دَنی و دایناسور- روزهای مدرسه
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی دهم / درس: دَنی و دایناسور- روزهای مدرسهسرفصل های مهم
دَنی و دایناسور- روزهای مدرسه
توضیح مختصر
دایناسور میدونه، مدرسه جای خوبیه. دوستش دنی، خیلی اونجا رو دوست داره. پس دایناسور تصمیم میگیره، بره و ببینه مدرسه چه شکلیه. اون میره کلاس دنی، الفبا، ریاضیات و کلی چیزای دیگه یاد میگیره و همچنین یاد میده. آخرِ روز، همکلاسهای دنی یه هدیه میدن بهش و میره خونه.
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Danny and the Dinosaur school days
Why don’t dinosaurs go to school? The dinosaur asked himself. He knew his friend Danny liked school, so one day he left the museum to see what school was all about.
The dinosaur saw Danny inside a yellow school bus and decided to follow it to school. It was a beautiful day for walk.
“what are you doing here?” Danny asked the dinosaur.
“you made school sound like fun,” said the dinosaur. “so I wanted to come try it.” “welcome!” said Danny’s teacher.
It was a bit of a tight fit, but the dinosaur joined Danny’s class. The dinosaur loved learning his ABC’s.
Danny’s class learns about math and measurements.
And the class learned what life was like one million years ago.
The students made dinosaur art.
Danny’s class even tried stomping like a dinosaur!
After a busy morning of lessons, everyone was hungry. When the bell rang, they raced out the door. “where’s everyone going?” asked the dinosaur.
“it’s lunchtime,” said Danny. “let’s go eat! “the cafeteria had sloppy joes. “that’s not dinosaur food,” said the dinosaur.
Danny and the dinosaur got a pass to go outside for lunchtime. Danny ate his lunch, and the dinosaur ate his!
It looked like so much fun, the whole class joined them. Everyone played on the grass.
“school is fun!” said the dinosaur. “yes, it is,” said Danny’s teacher. “and so are you! “Danny smiled. “our class has a present for you.” “thanks!” said the dinosaur. Everyone cheered.
Danny and his friends waved as the dinosaur headed home. “come back anytime!”
ترجمهی درس
دَنی و دایناسور- روزهای مدرسه
دایناسور، از خودش پرسید: چرا دایناسورها مدرسه نمیرن؟ میدونست، دوستش دَنی مدرسه رو دوست داره، بنابراین یه روز موزه رو ترک کرد، تا بره ببینه مدرسه چه جور جایی هست.
دایناسور، دنی رو تو سرویسِ زرد رنگِ مدرسه دید و تصمیم گرفت تا مدرسه بره دنبالش. روز زیبایی برای قدم زدن بود.
دنی از دایناسور پرسید: “تو اینجا چیکار میکنی؟”
دایناسورگفت: “تو باعث شدی، من فکر کنم مدرسه جای خوبیه. پس من هم میخواستم بیام و ببینمش.” خانم معلمِ دنی گفت: “خوش اومدی!”
کلاس، یه ذره برای دایناسور کوچیک بود، ولی به هر حال دایناسور رفت تو کلاس دنی. دایناسور، یاد گرفتن الفبا رو دوست داشت.
همکلاسیهای دنی، ریاضیات و اندازهگیری رو یاد گرفتن.
همچنین، کلِ کلاس یاد گرفت که زندگی، صد میلیون سال پیش چه شکلی بود.
دانشآموزها، کاردستیِ دایناسور درست کردن.
همکلاسیهای دنی حتی سعی کردن مثل دایناسور پاشون رو بکوبن زمین و راه برن!
بعد از یه صبحِ پر از یادگیری، همه گرسنه بودن. وقتی زنگ خورد، همه دویدن بیرون. دایناسور پرسید: “اینها دارن کجا میرن؟”
دنی گفت: “وقتِ نهاره، بیا بریم غذا بخوریم!” بوفه، ساندویچ چرخکرده داشت. دایناسور گفت: “این غذای دایناسور نیست.”
دنی و دایناسور راهشون رو گرفتن و برای نهار رفتن بیرون. دنی نهار خودش رو خورد، و دایناسور نهار خودش رو!
خیلی با حال به نظر میرسید، پس کلِ کلاس رفتن پیشِ اونها. همه روی چمنها بازی کردن.
دایناسور گفت: “مدرسه خیلی باحاله!” خانم معلمِ دنی گفت: “بله، همینطوره. و تو هم همچنین!” دنی لبخند زد. “کلاس ما یه هدیه برات داره.” دایناسور گفت: “ممنون!” همه دست زدن.
دنی و دوستاش، وقتی دایناسور میرفت خونه، براش دست تکون دادن. “هر وقت خواستی، بازم بیا!”