خرگوشِ بغلی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی دوم / درس: خرگوشِ بغلیسرفصل های مهم
خرگوشِ بغلی
توضیح مختصر
ترکسی و پدرش میرن به مغازه ی شستشوی خودکار. ترکسی به پدرش کمک می کنه و لباس ها رو میزارن تو ماشین. ولی تو راه خونه، ترکسی شروع می کنه به گریه و زاری و چیزایی می گه. پدرش متوجه حرف هاش نمیشه.
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Knuffle bunny
Not so long ago, before she could even speak words, Trixie went on an errand with her daddy … Trixie and her daddy went down the block, through the park, past the school, and into the laundromat.
Trixie helped her daddy put the laundry into the machine.
She even got to put the money into the machine.
Then they left.
But a block or so later… Trixie realized something.
Trixie turned to her daddy and said, aggle! Flaggle! klabble!
“that’s right!” replied her daddy. “we’re going home!”
Aggle! Flaggle! klabble! Said Trixie again.
Blaggle! Plabble! Wumby! Flappy! Snurp.
“now, please don’t get fussy,” said her dad. Well, she had no choice.
Trixie bowled, WAAAA! She went boneless.
She did everything she could to show how unhappy she was.
But the time they got home, her daddy was unhappy, too.
As soon as Trixie’s mommy opened the door, she asked, where’s knuffle bunny?
The whole family ran down the block. And they ran through the park. They zoomed past the school, and into the laundromat.
Trixie’s daddy looked for knuffle bunny. And looked … and looked … and looked … But knuffle bunny was nowhere to be found …
So Trixie’s daddy decided to look harder, until …
Knuffle bunny!!!
And those were the first words Trixie ever said.
ترجمهی درس
خرگوشِ بغلی
یه زمانِ نه چندان دور، قبل از اینکه حتی بتونه یه کلمه هم حرف بزنه، ترکسی با پدرش برای انجام کاری رفت بیرون ….
ترکسی و پدرش رفتن یه ساختمون پایین تر ، از تویِ پارک رد شدن، مدرسه رو هم رد کردن، و وارد مغازه ی شستوشوی خودکار شدن.
ترکسی به پدرش کمک کرد تا لباس ها رو بذارن تو ماشین.
اون حتی پول رو هم تو ماشین گذاشت.
بعد رفتن.
ولی یه ساختمون پایین تر یا بعد از اون …
ترکسی متوجه یه چیزی شد.
ترکسی برگشت سمت پدرش و گفت، اَگل فلَگل کلَبل!
پدرش جواب داد: “درسته! داریم میریم خونه!”
ترکسی دوباره گفت: اَگل فلَگل کلَبل! بلَگل پلَبل! وامبی فلَپی! سنورپ!
پدرش گفت: “خواهش می کنم، حالا انقدر لوس نشو!” خوب اون چاره ی دیگه ای نداشت.
ترکسی فریاد زد: “واااااااااا!” خودش رو اندخت زمین.
هر کاری می تونست انجام بده، کرد تا نشون بده ناراحته.
ولی وقتی رسیدن خونه، پدرش هم ناراحت بود.
همین که مامان ترکسی در رو باز کرد، پرسید: “خرگوشِ بغلی کو پس؟”
همه ی خانواده دویدن یه ساختمون پایین تر، و از توی پارک دویدن، و با عجله از مدرسه رد شدن، و رفتن تو مغازه ی شست وشوی خودکار.
پدر ترکسی دنبال خرگوش بغلی گشت. و گشت … و گشت … و گشت ….
ولی خرگوش بغلی جایی نبود که بشه پیداش کرد…
پس پدر الکسی تصمیم گرفت با دقتِ بیشتری بگرده. تا اینکه …
خرگوشِ بغلی!!!
و اینها اولین کلماتی بودن که ترکسی به زبون آورد.