داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

بالا، بالا، پایین

توضیح مختصر

اَن خیلی دوست داره از جایی بره بالا

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Up. Up. Down

By Robert Munsch

Illustrated by Michael Martchenko

One day Anna, who liked to climb, walked into the kitchen and started to climb up the refrigerator. She went up, up, up, up, up, up … fall down. And landed right on her head. Ow ough! Ow ough! Ow ough!

Anna’s mother saw her and said, “be careful! Don’t climb!”

But Anna didn’t listen. She went to her bedroom and tried to climb up her dresser. She went up, up, up, up, up, up … fall down. And landed right on her tummy. Ow ough! Ow ough! Ow ough! Her father found her on the floor and said, “be careful! Don’t climb!” so Anna decided to go outside where it was okay to climb, and the biggest thing she could find to climb was …

The tree.

Anna went up, up, up, up, up, up … fall down. And landed right on her bottom. Ow ough! Ow ough! Ow ough!

But the next time she was very careful. She went up, up, up, up, up, up … all the way to the top of the tree.

And then Anna yelled, “I’m the king of the castle, mommy’s a dirty rascal!”

Anna’s mother came out of the house and looked all around. She said, “Anna? Anna? Anna? Anna! Get out of that tree!” and Anna said, “no, no, no, no, no!”

So her mother tried to climb the tree. she went up, up, up, up, up, up … fall down. And landed right on her head. Ow ough! Ow ough! Ow ough!

And then Anna yelled, “I’m the king of the castle, daddy’s a dirty rascal.”Anna’s father came out of the house and looked all around. he said, “Anna? Anna? Anna? Anna! Get out of that tree!” and Anna said, “no, no, no, no, no!”

So her father tried to climb the tree. he went up, up, up, up, up, up … fall down. And landed right on hisbottom. Ow ough! Ow ough! Ow ough!

Anna leaned over the side of the tree. She looked at her mother and she looked at her father. Her mother was holding her head and yelling, “WAHHHH!” and her father was holding his bottom and yelling, Ow ough! Ow ough! Ow ough!

And Anna climbed down,down,down,down,down, down. All the way to the bottom of the tree. She got her brother and sisters, and they ran inside and got ten enormous band-aids.

Anna walked over to her mother, took the paper off one band- aid: SCRITCH! And wrapped it around her mother’s head: WRAP WRAPWRAPWRAPWRAP. Then Anna walked over to her father, took the paper off one band- aid: SCRITCH! And wrapped it around her father’s bottom: WRAP WRAP WRAP WRAP WRAP.

Then Anna looked at her mother and she looked at her father and she said, “be careful! Don’t climb!”

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

بالا، بالا، پایین

نویسنده: رابرت مانچ

تصویرگر: مایکل مارتچنکو

یک روز، اَن که خیلی دوست داشت از جایی بره بالا، رفت آشپزخونه و شروع کرد به از یخچال بالا رفتن. اون رفت بالا، بالا، بالا، بالا، بالا، بالا…. افتاد پایین. و درست روی سرش اومد زمین. آه آخ! آه آخ! آه آخ!

مامان اَن دیدش و گفت: “مراقب باش! نرو بالا!”

ولی اَن گوش نداد. رفت به اتاق خوابش و سعی کرد از دراورش بره بالا. اون رفت بالا، بالا، بالا، بالا، بالا، بالا…. افتاد پایین. و صاف روی شکمش اومد زمین. آه آخ! آه آخ! آه آخ! پدرش روی زمین پیداش کرد و گفت: “مراقب باش! نرو بالا!” پس اَن تصمیم گرفت بره بیرون که برای بالا رفتن خوب بود، و بلندترین چیزی که می‌تونست ازش بره بالا ….

درخت بود.

اَن رفت بالا، بالا، بالا، بالا، بالا، بالا…. افتاد پایین. و صاف روی باسنش اومد زمین. آه آخ! آه آخ! آه آخ!

ولی دفعه بعد خیلی مراقب بود. اون رفت بالا، بالا، بالا، بالا، بالا، بالا…. تا بالای درخت.

و بعدش اَن داد زد: “من شاه قلعه‌ام، مامانم یه حقه‌بازه!”

مامان اَن از خونه اومد بیرون و همه‌جا رو نگاه کرد. اون گفت: “اَن؟ اَن؟ اَن؟ آن! از درخت بیا پایین!” و اَن گفت: “نه، نه، نه، نه، نه!”

پس مامانش سعی کرد از درخت بره بالا. اون رفت بالا، بالا، بالا، بالا، بالا، بالا…. افتاد پایین. و درست روی سرش اومد زمین. آه آخ! آه آخ! آه آخ!

و بعدش اَن داد زد: “من شاه قلعه‌ام، پدرم یه حقه‌بازه!” پدر اَن اومد بیرون از خونه، اطراف رو نگاه کرد. اون گفت: “اَن؟ اَن؟ اَن؟ آن! از درخت بیا پایین!” و اَن گفت: “نه، نه، نه، نه، نه!”

پس پدرش سعی کرد از درخت بره بالا. اون رفت بالا، بالا، بالا، بالا، بالا، بالا…. افتاد پایین. و درست روی باسنش اومد زمین. آه آخ! آه آخ! آه آخ!

اَن به یه طرف درخت تکیه داد. اون به پدر و مادرش نگاه کرد. مامانش سرش رو گرفته بود و داد میزد: “وااای!” و پدرش باسنش رو گرفته بود و داد میزد: “آه آخ! آه آخ! آه آخ!

بعد اَن اومد پایین. پایین.پایین.پایین.پایین.پایین. تا پایین درخت. اون برادر و خواهراش رو برداشت، رفت توی خونه و ده تا چسب زخم گنده آورد.

اَن رفت طرف مادرش، کاغذ یکی از چسب زخم‌ها رو کند: اسکرییییچ! و دور سر مادرش پیچید: پیچ پیچپیچپیچپیچ. بعد اَن رفت طرف پدرش، کاغذ یکی از چسب زخم‌ها رو کند: اسکرییییچ! و دور باسنپدرش پیچید: پیچ پیچ پیچ پیچ پیچ.

بعد اَن نگاهی به مادرش کرد و نگاهی به پدرش کرد و گفت. “مراقب باشید، بالا نرید!”