درخت آرزوها
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی دوم / درس: درخت آرزوهاسرفصل های مهم
درخت آرزوها
توضیح مختصر
چارلز می خواد درخت آرزوها رو پیدا کنه. برادر و خواهرش می گن همچین چیزی وجود نداره ولی اون باور داره که همچین چیزی وجود داره.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
The wish tree
Charles wanted to find a wish tree. His brother said, “there is no such thing.” His sister said, “there is no such thing.” But Charles said, “what do you think, Boggan?” and Boggan thought, surely. There was such a thing.
So the next morning Charles and Boggan set forth. His brother said, “bring a map.” His sister said, “don’t forget a compass.” But Charles and Boggan were already well on their way into the woods.
“la- di- da- di- da- di- daaa.” Sang Charles. “whishhhhhh.” Sang Boggan. They had the whole day ahead of them. The whole day to find a wish tree.
Up, up to a top of a hill they climbed. And down, down to a frosty meadow they slid. Where Charles went Boggan followed. Where Boggan went Charles followed. Charles and Boggan did not see the wish tree. But they did see… Squirrel. Who was puzzling over how to get some hazelnuts to his home. Hold on tight. “la- di- da- di- da- di- daaa.” Sang Charles. “whishhhhhh.” Sang Boggan. So long, squirrel.
Slow, slow through the snow they went. And hush hush past bear’s den they crept. Where Charles went Boggan followed. Where Boggan went Charles followed. They did not see a wish tree anywhere. But they did see … Beaver, who was busy gathering birch wood to bring to his lodge. Let’s go. “la- di- da- di- da- di- daaa.” Sang Charles. “whishhhhhh.” Sang Boggan. Bye-bye beaver.
Slide, glide, across the ice they slipped, past a few logs and around a bend. Where Charles went Boggan followed. Where Boggan went Charles followed. The wish tree was nowhere to be found. But they did find … Fox, who was late getting berries to her burrow. Load in up. “la- di- da- di- da- di- daaa.” Sang Charles. “whishhhhhh.” Sang Boggan. Keep warm, fox.
Now they had less than half the day ahead of them. Less than half the day to find a wish tree. “we may need to move a little faster, Boggan.” Said Charles.
Charles and Boggan were moving very slowly now. They shadows were growing longer. The whole day was almost behind them. “Boggan,” Charles said. “I. can not. Search. any. Longer.”
“shhhhh,” whispered Boggan.
When Charles awoke it was snowing. It was snowing on squirrel and It was snowing on beaver and It was snowing on fox and It was snowing on everyone. For a moment Charles could not see through the falling snow. But then he said, “oh, look!”
“see Boggan?” said Charles. “just as we thought.” And Boggan said, “whishhhh.” Charles wrote his wish on a piece of paper and tied it around a branch of the wish tree.
The snow was falling more gently now. The animals had prepared a night feast, with hazelnut souffle, a pot of birch tea and biscuits made of berries. Charles and Boggan celebrate with their friends until it was time to be on their way.
The moon was glowing brightly. “la- di- da- di- da- di- daaa.” Sang Charles. “whishhhhhh.” Sang Boggan. All the way home.
ترجمهی درس
درخت آرزوها
چارلز می خواست یه درخت آرزوها پیدا کنه. برادرش گفت: “همچین چیزی وجود نداره.” خواهرش گفت: “همچین چیزی وجود نداره.” ولی چارلز گفت: “تو چی فکر می کنی، بوگان؟” و بوگان فکر کرد، مطمئناً همچین چیزی وجود داره.
پس صبح روز بعد، چارلز و بوگان عازم شدن. برادرش گفت: “نقشه بیار با خودت.” خواهرش گفت: “قطب نما یادت نره.” ولی چارلز و بوگان قبلاً راهی جنگل شده بودن.
چارلز خوند: “لا لا لی لا لا لا.” بوگان خوند: “ویییییییش.” اونها یه روز کامل پیش رو داشتن. یه روز کامل برای پیدا کردن درخت آرزوها.
بالای بالا، تا بالای یه تپه صعود کردن. و تا پایینِ پایینِ یه چمن زارِ یخ زده سُر خوردن. جایی که چارلز، پشت سرِ بوگان می رفت. جایی که بوگان پشت سرِ چارلز می رفت. چارلز و بوگان، درخت آرزوها رو ندیدن. ولی اونها …
سنجابی دیدن که نمی دونست چطور کمی فندق ببره خونش. صبر کن. چارلز خوند: “لا لا لی لا لا لا.” بوگان خوند: “ویییییییش.” خداحافظ سنجاب.
آروم و آروم از تویِ برف، رفتن. و بی صدا و بی صدا و دزدکی از کنار لونه ی خرس رد شدن. جایی که چارلز، پشت سرِ بوگان می رفت. جایی که بوگان پشت سرِ چارلز می رفت. اونها درخت آرزوها رو هیچ جا ندیدن. ولی اونها …
سگ آبی ای دیدن که مشغول جمع کردنِ چوبِ درخت غان بود تا ببره خونش. بیا بریم. چارلز خوند: “لا لا لی لا لا لا.” بوگان خوند: “ویییییییش.” بای بای سگ آبی.
اونها از میون یخ سریدن و لیز خوردن. از کنار چند تا کُنده ی درخت و دور خمیدگی رد شدن. جایی که چارلز، پشت سرِ بوگان می رفت. جایی که بوگان پشت سرِ چارلز می رفت. درخت آرزوها جایی نبود که بشه پیداش کرد. ولی اونها …
یه روباه پیدا کردن که برای بردن توت به پناهگاهش دیر کرده بود. بارش کن. چارلز خوند: “لا لا لی لا لا لا.” بوگان خوند: “ویییییییش.” گرم بمونی، روباه.
حالا اونها کم تر از نصف روز رو پیش رو داشتن. کمتر از نصفِ روز، برای پیدا کردن درخت آرزوها. چارلز گفت: “شاید نیاز باشه کمی سریع تر حرکت کنیم، بوگان.”
چارلز و بوگان حالا خیلی آروم حرکت می کردن. سایه هاشون بلندتر میشد. کلِ روز تقریباً پشت سرشون بود. چارلز گفت: “بوگان، خسته ام. نمی تونم. بیشتر. از این. دنبالش بگردم.”
بوگان به آرومی گفت: “ششششش.”
وقتی چارلز بیدار شد، برف می بارید. روی سنجاب برف می بارید و رویِ سگ آبی برف می بارید و رویِ روباه برف می بارید و رویِ همه برف می بارید. برای یه لحظه چارلز نتونست از توی برف ببینه. ولی بعد گفت: “آه، نگاه کنید!”
چارلز گفت: “می بینی بوگان؟ درست همون طور که فکرش رو می کردیم.” و بوگان گفت: “ویییییش!” چارلز آرزوش رو، روی یه تیکه کاغذ نوشت و دور یه شاخه از درخت آرزوها بست.
حالا دیگه برف، ملایم تر می بارید. حیوون ها جشن گرفته بود. با سوفله ی فندق، یه قوری از چایِ غان و بیسکویت های توتی. چارلز و بوگان با دوستاشون جشن گرفتن تا اینکه وقت برگشتن رسید.
ماه به روشنی می درخشید. چارلز خوند: “لا لا لی لا لا لا.” بوگان خوند: “ویییییییش.” همه ی راه تا خونه.