پیتِ گربه، روبوپیت
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: پیت گربه / داستان انگلیسی: پیتِ گربه، روبوپیتسرفصل های مهم
پیتِ گربه، روبوپیت
توضیح مختصر
وقتی دوستای پیت نمیخوان بازیهایی رو که اون دوست داره بکنن، پیت یه ایدهای به ذهنش میرسه- اینکه یه روبات مثل خودش بسازه تا هرچی اون دوست داره و میخواد، رو انجام بده. ولی وقتی روبات کمی از کنترل خارج میشه، پیت درس مهمی درباره دوستی میگیره.
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Pete the cat, Robo-Pete
What a great, sunny morning! Pete can’t wait to play baseball with his friends.
“do you want to play catch?” Pete asks Larry. “I can’t,” says Larry. “I’m going to the library.” “do you want to play catch?” Pete asks Callie. “I was about to go for a bike ride,” says Callie. “do you want to play catch?” Pete asks john. “I can’t right now,” says john. “I have to paint the fence.”
Pete wishes his friends would do what he wants to do. It’s no fun playing catch all by himself. If only I knew another me…. Pete thinks. And like that, Pete has a great idea!
Pete builds a Robot! He programs it to be just like him.
“welcome to the world, Robo-Pete!” Pete says to the Robot. “you’re my new best friend. We’ll do everything together. “and I want to play catch,” says Pete. “great idea!” says Robo-Pete.
Pete and Robo-Pete play catch. “wow!” says Pete, running after the ball. “you sure can throw far!” Robo-Pete throws farther and farther until… “time out!” says Pete as he tries to catch his breath. “let’s play something else.” “I want to play whatever you want to play,” Robo-Pete says proudly. “how about we play hide- and- seek?” says Pete. “that will be fun,” says Robo-Pete.
Pete finds the best hiding place ever! He’s sure Robo-Pete will never find him. “ten, nine, eight, seven, six, five, four, three, two, one!” shouts Robo-Pete. “ready or not, here I come!”
“gotcha!” shouts Robo-Pete, tagging Pete. “hey, how did you find me?” says Pete. “with my homing device,” says Robo-Pete. “I can find anyone, anywhere.” “okay, enough hide- and- seek,” says Pete. “let’s play some guitar.”
Pete teach Robo-Pete how to play a song he made up. “you have to feel the music,” Pete explains. “okay,” says Robo-Pete.
“to feel it, I need to play loud,” explain Robo-Pete. Pete tries to stop Robo-Pete, but Robo-Pete can’t hear him over the noise…
“this is fun,” says Robo-Pete. “this is awful!” says Pete the cat. “okay,” says Robo-Pete. “let’s ride over skateboards instead.”
Before Pete can answer, Robo-Pete’s feet transform into a motorized skateboard with super speedy wheels. “let’s go!” Robo-Pete shouts. “wait,” calls Pete.
Pete chases after Robo-Pete. He has no idea where Robo-Pete is going.
Robo-Pete crashes into the sandbox at the playground. “are you okay?” Pete asks Robot. “I am a Robot. I am indestructible!” says Robo-Pete. “what is this strange place?” “it’s a playground,” says Pete. He waves to his friends.
“this is Robo-Pete,” Pete says to Callie, Larry, and john. “I made him myself.” “cool,” says Larry. “we are going to help john finish painting,” says Callie. “and then we are going bike riding.” “I want to go on the slide!” interrupts Robo-Pete.
“Robo-Pete, I want to help my friends paint the fence! “Pete tells his Robot.
“paint the fence- that would be great,” Robo-Pete says. “I am programmed to paint faster than anyone.” Pete and his friends try to help, but Robo-Pete paints too fast.
So instead they ride bikes, and they read books… and after Robo-Pete is done painting, they help him clean the brushes.
Pete realizes that it doesn’t matter what they do. Just being with his friends is what makes it fun!”
ترجمهی داستان انگلیسی
پیتِ گربه، روبوپیت
چه روز آفتابی و خوبی! پیت برای اینکه بره و با دوستاش بیسبال بازی کنه، لحظه شماری میکنه.
پیت از لاری میپرسه: “میای توپ گرفتن، بازی کنیم؟” لاری میگه: “نمیتونم، دارم میرم کتابخونه.” پیت از کالی میپرسه: “ میای توپ گرفتن، بازی کنیم؟” کالی میگه: “داشتم میرفتم دوچرخهسواری.” پیت از جان میپرسه: “ میای توپ گرفتن، بازی کنیم؟” جان میگه: “الان نمیتونم، باید حصار رو رنگ کنم.”
پیت آرزو میکرد دوستاش کارایی رو انجام بدن که پیت میخواست. تنهایی بازی کردن اصلاً حال نمیده. پیت با خودش فکر کرد، ای کاش یکی مثل خودم رو میشناختم …. و پیت یه ایدهی خیلی خوب به ذهنش رسید!
پیت یه روبات ساخت! طوری برنامهریزیش کرد که درست مثل خودش باشه.
پیت به روبات گفت: “به دنیا خوش اومدی، روبوپیت! تو جدیدترین و بهترین دوست منی. ما هر کاری رو با هم انجام میدیم.” پیت گفت: “و من دوست دارم، توپ گرفتن بازی کنم.” روبوپیت گفت: “فکر خوبیه!”
پیت و روبوپیت، توپ گرفتن، بازی کردن. پیت وقتی داشت دنبال توپ میدوید گفت: “وای! تو مطمئناً میتونی خیلی دورتر بندازی!” روبوپیت توپ رو دورتر و دورتر انداخت تا اینکه …
پیت که داشت نفسش رو تازه میکرد، گفت: “وقتِ استراحت!” “بیا یه چیز دیگه بازی کنیم.” روبوپیت با غرور گفت: “من هر چیزی که تو بخوای، رو بازی میکنم.” پیت گفت: “چطوره قایم موشک بازی کنیم؟” روبوپیت گفت: “خوش میگذره.”
پیت بهترین جای قایم شدن رو پیدا کرد! مطمئنه که روبوپیت هرگز اونو پیدا نمیکنه. روبوپیت داد زد: “ده، نه، هشت، هفت، شش، پنج، چهار، سه، دو، یک! آمادهای یا نه، اومدم!”
روبوپیت که پیت رو پیدا کردهبود، گفت: “گرفتمت!” پیت گفت: “هِی، چطور پیدام کردی؟” روبوپیت گفت: “با ردیابم. من هرکسی رو هرجایی باشه پیدا میکنم.” پیت گفت: “خیلی خوب. قایم موشک بسه. بیا یه کم گیتار بزنیم.”
پیت، به روبوپیت یاد میده چطور آهنگ جدیدی رو که ساخته رو بزنه. پیت توضیح میده که: “باید موسیقی رو احساس کنی.” روبوپیت میگه: “باشه.” روبوپیت توضیح میده که: “برای اینکه احساسش کنم، باید با صدای بلند بزنم.” پیت سعی میکنه، روبوپیت رو ساکت کنه ولی روبوپیت به خاطرِ صدای بلند، صدای پیت رو نمیشنوه…
روبوپیت میگه: “این خیلی باحاله.” پیتِ گربه میگه: “خیلی بده!” روبوپیت میگه: “باشه. بیا به جاش اسکیت بورد بریم.”
قبل اینکه پیت بتونه جواب بده، پاهای روبوپیت به اسکیتبوردِ موتوری با چرخهای خیلی سریع تبدیل میشه. روبوپیت داد زد: “بزن بریم!” پیت داد زد: “صبر کن!”
پیت، روبوپیت رو دنبال کرد. هیچ تصوری از اینکه روبوپیت داره کجا میره، نداشت.
روبوپیت با جعبه شنیِ زمینِ بازی تصادف کرد. پیت از روبات پرسید: “حالت خوبه؟” روبوپیت گفت: “من یه روباتم. من خراب نشدنیام! این جایِ عجیب کجاست؟” پیت گفت: “اینجا زمین بازیه. و به دوستاش بایبای کرد.
پیت به کالی، لاری و جان گفت: “این روبوپیته. خودم درستش کردم. لاری گفت: “چه باحال.” کالی گفت: “ما میریم به جان کمک کنیم، رنگکاریش رو تموم کنه، و بعدش میریم دوچرخه سواری.” روبوپیت پرید وسط حرفش: “من میخوام برم سُرسُره بازی.”
پیت به روباتش گفت: “ روبوپیت، من میخوام به دوستام کمک کنم، حصار رو رنگ کنن!”
روبوپیت گفت: “رنگ کردنِ حصار. خیلی عالیه. من جوری برنامهریزی شدم که از همه سریعتر رنگ بزنم.” پیت و دوستاش سعی کردن کمک کنن، ولی روبوپیت خیلی سریع رنگکاری میکرد. پس به جاش، رفتن دوچرخه سواری، و کتاب خوندن… و بعد از اینکه روبوپیت، رنگکاری رو تموم کرد، بهش کمک کردن، فرچهها رو تمیز کنه.
پیت متوجه شد که مهم نیست چه کاری میکنن. با دوستاش بودنه، که باعث میشه خوش بگذره.