هَری، سگِ کثیف
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: بسته ی دهم / درس: هَری، سگِ کثیفسرفصل های مهم
هَری، سگِ کثیف
توضیح مختصر
هری یه سگ سفید با خاله ای سیاهه. هری حموم کردن رو دوست نداره. یه روز از خونه فرار میکنه و میره بیرون بازی میکنه، و خیلی خیلی کثیف میشه. وقتی برمیگرده خونه، خانواد هاش نمی شناسنش. تا اینکه حمومش میکنن و متوجه میشن، هریه.
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی درس
Harry the dirty dog
Harry was a white dog with black spots who liked everything, except getting a bath. So one day when he heard the water running in the bath tub, he took the scrubbing brush and buried it in the back yard. Then he ran away from home.
He played where they were fixing the street and got very dirty. He played at the railroad and got even dirtier. He played tag with other dogs and became dirtier still.
He slid down a coal chute and got the dirtiest of all. In fact, he changed from a white dog with black spots to a black dog with white spots.
Although there were many other things to do, Harry began to wonder if his family thought that he had really run away. He felt tired and hungry, too. So without stopping on the way, he ran back home.
When Harry got to his house, he crawled through the fence and sat looking at the back door. One of the family looked out and said, “there’s a strange dog in the back yard. By the way, has anyone seen Harry?”
When Harry heard this, he tried very hard to show them he was Harry. He started to do all his old, clever tricks. He flip flopped, and he flop flipped. He rolled over and played dead.
Ha danced and sang. He did theses tricks over and over again. But everyone shook their heads and said, “oh, no. it couldn’t be Harry.”
Harry gave up and walked slowly toward the gate. But suddenly he stopped. He ran to a corner of the garden and started to dig furiously. Soon he jumped away from the hole, barking short, happy barks.
He’d found the scrubbing brush, and carrying it in his mouth! He ran into the house. Up the stairs he dashed, with the family following close behind.
He jumped into the bathtub and sat up begging, with the scrubbing brush in his mouth. A trick he certainly had never done before. “this little doggy wants a bath!” cried the little girl. Then her father said, “why don’t you and your brother give him one?”
Harry’s bath was the soapiest one he’d ever had. It worked like magic. As soon as the children started to scrub, they began shouting, “mommy, daddy, look! Look! Come quick!” “It’s Harry! It’s Harry! It’s Harry!” they cried. Harry wagged his tail and was very, very happy. His family combed and brushed him lovingly. And he became once again a white dog with black spots.
It was wonderful to be home. After dinner, Harry asleep in his favorite place, happily dreaming how much fun it had been getting dirty. He slept so soundly, he didn’t even feel the scrubbing brush he’d hidden under his pillow.
ترجمهی درس
هَری، سگِ کثیف
هری یه سگ سفید با خال های سیاه بود که همه چیز رو دوست داشت به جز حموم کردن. بنابراین یه روز وقتی صدای آب رو تو وان شنید فرچه ی شست و شو رو برداشت، و تو حیاط پشتی چالش کرد. بعد از خونه فرار کرد.
رفت جایی که داشتن خیابون رو تعمیر میکردن، بازی کرد و خیلی خیلی کثیف شد. تو راه آهن بازی کرد و کثیف تر شد. با سگ های دیگه، گرگم به هوا بازی کرد و باز هم کثیف تر شد.
از جاییکه ذغالس نگ رو میریختن زمین، سُرسُره رفت و کثیفتر از قبل شد. در واقع از سگی سفید که خال های سیاه داشت، به سگی سیاه با خال های سفید تبدیل شد.
البته کارهای زیاد دیگه ای هم برای انجام بود، ولی هری فکر کرد، شاید خانوادهاش فکر بکنن اون واقعاً فرار کرده. اون احساس خستگی و گرسنگی کرد. بنابراین بدون اینکه یه لحظه هم بایسته دوید طرف خونه.
وقنی هری رسید خونه، از تویِ حصارها خزید تو و نشست درِ پشتی رو نگاه کرد. یکی از اعضای خانواده بیرون رو نگاه کرد و گفت: “یه سگ غریبه و عجیب غریب تو حیاطه. به هر حال، کسی هری رو ندیده؟”
وقتی هری این رو شنید، خیلی سعی کرد تا بهشون نشون بده، اون هریه. شروع به انجام همه ی حرکات و بامزگی های قدیمی و هوشمندانه اش کرد. اون پشتک زد و کله معلق شد. به پشتش خوابید و ادای مرده ها رو در آورد.
اون رقصید و آواز خوند. اون همه ی این اداها رو بارها و بارها انجام داد. ولی همه سرشون رو تکون دادن و گفتن: “نه، این نمیتونه هری باشه.”
هری تسلیم شد و به آرومی رفت سمتِ در. ولی یهویی ایستاد. اون دوید به طرف گوشه ی باغ و با جدیت شروع کرد به کندن زمین. کمی بعد، از گودال پرید بیرون و شروع کرد به پارس کردن، آروم و با خوشحالی.
فرچه ی شست و شو رو پیدا کرده بود! با دهنش گرفت و دوید به سمت خونه. با سرعت از پله ها رفت بالا و اعضای خانواده هم پشت سرش میدویدن.
اون پرید تو وان و با فرچه ی شست و شو تو دهنش، شروع کرد به التماس کردن. این کاری بود که قبلاً انجامش نداده بود. دختر کوچولو داد کشید: “این سگ کوچولو، دلش حموم میخواد!” و پدرش گفت: “چرا تو و برادرت حمومش نمیکنید؟”
حموم هری، صابونی ترین حمومی بود که تا به حال کرده بود. مثل یه شعبده بازی بود. همین که بچه ها شروع کردن به شستنش، داد زدن: “مامان، بابا، نگاه کنید، نگاه کنید، زود بیاید!” اونها داد میزدن: “ این هریه! هریه! هریه!” هری دُمش رو تکون داد و خیلی خیلی خوشحال بود. خانوادهاش با عشق شستنش و شونه اش کردن. و یه بار دیگه تبدیل به سگِ سفید با خالهای سیاه شد.
تو خونه بودن، فوق العاده است. بعد از شام، هری تو جای مورد علاقه اش به خواب رفت. خواب میدید که کثیف شدن چقدر کیف داره. به خوابی عمیق رفت که حتی متوجه فرچه ی شست و شو که زیر بالشش قایم کرده بود هم نشد.