آشفتگی روز اول
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی ششم / درس: آشفتگی روز اولسرفصل های مهم
آشفتگی روز اول
توضیح مختصر
سارا برای روز اول مدرسه نگران است و آقای هارتول سعی دارد او را قانع کند که دانشآموزان آنجا او را دوست خواهند داشت.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
First Day Jitters
“Sarah dear, time to get out of bed.” Mr. Hartwell said. Pocking his head through the bedroom doorway. “you don’t wanna miss the first day of your new school, do you?” “I’m not going” said Sarah and pulled the covers over her head.
“Of course you’re going honey.” Said mr. Hartwell, as he walked over to the window and snapped up the shade.
“No, I’m not, I don’t want to start over again. I hate my new school.” Sarah said. She tunnelled down to the end of her bed.
“How can you hate your new school sweetheart?” Mr. Hartwell chuckled. “You’ve never been there before! Don’t worry, you liked your other school, you’ll like this one. Besides, just think of all the new friends you’ll meet.” “That’s just it. I don’t know anybody and it will be hard. I just hate it that’s all.”
“What will everyone think if you weren’t there? We told them you were coming.”
“They will think that I am lucky and they will wish that they were at home like me.”
Mr. Hartwell sighed, “Sarah Jane Hartwell, I’m not playing this silly game one second longer. I’ll see you downstairs in five minutes.” Sarah tumbled out of bed. She stumbled into the bathroom. She fumbled into her clothes. “My head hurts.” She moaned, as she trudged into the kitchen. Mr. Hartwell handed sarah a piece of toast and her lunchbox.
They walked to the car. Sarah’s hands were cold and clammy. They drove down the street. She couldn’t breathe. And then, they were there.
“I feel sick” said Sarah weakly.
“Nonesense” said Mr. Hartwell. “you’ll love your new school once you get started. Oh, look, there’s your principal, Mrs. Burton.” Sarah slumped down in her seat.
“Oh. Sarah.” Mrs. Burton gushed, peeking into the car. “There you are. Come on. I’ll show you where to go.” She led Sarah into the building and walked quickly through the crowded hallways. “Don’t worry, everyone is nervous the first day.” She said over her shoulder as Sarah rushed to keep up.
When they got to the classroom, most of the children were already in their seats. The class looked up as Mr. Burton cleared her throat. “Class, Class, attention please.” Said Mrs. Burton. When the class was quiet she led Sarah to the front of the room and said “Class, I would like you to meet … your new teacher, Mrs. Sarah Jane Hartwell”
ترجمهی درس
آشفتگی روز اول
«سارا عزیزم، وقتشه از تخت بیای بیرون.» این را آقای هارتول، در حالی که سرش را از دهانه در داخل اتاق کرده بود گفت. «تو که نمخوای روز اول مدرسه جدید رو از دست بدی، میخوای؟» سارا گفت « من نمیرم » و ملحفه را روی سرش کشید.
آقای هارتول درحالی که به سمت پنجره میرفت و پرده را کنار میزد گفت « البته که میری عزیزم. »
سارا گفت «نه، نمیرم، من نمیخوام از اول شروع کنم. من از مدرسه جدیدم متنفرم.» او خودش را به انتهای تختش کشید.
آقای هارتول با خنده گفت « چطور از مدرسه جدیدت متنفری عزیزدلم؟ تو که هیچوقت اونجا نرفتی! نگران نباش، تو مدرسه قبلی رو دوست داشتی، این یکی رو هم دوست خواهی داشت. تازه، به همه دوستای جدیدی که قراره ببینی فکر کن.» «مسئله همینه. من هیچکس رو نمیشناسم و این سخته. من فقط ازش متنفرم همین.»
« اگه نری همه چه فکری میکنن؟ ما بهشون گفتیم که تو میای.»
« فکر میکنن که من چقدر خوششناسم و اونها هم آرزو میکنن کاش مثل من توی خونه بودن.»
آقای هارتول آهشی کشید «سارا جین هارتول، من دیگه یک ثانیه هم این بازی احمقانه رو ادامه نمیدم. تا پنج دقیقه دیگه پایین پلهها میبینمت.» سارا از تخت بیرون جهید. تلوتلو خوران داخل دستشویی رفت. به زحمت لباسش را تنش کرد. او در حالی که داخل آشپزخانه میشد نالید « سرم درد میکنه.» آقای هارتول یک تکه نان تُست و ظرف غذایش را به دستش داد.
آنها به سمت ماشین رفتند. دستهای سارا سرد و مرطوب شده بود. آنها با ماشین تا پایین خیابان رفتند. او نمیتوانست نفس بکشد. و سپس، به مقصد رسیدند.
سارا با ضعف گفت « حالم بده »
آقای هارتول گفت « مزخرفه! وقتی شروع کنی مدرسه جدیدت رو دوست خواهی داشت. آه، نگاه کن، این مدیرته، خانم برتن.» سارا درون صندلیاش فرو رفت.
خانم برتن درحالی که داخل ماشین سرک میکشید زبان باز کرد که «اوه، سارا. اینجایی. بیا، من بهت نشون میدم کجا باید بری.» او سارا را داخل ساختمان هدایت کرد و به سرعت از بین راهروهای شلوغ حرکت میکرد. در حالی که سارا عجله میکرد تا از او عقب نماند، او کنار گوش سارا گفت «نگران نباش، همه روز اول مضطرب هستن.» وقتی آنها به کلاس رسیدند، بیشتر بچهها در صندلیهایشان بودند. وقتی خانم برتن گلویش را صاف کرد کل کلاس به سمت او نگاه کردند. خانم برتن گفت «کلاس، کلاس، توجه کنید لطفاَ.» وقتی کلاس ساعت شد او سارا را به جلوی کلاس هدایت کرد و گفت «بچهها، میخواهم آشنا بشید با … معلم جدیدتون، خانم سارا جین هارتول