کیت، کسی که باد رو رام کرد
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی نهم / درس: کیت، کسی که باد رو رام کردسرفصل های مهم
کیت، کسی که باد رو رام کرد
توضیح مختصر
روی یه تپه ی پرشیب باد شدیدی شروع به وزیدن می کنه و زندگی مردی رو که اونجاست زیر و رو می کنه.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Kate, Who Tamed the Wind
Once there was a man living all alone in a creaky house on the tip-top of a steep hill. The man lived all alone in the creaky house on the tip-top of a steep hill where a soft wind blew. The man lived all alone in the creaky house where the curtain swung and chimes spun as a soft wind blew… and blew… and blew.
The wind blew until the shutters banged in the creaky house on the tip-top of the steep hill. The wind blew, the shutters banged, and the boards bent. The wind blew, the shutters banged, the boards bent, the table tipped, and the tea spilled.
The tea spilled and the bread broke on the tippy table in the creaky house at the tip-top of the steep hill. And still the wind blew.
The wind blew, and off the birds flew. The birds flew and the dust did, too, and the man cried, what to do? What to do?
The wind whipped his words from the tip-top of the steep hill to the itty-bitty town at the bottom, where a little girl called Kate heard the cry-and felt it too.
She wondered what on earth to do! Kate could not stop the wind, she knew, but… she could wheel a load of new trees to the tip-top of the dusty hill in her wagon.
There, Kate dug deep holes and watered muddy mounds… till the trees grew. As the trees grew, the wind blew. The trees grew, the wind blew and the time flew. The time flew as the trees grew… and grew… and Kate did, too.
The trees grew till the leaves fluttered and the shutters stilled and the boards bounced back. The leaves fluttered, the shutter stilled, the board’s bounced back, and the dust died down.
The dust died down, the tea steeped, and the birds peeped. The birds peeped and the old man poured sweet tea and said, “For you!” near the quiet house on the tip-top of the green hill… where a bright breeze blew.
ترجمهی درس
کیت، کسی که باد رو رام کرد
روزی روزگاری مردی بود که توی یه خونه ی غژغژی نوک یه تپه ی پرشیب زندگی می کرد. مرد توی خونه ی غژغژی که نوک اون تپه ی پرشیب بود و باد ملایمی روش می وزید، تک و تنها زندگی می کرد. مرد توی خونه ی غژغژی که با وزش باد ملایم پرده هاش تاب می خوردن و زنگوله هاش می چرخیدن، تک و تنها زندگی می کرد.
باد اونقدر وزید تا کرکره های خونه ی غژغژی نوک تپه ی پرشیب کوبیده شدن. باد وزید، کرکره ها کوبیده شدن، و تخته ها خم شدن. باد وزید، کرکره ها کوبیده شدن، تخته ها خم شدن، میز کج شد، و چای ریخت.
روی میز کج شده ی توی خونه ی قژقژی نوک تپه ی پرشیب، چای ریخت و نون نصف شد. و باد هنوز هم می وزید.
باد می وزید، و پرنده ها پرواز کردن و رفتن. پرنده ها به پرواز دراومدن و گرد و خاک هم همینطور و مرد فریاد زد چه باید کرد؟ چه باید کرد؟ باد کلمات مرد رو از نوک تپه ی پرشیب به شهر فسقلی پایین تپه برد، جایی که دختر کوچولویی به اسم کیت فریاد رو شنید و اون رو حس کرد.
اون مونده بود که چیکار میشه کرد! کیت میدونست که نمیتونه جلوی باد رو بگیره، اما… میتونست چند تا درخت جدید رو با چرخ دستیش ببره نوک تپه ی پر گرد و خاک.
کیت اونجا گودال های عمیقی کند و به پشته های گلی آب داد… تا اینکه درخت ها روییدن. همینطور که درخت ها رشد می کردن، باد هم می وزید. درخت ها رشد می کردن، باد می وزید، و زمان مثل برق می گذشت. همچنان که درخت ها رشد می کردن زمان هم مثل برق می گذشت و کیت هم رشد می کرد.
درخت ها اونقدر رشد کردن که برگ هاشون به لرزه دراومدن و کرکره ها سرجاشون ثابت شدن و تخته ها سرجاشون برگشتن. برگ ها لرزیدن، کرکره ها ثابت شدن، تخته ها سرجاشون برگشتن و گرد و خاک فرو نشست.
گرد و خاک فرو نشست، چای دم کشید و پرنده ها سرک کشیدن. نزدیک خونه ی آرومی که نوک تپه ی سبزی بود که نسیم ملایمی اونجا می وزید، پرنده ها سرک کشیدن و پیرمرد چای شیرینی ریخت و گفت: برای شماست!