chair is too big!” she exclaimed. So, she sat in the second chair. “this chair is too big, too!” she whined. So she tried the last and smallest chair. “Ahhh, this chair is just right!” she sighed. But just as she settled down into the chair to rest, it broke into pieces.
Goldilocks was very tired by this time. So she went upstairs to the bedroom. She lay down in the first bed, but it was too hard. Then she lay in the second bed, but it was too soft. Then she lay down in the third bed and it was just right. Goldilocks fell asleep.
As she was sleeping, the three bears came home. “someone’s been eating my porridge!” growled the papa bear. “someone’s been eating my porridge!” said the mama bear. “someone’s been eating my porridge and they ate it all up!” cried the baby bear.
“someone’s been sitting in my chair!” growled the papa bear. “someone’s been sitting in my chair!” said the mama bear. “someone’s been sitting in my chair and they’ve broken it all to pieces!” cried the baby bear.
They decided to look around some more and when they got upstairs to the bedroom, papa bear growled: “someone’s been sleeping in my bed!” “someone’s been sleeping in my bed, too!” “ said the mama bear. “someone’s been sleeping in my bed and she’s still there!” exclaimed baby bear.
Just then, Goldilocks woke up and saw the three bears. She screamed: “help!” and she jumped out and ran out of the room. Goldilocks ran down the stairs , opened the door, and ran away into the forest. And she never returned to the home of the three bears.
ترجمهی درس
مو طلایی و سه خرس
روزی روزگاری یه دختر کوچولو بود که اسمش موطلایی بود. اون برای قدم زدن به جنگل میرفت. خیلی زود به یه خونه رسید. اون در زد و وقتی دید کسی جواب نمیده، رفت توی خونه.
روی میز آشپزخونه، سه کاسه فرنی بود. موطلایی گرسنه بود. اون از کاسه اول، فرنی رو مزه کرد. اون داد زد: “این فرنی خیلی داغه!” بنابراین، از فرنی کاسه دوم مزه کرد. اون گفت: “این فرنی خیلی سرده!” بنابراین، اون فرنی آخرین کاسه رو مزه کرد. اون با خوشحالی گفت: “آهان، این فرنی خیلی خوبه!” و همهی فرنی رو خورد.
بعد از اینکه اون صبحانه سه خرس رو خورد، احساس خستگی کرد. پس به اتاق نشیمن رفت و دید که سه تا صندلی اونجاست. مو طلایی روی صندلی اول نشست، تا به پاهاش استراحت بده. اون داد زد: “این صندلی خیلی بزرگه!” پس رفت و روی صندلی دوم نشست. اون غر زد که: “این صندلی هم بزرگه!” بعد رفت و کوچکترین و آخرین صندلی رو امتحان کرد. اون آهی کشید و گفت: “آهان، این صندلی خیلی خوبه!” ولی همین که توی صندلی قرار گرفت تا استراحت کنه، صندلی چند تکه شد و شکست.
موطلایی اینبار خیلی خسته شد، و رفت طبقه بالا، به اتاق خواب. اون توی تختخواب اول دراز کشید ولی خیلی سفت بود. بعد توی تختخواب دوم دراز کشید، ولی خیلی نرم بود. بعد توی تختخواب سوم دراز کشید و خیلی خوب بود. موطلایی خوابش برد.
وقتی اون خواب بود، سه خرس اومدن خونه. خرس پدر غر زد که: “یه نفر فرنی من رو خورده!” خرس مادر گفت: “ یه نفر فرنی من رو خورده!” بچه خرس گریه کرد که: “ یه نفر فرنی من رو خورده، و همش رو تموم کرده!” خرس پدر غر زد که: “یه نفر رو صندلی من نشسته!” خرس مادر گفت: “یه نفر رو صندلی من نشسته!” بچه خرس گریه کرد که: “یه نفر رو صندلی من نشسته و تیکه تیکهاش کرده!”
اونا تصمیم گرفتن که بیشتر به اطراف نگاه کنن، و وقتی به طبقه بالا و اتاقخواب رسیدن، خرس پدر غر زد که: “یه نفر رو تختخواب من خوابیده!” خرس مادر گفت: “یه نفر رو تختخواب من هم خوابیده!” بچه خرس داد زد که: “یه نفر توی تختخواب من خوابیده و هنوزم اونجاست!”
درست همون موقع، مو طلایی بیدار شد و خرسها رو دید. اون داد زد که: “کمک!” و از تختخواب بیرون پرید و از اتاق دوید بیرون. موطلایی از پلهها دوید پایین، در رو باز کرد و دوید توی جنگل. و دیگه هیچ وقت به خونهی سه تا خرس برنگشت.