بچه رئیس
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی ششم / درس: بچه رئیسسرفصل های مهم
بچه رئیس
توضیح مختصر
بچه کوچولو از لحظهای که رسید رئیس بود، و سعی داشت وضعیت را همانطور نگه دارد
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Boss Baby
From the moment the baby arrived, it was obvious that he was the boss. He put mom and dad on a round-the-clock schedule with no time off. And then he set up his office right smack-dab in the middle of the house.
He made demands; many, many demands. And he was quite particular. If things weren’t done to his immediate satisfaction, he had a fit. He conducted meetings, lots and lots and lots of meetings. Many in the middle of the night. The funky thing was, he never ever said a single word that made any sense at all. But that didn’t stop him.
As boss, he was entitled to plenty of perks. There was the lounge, the spa, and the executive gym. There were drinks made to order 24/7. And of course the private jet.
Then one day, all activity ground to a halt. The boss surveyed his surroundings, eyeballed his workers, and frowned. He called a meeting, his staff did not respond. He called and called and called. Nothing. The boss’s usual demands were not getting their usual results. It was time to try something completely out of the box.
Ma ma? Da da?
Wow. That worked. For the first time since his arrival, the boss baby was pleased; but only momentarily. He had to get back to the office ASAP. There was still a business to run here. And make no mistake … he was the boss of it!
ترجمهی درس
بچه رئیس
از لحظهای که بچه رسید، پیدا بود که او رئیس است. او مامان و بابا را با یک برنامه ساعت به ساعت و بدون زمان مرخصی مشغول کرده بود. و بعد، دفتر کارش را درست وسط خانه قرار داد.
او درخواست میکرد؛ درخواستهای خیلی خیلی زیاد. و خیلی هم سختگیر بود. اگر چیزها سریعاَ رضایت او را جلب نمیکرد، اعصابش را بهم میریخت. او جلسه برگزار میکرد، جلسات خیلی خیلی خیلی زیاد. بسیاری از آنها در نیمههای شب. قسمت عجیب غریبش آن بود که، او حتی یک کلمه که معنی درست و حسابی بدهد به زبان نمیآورد. اما این هم جلوی او را نمیگرفت.
به عنون رئیس او مزایای زیادی دریافت میکرد. اتاق استراحت، استخر و سونا، و باشگاه ورزشی مخصوص مدیران. نوشیدنی در همه ساعات شبانه روز در هفت روز هفته در اختیارش بود. و البته، هواپیمای شخصی.
سپس یک روز، همه فعالیتها متوقف شد. رئیس اطرافش را زیر نظر گرفت، به کارکنانش نگاهی انداخت، و اخم کرد. او اعلام کرد که یک جلسه برقرار است، کارکنان پاسخی ندادند. او اعلام کرد و کرد و کرد. هیچ ! درخواستهای معمول رئیس نتایج معمول را بدست نمیآورد. زمان آن بود که چیزی کاملاَ غیرمعمول را امتحان کند.
ما ما؟ با با؟
وای. اثر کرد. برای اولین بار از زمان رسیدنش، رئیس کوچولو راضی بود. اما تنها یک لحظه. او باید در اولین فرصت ممکن به دفتر کارش بر میگشت. هنوز کسب و کاری بود که باید اداره میشد، و اشتباه نکنید … رئیس او بود!