سرفصل های مهم
در شب
توضیح مختصر
بعد از اینکه خانواده اش خوابیدن، اون نتونست بخوابه و نسیمی رو که از پنجره اش اومد تو رو دنبال کرد. رفت روی پشت بوم و اونجا خوابید.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
At night
At night, after her brother and sister went to bed, long after her parents whispered “good night, happy dreams!” And went to sleep, she lay in her dark room, awake.
listening to her family sleep, she heard her mother and father, her sister and brother’s quiet breathing.
she lay thinking alone and couldn’t Close her eyes and couldn’t sleep.
then she felt a breeze coming from the window.
blowing over the windowsill, it sank to the floor, drifted over her feet, across the room, through the door and up the stairs, and she followed it with … pillows, a sheet, and her blanket.
up one Stairway, and then another, and on to the roof, where the small breeze joined the cool night air.
she lay in her bed on her house in the city, in the night, under the sky.
she thought about the wide world all around her and smiled.
she looked up, breathed, closed her eyes … and slept.
ترجمهی درس
در شب
شب، بعد اینکه خواهر و برادرش رفتن بخوابن، خیلی بعد از اینکه پدر و مادرش زمزمه کردن: “شب بخیر، خواب های خوش ببینی!” و رفتن که بخوابن، اون تو اتاق تاریکش، بیدار، دراز کشید.
و به صدای خواب خانواده اش گوش میداد، اون صدای نفس های آروم پدر و مادر و خواهر و برادرش رو شنید.
اون تنهایی در حالیکه فکر می کرد و نمی تونست چشم هاش رو ببنده و بخوابه دراز کشید.
بعد نسیمی رو که از پنجره میومد رو حس کرد.
که از لای پنجره می وزید، نسیم اومد پایین کف اتاق، و از روی پاهاش رد شد، رفت به اون سمت اتاق. به طرف در و بالای پله ها. و دختره، اون رو با بالش ها و یه ملافه و پتوش دنبال کرد.
به بالای یه راه پله و اون یکی.
و روی پشت بوم، جایی که نسیم کوچیک به هوای خنک شب می پیونده.
اون روی تختش تو خونه اش توی شهر، در شب و زیر آسمون دراز کشید.
اون درباره ی دنیای وسیع اطرافش فکر کرد و لبخند زد.
اون بالا رو نگاه کرد، نفس کشید، چشم هاش رو بست … و خوابید.