داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

برف

توضیح مختصر

زمستونه و برف می باره. هر کدوم از حیوون ها برای زمستون یه برنامه ای داره. بعضی به خواب میرن، بعضی به جنوب مهاجرت می کنن و بعضی سفید میشن و ...

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Snow

Owl ruffled her feathers. “the snow is coming,” she said wisely. “I know snow.” The geese were gathering. “snow?” They said with a shiver. “Our lake will freeze.” “Yes, the snow is coming,” said moose. “ I can smell it on the Breeze.” “ah, snow” bear yawned. “time for me to be sleeping.”

Hare snuggled her bunnies. “Winter brings snow, my honeys, and our white coats.” “oh! snow!” Said Fox. “those clouds are full of snow.”

And then it snowed. white snowflakes swirled in the sky. some very big. some very small. all very gentle.

The forest was still. It was covered with a sparkling blanket.

“my fur looks like fire,” bristles Fox, “ against this white snow.” “We are as white as we can be,” giggled to the bunnies. “white as Snow.” “snow … snow … so … sleepy,” mumbled bear as he drifted into dreams.

“I love the crisp air,” sniffed moose, “ just after it snows.” “south! We Will fly south” honked the geese. “so long, snow.” “the snow will stay,” said owl. “but one spring day, it will drip drop melt away.” “I know snow,” she said wisely. “but I sing spring.”

ترجمه‌ی درس

برف

جغد پرهاش رو به هم زد. هوشمندانه گفت: “قراره برف بباره. من برف رو می شناسم.”

غازها جمع شده بودن. “ب-ب-برف؟” اونها با لرزه گفتن: “دریاچه مون قراره یخ بزنه.”

گوزن گفت: “برف قراره بباره. می تونم بوش رو تو نسیم حس کنم.”

خرس با خمیازه گفت: “آه، برف. وقتشه که من به خواب برم.”

خرگوش بچه هاش رو تو بغل کشید و گفت: “زمستون برف میاره. عسل های من، و کت های سفید ما رو.”

روباه گفت: “آه برف! اون ابرها پر از برفن.”

و بعد، برف بارید. دونه های برف تو آسمون می چرخیدن. بعضی خیلی بزرگ بودن. بعضی خیلی کوچیک. و همه شون خیلی ظریف.

جنگل ساکن و آروم بود. و با یه پتوی درخشان پوشیده شده بود.

روباه خزهاش رو سیخ کرد: “خزهام مثل آتیش می مونه در مقابل برف سفید.”

توله خرگوش ها با خنده گفتن: “ما به سفیدی ای که می تونیم باشیم، هستیم. به سفیدی برف.”

خرس وقتی داشت به خواب میرفت، زیر لب گفت: “برف … برف … خیلی خوابم میاد.”

گوزن آب دماغش رو بالا کشید و گفت: “هوای ترد و خنک بعد از برف رو دوست دارم.”

غازها گفت: “جنوب! ما پرواز می کنیم جنوب. برف خیلی طولانیه.”

جغد گفت: “برف می مونه. ولی تو یه روز بهاری چکه چکه آب میشه.” اون خردمندانه گفت: “من برف رو می شناسم. ولی تو بهار آواز می خونم.”