پیت رو بخور!
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی دهم / درس: پیت رو بخور!سرفصل های مهم
پیت رو بخور!
توضیح مختصر
وقتی سر و کله ی یه هیولا تو اتاق پیت پیدا میشه، پیت خیلی خوشحال میشه. چون حالا یه همبازی داره!
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Eat Pete!
Pete was playing on his bedroom floor when a monster appeared at his window. “Hi,” said Pete. “Do you want to play cars with me?” The monster didn’t want to play cars with Pete. He wanted to… eat Pete! But playing cars looked like fun, so they had some races. They set up parking lots. They made crashes.
“Hey,” said Pete, “What should we do next?” “Do you want to play pirates?” The monster did not want to play pirates with Pete. He wanted to… eat Pete! But the monster had never played pirates before. They dug for treasure. He walked the plank. They acted like scallywags!
“Next,” said Pete, “I think we should play blocks.” The monster did not want to play blocks with Pete. He wanted to… eat Pete! But he liked building things, so they made a castle. They built towers. They knocked them down.
“Now,” said Pete, “we should play superheroes.” The monster did not want to play superheroes with Pete. He wanted to… eat Pete! So he ate him.
The monster piled up some blocks. He put on the pirate hat. He spun the wheels of a car. It wasn’t any fun to play alone. He missed Pete. So he spat him out. “That was not very nice!” Pete told the monster. “Sorry…” “Do you want to play superheroes?” asked Pete. The monster did not want to play superheroes with Pete. He wanted to… hug Pete!
ترجمهی درس
پیت رو بخور!
پیت داشت کف زمین اتاقش بازی می کرد که یه هیولا کنار پنجره ی اتاقش ظاهر شد. پیت گفت: سلام. میخوای با من ماشین بازی کنی؟ هیولا نمی خواست با پیت ماشین بازی کنه. اون می خواست… پیت رو بخوره! اما ماشین بازی سرگرم کننده به نظر می رسید، پس چند بار با هم مسابقه دادن. پارکینگ درست کردن و با هم تصادف کردن.
پیت گفت: هی، بعدش چیکار کنیم؟ می خوای دزد دریایی بازی کنیم؟ هیولا نمی خواست با پیت دزد دریایی بازی کنه. اون می خواست… پیت رو بخوره! اما هیولا تا حالا دزد دریایی بازی نکرده بود. اونها دنبال گنج گشتن. هیولا مثلاً از روی تخته پرید توی آب. و دو تایی ادای آدم های رذل رو درآوردن.
پیت گفت: بعد، به نظرم باید خونه سازی بازی کنیم. هیولا نمی خواست با پیت خونه سازی بازی کنه. اون می خواست… پیت رو بخوره! اما از چیز درست کردن خوشش میومد، پس یه قلعه درست کردن. چند تا برج درست کردن و بعد زدن و برج ها رو ریختن پایین.
پیت گفت: حالا، باید ابرقهرمان بازی کنیم. هیولا نمی خواست با پیت ابرقهرمان بازی کنه. اون می خواست… پیت رو بخوره! پس خوردش.
هیولا چند تا خونه سازی رو روی هم گذاشت. کلاه دزد دریایی رو سرش کرد. چرخ های یه ماشین رو چرخوند. تنهایی بازی کردن اصلاً حال نمی داد. دلش برای پیت تنگ شده بود. پس تفش کرد.پیت به هیولا گفت: کار چندان خوبی نکردی! هیولا گفت: متأسفم… پیت پرسید: می خوای ابرقهرمان بازی کنیم؟ هیولا نمی خواست با پیت ابرقهرمان بازی کنه. اون می خواست… پیت رو بغل کنه!