داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

قام قام!

توضیح مختصر

لورتا می خواد یه ویلچر جدید بخره اما از ویلچرای ساده و 5 یا 10 دنده ای خوشش نمیاد. اون دنبال یه ویلچر 92 دنده ایه!

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Zoom!

When her mother came to pick her up at school, Lauretta said, “Look at this ratty old wheelchair! I’ve had it since forever. I need a new wheelchair!” “Guess what?” said her mother. “We are getting one today! I wanted it to be a surprise!”

So they went to the wheelchair store to get a nice new wheelchair.

Lauretta’s mother said, “How about this? Look at this! A nice new five-speed wheelchair.” Lauretta rode the wheelchair around the store: ZOOOOOM ZOOOOOM ZOOOOOM and said, “Too slow.”

Then Lauretta’s mother said, “Well, how about this? Look at this! A nice new ten-speed wheelchair.” Lauretta rode the wheelchair around the store: ZOOOOOOOOOOM ZOOOOOOOOOOM ZOOOOOOOOOOM and said, “Too slow.”

Then Lauretta’s mother said, “Well, how about this? Look at this! A nice new 15-speed wheelchair. It’s fantastic. It’s purple, green, and yellow. It costs lots and lots of money.” Lauretta rode the wheelchair around the store really fast:ZOOOOOOOOOOOOOOOM ZOOOOOOOOOOOOOOOM ZOOOOOOOOOOOOOOOM and said, “Too slow.” Her mother said, “Well, what sort of wheelchair do you want?” Lauretta went way in the back of the store and said, “This is what I want. A nice new 92-speed, black, silver, and red, dirt-bike wheelchair.” “Oh, no,” said her mother. “It costs toooo much money. It goes toooo fast. You are toooo little for a wheelchair like that.” The lady from the store came over and said, “Take it home for a day. Give it a try for free! See if you like it.” “Wow!” said Lauretta. “We can try it for a day and it will not even cost any money! Pleeeeeeease!” “Oh, all right,” said her mother.

When they got home, Lauretta put the wheelchair in first gear and rode up and down the driveway: ZOOM But first gear was very slow. So she put it in tenth gear and went: ZOOOOOOOOOOM That was still too slow, so she put it into twentieth gear and went really fast: ZOOOOOOOOOOOOOOOOOOM and crashed into her brother. He said, “Lauretta, if you are going to go so fast, don’t go on the driveway. Go on the road.” “Okay, okay, okay!” said Lauretta. “I’ll go on the road.” Lauretta went out to the road, put her wheelchair into ninety-second gear and went: ZOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOM as fast as she could.

A police car came up beside Lauretta. The police officer rolled down the window and yelled, “Hey, kid, pull over! You’re speeding.” Lauretta pulled over and the police officer gave her a 100-dollar ticket for speeding. He tied it right to her wrist. Then he said, “Go home, kid! You shouldn’t even be on the road at all.” Lauretta went home saying, “Oh, I’m in trouble. Oh, I’m in trouble. Oh, “I’m in trouble.” When she got home, her mother said, “Why, Lauretta, what’s that on your wrist?” “It’s a ticket,” said Lauretta. “Oh,” said her mother. “Is it a ticket to a movie?” “No,” said Lauretta. “Is it a ticket to hockey game?” “No,” said Lauretta. “Is it a ticket to a baseball game?” “No,” said Lauretta. “It’s a 100-dollar speeding ticket for speeding in my wheelchair.” “Oh, no!” said her mother. “This is terrible. What will your father say? What will your grandmother say? What will the neighbors say?” (You know how mothers do that? Well, she did it for a long, long time.) Finally it was dinnertime. Lauretta’s father said, “That wheelchair is too fast. We are going to have to take it back.” “Yes,” said Lauretta’s mother. “That wheelchair is too fast. We are going to have to take it back.” Meanwhile, Lauretta’s older brother was trying to talk on the phone, argue with Lauretta, feed the dog, and use his fork all at the same time. He stuck the fork right through his finger. Lauretta’s mother yelled, “BLOOD!” Lauretta’s father yelled, “BLOOD!” Lauretta said, “This house is going crazy.” They all ran out to the car. Lauretta’s father turned the key, but the car wouldn’t start. “Oh, no!” yelled Lauretta’s mother. “How are we going to get him to the hospital?” “Don’t worry,” said Lauretta. “I’ll take him in my wheelchair!” She pulled her brother onto her lap and went down the street in ninety-second gear: ZOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOM as fast as she could go.

That same police car came up beside her. Lauretta pointed at her brother and yelled, “BLOOOOOOD!” So the police car went with Lauretta all the way to the hospital. Lauretta drove in and gave her brother to the doctor, and the doctor sewed up her brother’s finger.

Then they went all the way home and knocked on the door: BLAM, BLAM, BLAM, BLAM Her mother said, “Oh, Lauretta, you saved your brother!” Her father said, “You saved your brother! You couldn’t have done it without your wheelchair. Lauretta, you can keep the wheelchair.” “Well,” said Lauretta, “thank you very much. It’s a very nice wheelchair, but I don’t want that wheelchair anymore.” “Oh, no,” said her mother. “Oh, no,” said her father. “What’s the matter with the wheelchair?” “Well,” said Lauretta, “it’s TOO SLOW.”

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

قام قام!

وقتی مادر لورتا دم مدرسه اومد دنبالش، لورتا گفت: این ویلچر کهنه ی پاره پوره رو ببین! یه عمره دارمش. من یه ویلچر نو لازم دارم! مادرش گفت: حدس بزن چی شده؟ امروز می خوایم یه ویلچر نو برات بخریم! می خواستم سورپرایزت کنم! پس لورتا و مادرش رفتن ویلچر فروشی تا یه ویلچر نو و قشنگ بگیرن.

مادر لورتا گفت: این چطوره؟ نگاهش کن! یه ویلچر پنج دنده ای نو و قشنگ. لورتا با ویلچر یه دور توی فروشگاه زد: قاام قاام قاام و گفت: خیلی کنده.

مادر لورتا گفت: خب، این چطوره؟ نگاهش کن! یه ویلچر ده دنده ای نو و قشنگ. لورتا با ویلچر یه دور توی فروشگاه زد: قاااام قاااام قاااام و گفت: خیلی کنده.

مادر لورتا گفت: خب، این چطوره؟ نگاهش کن! یه ویلچر پونزده دنده ای نو و قشنگ. فوق العاده است. بنفش و سبز و زرده. قیمتش هم خیلی خیلی بالاست. . لورتا خیلی سریع با ویلچر یه دور توی فروشگاه زد: قااااااام قااااااام قااااااام و گفت: خیلی کنده. مادرش گفت: خب، تو چه جور ویلچری می خوای؟ لورتا رفت ته فروشگاه و گفت: این چیزیه که من می خوام. یه ویلچر صحرایی 92 دنده ای نو و قشنگ به رنگ های سیاه و نقره ای و قرمز. مادرش گفت: وای، نه! این یکی قیمتش زیادی بالاست. زیادی هم تند میره. تو هم برای یه همچین ویلچری زیادی کوچیکی. فروشنده ی فروشگاه اومد پیششون و گفت: یه روز ببرش خونه. مجانی امتحانش کن! ببین خوشت میاد یا نه! لورتا گفت: واای! می تونیم یه روز امتحانش کنیم و اصلاً نیاز نیست پولی هم بدیم. خوااااهش می کنم! مادرش گفت: اه، خیلی خب.

وقتی رسیدن خونه، لورتا ویلچر رو گذاشت توی دنده یک و توی راه ورودی پارکینگ بالا و پایین رفت: قام! اما دنده یک خیلی کند بود. پس ویلچر رو گذاشت توی دنده ده و گفت: قاااام! بازم خیلی کند بود، پس ویلچر رو گذاشت توی دنده بیست و با سرعت خیلی زیادی حرکت کرد: قااااااام! و خورد به برادرش. برادرش گفت: لورتا، اگه میخوای اینقدر تند بری، توی راه ورودی پارکینگ این کار رو نکن. برو توی جاده. لورتا گفت: باشه، باشه، باشه. الآن میرم توی جاده.

لورتا رفت توی جاده و ویلچرش رو گذاشت توی دنده نود و دو و با نهایت سرعتی که می تونست حرکت کرد: قاااااااااااااااام!

یه ماشین پلیس اومد کنار لورتا. مأمور پلیس شیشه رو داد پایین و داد زد: هی، بچه، بزن کنار! داری با سرعت غیرمجاز حرکت می کنی. لورتا زد کنار و مأمور پلیس به خاطر عدم رعایت سرعت مجاز یه برگه ی جریمه ی 100 دلاری بهش داد و اون رو بست به مچ لورتا. بعد گفت: برو خونه، بچه! تو اصلاً نباید توی جاده باشی. لورتا در حالیکه دائم می گفت: وای، تو دردسر افتادم. وای، تو دردسر افتادم. وای، تو دردسر افتادم، رفت خونه.

وقتی رسید خونه، مادرش گفت، وای، لورتا، اون چیه به مچت بستی؟ لورتا گفت: یه برگه است. مادرش گفت: اه. بلیط سینماست؟ لورتا گفت: نه. بلیط مسابقه ی هاکیه؟ لورتا گفت: نه. بلیط مسابقه ی بیسباله؟ لورتا گفت: نه. یه برگه جریمه ی 100 دلاری عدم رعایت سرعت مجازه که به خاطر سرعت رفتن با ویلچرم بهم دادن. مادرش گفت: وای، نه! چه وحشتناک! پدرت چی میگه؟ مادربزرگت چی میگه؟ همسایه ها چی میگن؟ (دیدین که مادرا چطوری این کار رو می کنن؟ خب، مادرش مدت خیلی زیادی به این حرف ها ادامه داد.) بالأخره وقت شام رسید. پدر لورتا گفت: اون ویلچر زیادی تند میره. مجبوریم برش گردونیم. مادر لورتا گفت: درسته. اون ویلچر زیادی تند میره. مجبوریم برش گردونیم. در همین حین، برادر لورتا سعی داشت همزمان هم با تلفن حرف بزنه، هم با لورتا بحث کنه، هم به سگ غذا بده و هم از چنگالش استفاده کنه. این شد که چنگال رو صاف کرد توی انگشتش. مادر لورتا داد زد: خون! پدر لورتا داد زد: خون! لورتا گفت: این خونه داره میشه دیوونه خونه!

همگی دویدن بیرون سمت ماشین. پدر لورتا سوئیچ رو چرخوند، اما ماشین روشن نمیشد. مادر لورتا داد زد: وای، نه! حالا چطوری ببریمش بیمارستان؟ لورتا گفت: نگران نباشین. من با ویلچرم می برمش! لورتا برادرش رو نشوند روی پاش و با دنده ی 92 و با نهایت سرعت توی خیابون به راه افتاد: قاااااااااااااااااااااااااام!

همون ماشین پلیس اومد کنارش. لورتا به برادرش اشاره کرد و داد زد: خوووون! پس ماشین پلیس کل راه تا بیمارستان رو همراه لورتا رفت. لورتا با ویلچر رفت توی بیمارستان و برادرش رو تحویل دکتر داد، دکتر هم انگشت برادرش رو بخیه زد.

بعد رفتن خونه و در زدن: تق، تق، تق، تق! مادرش گفت: وای، لورتا، تو برادرت رو نجات دادی! پدرش گفت: تو برادرت رو نجات دادی! بدون ویلچرت نمی تونستی این کار رو بکنی. لورتا، می تونی ویلچر رو نگه داری. لورتا گفت: خب، خیلی ممنونم. ویلچر خیلی خوبیه، اما من دیگه این ویلچر رو نمی خوام. مادرش گفت: وای، نه! پدرش گفت: وای، نه! این ویلچر چه مشکلی داره؟ لورتا گفت: خب، خیلی کنده!