داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

موهای بافته شده

توضیح مختصر

مادر اشلی دوست داره موهاش را ببافه، و او این رو از مادربزرگ اشلی یاد گرفته. اما این کار تموم روز طول می‌کشه و اشلی اینو دوست نداره. برای همین تصمیم می‌گیره جواب اونو بده.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Braids!

On Saturday when Ashley was sitting at the breakfast table, her mother came in and said “look at your hair, it’s a mess! It needs a few braids!” “a few!” yelled Ashley, “you always put in a million braids and you pull on my hair and it hurts and it takes all day! No! no! no! my hair is okay to just go out and play.” Then Ashley ran around the house screaming “Aaaaaah! Aaaaaah! Aaaaah!” while her mother tried to catch her. After they had gone around the house seventeen times, Ashley’s mother caught her, sat her on a chair and started to braid her hair.

It took two hours because Ashley’s mom braided her hair back and forth and back and forth and back and forth. And up and down and up and down and up and down. And round and round and round and round and round and round.

When she was done, Ashley looked in the mirror and said “oh! Look! It’s beautiful, It’s wonderful. But it took forever! I wish you didn’t like to braid my hair.” Ashley went outside and sat down on the front steps. People came by and said “Hey Ashley! Nice hair!” and Ashley didn’t say anything. Then Ashley’s grandmother came by, she said “Ashley! What wonderful braids! But why are you so mad?” “It’s that mother of mine” said Ashley. “she likes to braid my hair and it takes all day. Some kids go to the mall, some kids play games, I just get my hair braided.” “Do you know?” said her grandmother, “why your mother likes to braid like that?”

“no” said Ashley.

“she learned it from me” said her grandmother. “when your mom was a little girl I used to braid her hair all the time. It took all day.” “how come you don’t braid her hair now?” said Ashley.

“can’t catch her” said her grandmother.

“maybe both of us could catch her.” Said Ashley.

“good idea” said her grandmother.

So they went into the house and Ashley’s grandmother said to Ashley’s mother “look at your hair. It needs some braids!” “No! No! No!” yelled Ashley’s mom, “I am grown up now and I have important things to do! No! no! no! no!” Ashley’s grandmother said “now come on sweet pea, I’m going to braid your hair.”

Ashley’s mom ran around the house screaming “Aaaaaah! Aaaaaah! Aaaaah!” while Ashley and her grandmother tried to catch her.

They chased Ashley’s mother around the house seventeen times until they finally caught her. Then they sat her in a chair and braided her hair for three hours.

It took three hours because they braided her hair back and forth and back and forth and back and forth. And up and down and up and down and up and down. And round and round and round and round and round and round.

When they were done, Ashley’s mother looked in the mirror and said “oh! Look! It’s beautiful, It’s wonderful. But it took forever! I wish you didn’t like to braid my hair.” Then Ashley and her mother sat on the front steps. Ashley’s teacher came by and said “my! What lovely braids, I wish I had hair like that.” “let’s get her.” Said Ashley.

“get who?” said the teacher.

“get you!” said Ashley, “we’re going to braid your hair and it will take all day!”

“Aaaaaaaah!” yelled the teacher. She ran down the street, and Ashley and her mom and her grandmother and all the neighbours ran after her. They chased the teacher around the block seventeen times until Ashley finally caught her. Then they sat her on a mailbox and braided her hair.

It took six hours because they braided it back and forth and back and forth and back and forth. And up and down and up and down and up and down. And round and round and round and round and round and round. When they were done the teacher had a thousand little braids on her hair. She looked sort of like a porcupine.

“looks nice” said Ashley’s grandmother.

“looks great” said Ashley’s mother.

“wow!” said Ashley’s teacher. “I’m going to wear these braids to school.”

And Ashley decided not to tell her teacher that sometimes people just do not look good in braids.

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

موهای بافته شده

شنبه وقتی اشلی سر میز صبحانه نشسته بود، مادرش آمد و گفت «به موهات نگاه کن، چقدر بهم ریخته است! نیاز به یه ذره بافتن داره!» اشلی داد کشید «یه ذره! تو همیشه یک میلیون بافت درست می‌کنی و موهام رو می‌کشی و درد می‌گیره و همه روز طول می‌کشه! نه! نه! نه! موهای من خوبه که برم بیرون و بازی کنم.» سپس اشلی در حالی که جیغ می‌کشید « آآآآآآ ! آآآآآآآ ! آآآآآآ » دور خانه می‌دوید در حالی که مادرش سعی می‌کرد او را بگیرد. بعد از آن‌که آن‌ها هفده بار دور خانه چرخیدند، مادر اشلی او را گرفت، او را روی یک صندلی نشاند و شروع به بافتن موهایش کرد.

این کار دو ساعت طول کشید چون مادر اشلی موهای او را از این طرف و آنطرف می‌بافت. از این طرف و آن طرف، از این طرف و آن طرف. بالا و پایین، بالا و پایین، بالا و پایین. دورتادور، دورتادور، دورتادور.

وقتی کارش تمام شد، اشلی در آینده نگاه کرد و گفت «آه! نگاه کن! قشنگه! عالیه! اما یه عمر طول کشید! کاش دوست نداشتی موهای من رو ببافی.» اشلی بیرون رفت و روی پله‌های جلویی نشست. مردم رد می‌شدند و می‌گفتند «هی اشلی! موهای قشنگی داری!» و اشلی هیچ چیز نمی‌گفت. سپس مادربزرگ اشلی رد شد، او گفت «اشلی! چه موهای بافته فوق‌العاده‌ای! اما چرا اینقدر عصبانی هستی؟» اشلی گفت «به خاطر این مادری که دارم. اون دوست داره موهای من رو ببافته و این کار همه روز زمان می‌بره. بعضی بچه‌ها به مرکز خرید میرن، بعضی بچه‌ها بازی می‌کنند، من فقط موهام رو می‌بافم.» مادربزرگش گفت «میدونی چرا مادرت اینقدر مو بافتن رو دوست داره؟»

اشلی گفت: «نه»

مادربزرگش گفت «اون اینو از من یاد گرفته. وقتی مادرت یه دختر کوچولو بود من عادت داشتم همیشه موهاش رو ببافم. این کار تموم روز طول می‌کشید.» اشلی گفت «چرا الان موهاش رو نمی‌بافی؟»

مادربزرگش گفت «نمی‌تونم بگیرمش»

اشلی گفت «شاید هردو ما بتونیم بگیریمش.»

مادربزرگش گفت «فکر خوبیه»

پس آن‌ها داخل خانه رفتند و مادربزرگ اشلی به مادر اشلی گفت «به موهات نگاه کن. نیاز به بافتن داره!» مادر اشلی داد زد: «نه! نه! نه! من الان بزرگ شدم و کارهای مهمی دارم! نه! نه! نه! نه!»

مادربزرگ اشلی گفت «بیا عزیز دردونه من، من قراره موهات رو ببافم.»

مادر اشلی دور خانه می‌دوید و فریاد می‌زد «آآآآآآ ! آآآآآ ! آآآآآآآ !» در حالی که اشلی و مادربزرگش سعی می‌کردند او را بگیرند.

آن‌ها مادر اشلی را هفده بار دور خانه دنبال کردند تا درنهایت او را گرفتند. سپس او را روی یک صندلی نشاندند و موهایش را برای سه ساعت بافتند.

این کار سه ساعت طول کشید چون آنها موهای او را از این طرف و آنطرف می‌بافت. از این طرف و آن طرف، از این طرف و آن طرف. بالا و پایین، بالا و پایین، بالا و پایین. دورتادور، دورتادور، دورتادور.

وقتی کارشان تمام شد، مادر اشلی در آینده نگاه کرد و گفت «آه! نگاه کن! قشنگه! عالیه! اما یه عمر طول کشید! کاش دوست نداشتید موهای من رو ببافین.» سپس اشلی و مادرش روی پله‌های جلویی نشستند. معلم اشلی رد شد و گفت «وای! چه موهای بافته دوست داشتنی‌ای، کاش من هم چنین موهایی داشتم.» اشلی گفت: «بیاین بگیریمش!»

معلمش گفت «کی رو بگیریم؟»

اشلی گفت «تو رو بگیریم! ما قراره موهات رو ببافیم و این کار کل روز وقت می‌گیره!»

معلم داد کشید « آآآآآآ !». او به سمت آخر خیابان دوید، و اشلی و مادرش و مادربزرگش و همه همسایه‌ها دنبال او افتادند. آن‌ها معلم را هفده بار دور محله تعقیب کردند تا اشلی درنهایت او را گرفت. سپس آن‌ها او را روی یک صندوق پست نشاندند و موهایش را بافتند.

این کار شش ساعت طول کشید چون آنها موهای او را از این طرف و آنطرف می‌بافتند. از این طرف و آن طرف، از این طرف و آن طرف. بالا و پایین، بالا و پایین، بالا و پایین. دورتادور، دورتادور، دورتادور. وقتی کارشان تمام شد معلم هزاران بافته کوچک روی سرش داشت. او یک جورهایی شبیه جوجه‌تیغی شده بود.

مادربزرگ اشلی گفت «قشنگه!»

مادر اشلی گفت «عالیه!»

معلم اشلی گفت : «وای! من با همین موهای بافته شده به مدرسه میرم.»

و اشلی تصمیم گرفت به معلمش نگوید که گاهی مردم با موهای بافته شده قشنگ نمی‌شوند.