نگران نباش خرس
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی ششم / درس: نگران نباش خرسسرفصل های مهم
نگران نباش خرس
توضیح مختصر
یه خرس کوچولو یه کرم صد پا می بینه که داره برای خودش پیله درست می کنه تا مدتی اون تو بمونه. خرس همش نگرانشه و همش بهش سر می زنه تا ببینه اونجاست و جاش امنه یا نه. یه روز خرس پیله رو خالی پیدا می کنه و نگران میشه که نکنه صدپا رو دیگه نبینه. بعد یه پروانه ی ابریشمی از کنارش پرواز می کنه و می گه، نگران نباش خرس. من درست همین جام!
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Don’t worry bear
Late one afternoon, a little bear found a caterpillar hard at work. “what are you doing?” asked bear.
“I’m making a cocoon.” Said caterpillar. “I’ll stay inside for a while. But I promise you’ll see me again.”
That night, bear got worried. He came to check the cocoon. Caterpillar said, “don’t worry bear. I’m not afraid of the dark.”
He came again on a windy day. Caterpillar said, “don’t worry, bear. a little wind doesn’t bother me.”
He came when it rained. Caterpillar said, “don’t worry, bear. I’m not getting wet.”
He came when it got cold. Caterpillar said, “don’t worry, bear. I’m very warm and cozy.”
He brought mouse to see the cocoon. Mouse said, “don’t worry, bear. I think caterpillar’s sleeping.”
The little bear stopped worrying about caterpillar. Until …
Bear found the cocoon empty. The he started worrying all over again.
While bear was worrying, a beautiful silk moth fluttered by. Bear said, “I’m afraid I’ll never see him again.”
Then the silk moth landed on bear’s paw. “don’t worry bear,” he said.
“I’m right here!”
ترجمهی درس
نگران نباش خرس
یه روز بعد از ظهر دیر وقت، یه خرس کوچولو یه صد پا دید که سخت مشغول کاره. خرس پرسید: “داری چیکار می کنی؟”
صد پا گفت: “دارم یه پیله می سازم. برای مدتی اون تو می مونم، ولی بهت قول میدم دوباره منو می بینی.”
اون شب خرس نگران شد. اون اومد تا سری به پیله بزنه. صدپا گفت: “نگران نباش خرس. من از تاریکی نمی ترسم.”
اون، دوباره تو یه روز بادی اومد. صدپا گفت: “نگران نباش خرس. کمی باد منو اذیت نمی کنه.”
اون، وقتی هوا بارونی بود اومد. صدپا گفت: “نگران نباش خرس. من خیس نمی شم.”
اون وقتی هوا سرد شد اومد. صدپا گفت: “نگران نباش خرس. جای من گرم و دنجه.”
اون موش رو آورد تا پیله رو ببینه. موش گفت: “نگران نباش خرس. فکر کنم پیله خوابیده.”
خرس کوچولو دیگه دلواپسی برای پیله رو کنار گذاشت. تا اینکه ….
خرس پیله رو خالی پیدا کرد. بعد دوباره از نو شروع کرد به نگرانی درباره ی پیله.
وقتی خرس نگران بود، یه پروانه ی ابریشمی خوشگل از کنارش پرواز کرد. خرس گفت: “صدپا نیست. میترسم دیگه نبینمش.”
بعد پروانه ی ابریشمی نشست رو پنجه ی خرس. اون گفت: “نگران نباش خرس.”
“من درست همین جام!”