داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

خیلی خجالت زده ام!

توضیح مختصر

مامان اندرو اونقدر مایه ی خجالته که اندرو نمیتونه اون رو هیچ جا ببره!

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

I’m so embarrassed!

“Andrew,” said his mom, “let’s go to the mall. You need some new shoes.” “NO!” said Andrew. “You always embarrass me when we go to the mall. You always say you are not going to embarrass me and you always do, so NO! I am not going to the mall.” “I promise not to embarrass you,” said his mom. “HA!” said Andrew, but he went anyway, because he really needed to get new shoes.

Just at the door to the mall, Andrew’s mother said, “Oh, Andrew! You didn’t comb your hair.” So Andrew’s mother spit on her hand and patted Andrew’s hair till it was all flat. “AHHHHH!” yelled Andrew. “Spit! Mommy-spit on my hair at the mall! Very embarrassing!” “Oh, dear!” said Andrew’s mom. “I am sorry about the spit. I keep forgetting how big you are. Don’t worry. I will be very careful and will not embarrass you again.” “HA!” said Andrew.

So Andrew and his mom went walking down the mall, and Andrew saw his aunt. “Please! Please!” said Andrew. “Don’t say hello to my kissy aunt.” “Oh, Andrew,” said his mom. “I have to say hello.” So Andrew’s mom said hello, and Andrew’s aunt gave him a big hug-SCRUNCH- and a large wet kiss -SPHLURT- that left lipstick all over his face. “GWACKHH!” yelled Andrew. “Lipstick hugs and kisses! Lipstick hugs and kisses at the mall! I think I am going to die.” Andrew hid up in a tree. Andrew’s mom talked to his aunt for about three hours, and then she said, “Andrew? Where are you? Don’t get lost. Why are you up in a tree?” “I am definitely going to get lost if I don’t stop getting hugs and kisses,” said Andrew. “Hugs are nice,” said his mom. “GWACKHH!” said Andrew.

They walked some more, and Andrew saw his teacher. “Please,” said Andrew. “Please, please, please do not let my mom say hi to my teacher.” But his mom yelled, “Hello, Andrew’s Teacher! Andrew says you are his best teacher ever, and we are so happy that he got you for a teacher, and would you like to see some of Andrew’s baby pictures?” “AHHHHH!” yelled Andrew. “Baby pictures! AHHHHHH!” “Andrew,” said his mom, “stand beside your teacher. I am going to take a picture.” Andrew ran away. His mom found him and said, “Andrew, why are you hiding behind a trash can?” “Baby pictures!” said Andrew. “You showed baby pictures to my teacher. Very embarrassing! You promised you were not going to embarrass me.” “OK! OK! OK!” said his mom. “I will be very careful and I will not embarrass you any more. I’m sorry. I’m sorry.” “Look,” said Andrew. “There is Taylor-Jae from my school. How about I stay with Taylor-Jae, and you go shop by yourself for a while.” “Good idea,” said Andrew’s mom.

“Taylor-Jae,” said Andrew. “I am going nuts. My mom is embarrassing me all over the place. I am glad you are here, so my mom will leave me alone.” “Maybe you should not be so glad,” said Taylor-Jae. “Here comes my mom!”

Taylor-Jae’s mom came up and said, “Taylor-Jae, do you want me to buy the pink underpants or the yellow underpants?” “AHHHHHH!” yelled Taylor-Jae. “Underpants in a boy’s face!” Andrew and Taylor-Jae ran across the mall and jumped into a trash can.

After a while their moms came by and knocked on the trash can. “Andrew,” said his mom, “why are you in the trash can?” “I am here because I am so embarrassed,” said Andrew. “Me too!” said Taylor-Jae. “I don’t believe it. Underpants in a boy’s face!” “Now, now!” said their moms. “You’re just too sensitive. You should not let things bother you so much.” “OK,” said Andrew and Taylor-Jae. “Then this won’t bother you!” They jumped out of the trash can, ran into the middle of the mall and yelled, “Our moms snore like grizzly bears and blame it on our dads!” Both moms yelled, “AHHHHHH!” and jumped into the trash can. Andrew and Taylor-Jae knocked on the trash can and their moms yelled, “How could you embarrass us so?” “Well,” said Andrew and Taylor-Jae, “WE HAD GOOD TEACHERS!”

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

خیلی خجالت زده ام!

مامان اندرو گفت: اندرو، بیا بریم مرکز خرید. تو کفش نو لازم داری. اندرو گفت: نه! هر وقت میریم مرکز خرید تو من رو خجالت زده می کنی. همیشه میگی خجالت زده ام نمیکنی و همیشه هم این کار رو میکنی، پس نه! من نمیام مرکز خرید. مامانش گفت: قول میدم خجالت زده ات نکنم. اندرو گفت: هه! اما در هر صورت رفت، چون واقعاً باید کفش نو می خرید.

درست دم در مرکز خرید، مادر اندرو گفت: آخ، اندرو! موهات رو شونه نکردی. پس مادر اندرو کف دست خودش تف کرد و با دست زد روی موهای اندرو تا اینکه کاملاً صاف شدن. اندرو داد زد: اااه! تف! تف مامان رو موهام اونم توی مرکز خرید. خیلی خجالت آوره! مامان اندرو گفت: وای، خدا! بابت تف خیلی متأسفم. همه اش یادم میره تو چقدر بزرگ شدی. نگران نباش. حواسمو کاملاً جمع می کنم که دیگه خجالت زده ات نکنم. اندرو گفت: هه!

پس اندرو و مامانش توی مرکز خرید به راه افتادن و اندرو عمه اش رو دید. اندرو گفت: خواهش می کنم! خواهش می کنم! با عمه ی ماچ و بوسه ایم سلام و علیک نکن. مامان اندرو گفت: وای، اندرو. باید بهش سلام کنم. پس مامان اندرو سلام کرد و عمه ی اندرو هم اون رو محکم بغل کرد-چرق چرق- و یه ماچ آبدارش کرد -شلپ شولوپ- که باعث شد کل صورتش رژ لبی بشه. اندرو داد زد: اَه! بغل رژلبی و ماچ و بوسه! بغل رژلبی و ماچ بوسه اونهم توی مرکز خرید! فکر کنم الآنه که بمیرم.

اندرو بالای یه درخت پنهان شد. مامان اندرو حدود سه ساعت با عمه اش حرف زد، بعد گفت: اندرو؟ کجایی؟ گم نشی. چرا رفتی بالای درخت؟ اندرو گفت: اگه دست از ماچ و بوسه و بغل کردن من برندارین قطعاً میرم گم میشم. مامانش گفت: بغل که خوبه. اندرو گفت: اَه!

اونها یه خرده دیگه راه رفتن و بعد اندرو معلمش رو دید. اندرو گفت: خواهش می کنم، خواهش می کنم، خواهش می کنم، خواهش می کنم مامانم با معلمم سلام و علیک نکنه. اما مامانش داد زد: سلام، معلم اندرو! اندرو میگه شما بهترین معلمی هستین که تا حالا داشته، ما خیلی خوشحالیم که شما معلمش هستین، دوست دارین چند تا از عکس های بچگی اندرو رو ببینین؟ اندرو داد زد: اااه! عکس بچگی! اااه! مامانش گفت: اندرو، کنار معلمت وایسا. میخوام یه عکس بگیرم.

اندرو فرار کرد. مامانش پیداش کرد و گفت: اندرو، چرا پشت سطل آشغال قایم شدی؟ اندرو گفت: عکس بچگی! تو عکس های بچگیم رو به معلمم نشون دادی. خیلی خجالت آوره! بهم قول دادی خجالت زده ام نکنی. مامانش گفت: باشه! باشه! باشه! حواسمو کاملاً جمع می کنم که دیگه خجالت زده ات نکنم. متأسفم. متأسفم. اندرو گفت: ببین. هم مدرسه ایم، تیلور جِی هم اینجاست. چطوره من پیش تیلور جی بمونم، و تو یه خرده خودت تنهایی بری خرید. مامان اندرو گفت: فکر خوبیه.

اندرو گفت: تیلور جی. دارم دیوونه میشم. مامانم داره حسابی خجالت زده ام میکنه. خوشحالم تو اینجایی، حالا مامانم دست از سرم برمیداره. تیلور جی گفت: شاید بهتر باشه اینقدر خوشحال نباشی. مامان من داره میاد!

مامان تیلور جی اومد نزدیک و گفت: تیلور جی، میخوای شرت صورتی بخرم یا شرت زرد؟ تیلور جی داد زد: اااه! جلوی یه پسر از شرت حرف میزنه! اندرو و تیلور جی دویدن اونطرف مرکز خرید و پریدن توی یه سطل زباله.

بعد از مدتی مامان هاشون اومدن و زدن به سطل زباله. مامان اندرو گفت: اندرو، چرا رفتی توی سطل زباله؟ اندرو گفت: اومدم اینجا چون خیلی خجالت زده ام! تیلور جی گفت: منم همینطور. باورم نمیشه. جلوی یه پسر از شرت حرف زدی!

مامان هاشون گفت: آروم باشین. شما زیادی حساسین. نباید بذارین مسائل اینقدر اذیتتون کنن. اندرو و تیلور جی گفت: باشه. پس شما هم از این کار اذیت نمیشین. اونها از سطل زباله پریدن بیرون، دویدن وسط مرکز خرید و داد زدن: مامان های ما عین خرس های گریزلی خر و پف می کنن و میندازنش تقصیر باباهامون!

هر دوی مامان ها داد زدن: اااه! و پریدن توی سطل زباله. اندرو و تیلور جی زدن به سطل زباله و مامان هاشون داد زدن: چطور تونستین ما رو اینطوری خجالت زده کنین؟ اندرو و تیلور جی گفت: خب، استادامون خوب بودن!