داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

این اتاق من است

توضیح مختصر

این داستان درباره ی حفظ حریم شخصی افراد است و می گوید که حتی کودکان هم احتیاج دارند حریم شخصی خود را داشته باشند.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

It’s my room

“LOOK!” said Matthew’s mom. “we’re going to have a big new trailer! You get your own room!”

“well”, said Matthew.” Will there be lots of people in my room like in our old trailer?”

“NO!” said his mother. “Well,” said Matthew, “will there be just me in my room?”

“YES!” said his mother.

“YES, YES, YES, YES, YES!” said Matthew.

“how about dogs and cats and horses?” said Matthew.

“NO!” said his mother.” There will not be dogs and cats and horses. This is a room just for you and for you alone.”

“YES, YES, YES, YES, YES!” said Matthew.

That day Matthew and his mom moved into the new trailer.

“WOW!” yelled Matthew. “finally, a room just for me!”

But the next day his mother said. “My brother from back home, the one with the two sons, is thinking of moving here and they will be visiting for a while.”

“NO!” yelled Matthew, “NO! NO! NO! NO! NO”

“Come on,” said his mom.” It will just be for a little while.”

So, the two cousins came to sleep in Matthews bed. It took Matthew a week before he could sleep without dreaming about stinky toes.

A week later his mother said,” Oh, Matthew, my sister is going to move here and her dogs are going to have to stay in your room for a while.”

“No!” yelled Matthew. “NO! NO! NO! NO! NO! those are the dogs that ate the mailman and they will probably eat me while I am asleep.”

“Nobody liked that mailman,” said his mother,” and my sister needs help. So you will have to share for just a little bit.”

Sothe two dogs came and slept in Matthews bed.it took him a week before he could sleep without dreaming that he was being eaten by large, ugly dogs.

A few weeks later his mother said,” My five cousins are moving here, and they are bringing bunk beds, and they will be in your room for just a while.”

“NO!” yelled Matthew, “NO! NO! NO! NO! NO! they all snore and I do not want them in my room.”

“HA!” said his mother, “YOU snore, and they are my cousins, and thats that.”

Matthew decide to sleep under the trailer. But mosquitoes and blackflies came out and almost ate him alive.” I have had it! “said Matthew,” it is my room and not a hotel,”

Matthew went into the trailer and took a package of pork chops out of the refrigerator. Then he walked down the road, past the trucks, to the dump.

At the dump he yelled,” Yo, bears! PORK CHOPS!”

Three bears followed Matthew. He ran back home, opened the door, and threw in the pork chops. The bears ran in after the pork chops.

Matthews relatives yelled: BEARS! AHHHHHHHHHHHHHHHH”

And they all ran out of the trailer and didn’t come back. When Matthews mother got back, she was happy to hear that the relatives had left, so Matthew decided not to tell her that he was now sleeping with…

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

این اتاق من است

مادر متیو گفت: ما یک تریلر جدید خواهیم داشت! تو اتاق خودت را خواهی داشت!

متیو گفت: خوبه. آیا مثل تریلر قبلی آدمهای زیادی در اتاق من خواهندبود.

مادرش گفت: نه. متیو گفت: خوبه، فقط من در اتاقم خواهم بود؟

مادرش گفت: بله.

متیو گفت: بله،بله، بله، بله، بله.

متیو گفت: گربه ها و سگ ها و اسبها چطور؟

مادرش گفت: نه. هیچ سگ و گربه و اسبی نخواهدبود. این یک اتاق برای تو است برای تو تنها.

متیو گفت: بله،بله، بله، بله، بله.

آن روز متیو و مادرش به تریلر جدید اسباب کشی کردند.

متیو فریادکشید: واو. بالاخره یک اتاقی که تنها برای من است!

اما روز بعد مادرش گفت: برادرم از خانه پشتی که دوتا پسردارد، درباره ی اسباب کشی به اینجا فکرمیکند و آنها برای مدتی اینجا خواهندبود.

متیو فریادکشید: نه! نه! نه! نه! نه!نه!

مادرش گفت: بیخیال، فقط برای یک مدت کوتاه.

بعد دوتا پسردایی آمدند کهدر تخت متیو بخوابند.یک هفته طول کشید تا متیو بتواند با دیدن خواب انگشتان بدبو بخوابد.

یک هفته بعد مادرش گفت: اوه متیو، خواهرم می خواهد به اینجا اسباب کشی کند و سگ های او باید یک مدتی در اتاق تو بمانند.

متیو فریادکشید: نه! نه! نه! نه! نه!نه! آنها سگ هایی هستند که مردپستچی را خوردند و ممکن است وقتی خوابیدم من را بخورند.

مادرش گفت: هیچکس آن مردپستچی را دوست نداشت و خواهرمن هم به کمک نیازدارد، پس فقط برای یک مدت کوتاهی مجبوری اتاقت را به اشتراک بگذاری.

بعد دوتا سگ آمدند و در اتاق متیو خوابیدند. یک هفته طول کشید که او توانست بدون کابوسی که در آن دوتا سگ بزرگ و زشت او را می خورند، بخوابد.

یک هفته بعد مادرش گفت: پنج تا دخترخاله ام به اینجا اسباب کشی می کنند و با خودشان تخت های دونفره می آورند، و برای یک مدت کوتاهی در اتاق تو میمانند.

متیو فریادکشید: نه! نه! نه! نه! نه!نه! همه آنها خروپف می کنند و من نمی خواهم آنها در اتاق من باشند.

مادرش گفت: ها تو هم خروپف میکنی، در ضمن آنها دخترخاله های من هستند، همینه.

متیو تصمیم گرفت که زیر تریلر بخوابد. اما حشرات و مگس ها تقریبا او را زنده زنده خوردند. متیو گفت: آن اتاق من است و هتل نیست.

متیو به داخل تریلر رفت و یک بسته گوشت خوک از یخچال بیرون آورد. بعد به پایین جاده رفت و از کنار کامیون ها گذشت تا به زباله دانی رسید.

در میان زباله ها فریادکشید: آهای خرسها!گوشت خوک!

سه تا خرس متیو را دنبال کردند. او به سمت خانه فرارکرد و گوشتهای خوک را پرتاب کرد. خرسها هم به دنبال گوشتها دویدند.

فامیل های متیو فریادکشیدند : خرس! اااااااا

و همه آنها از تریلر بیرون دویدند و برنگشتند. وقتی مادر متیو برگشت، از شنیدن رفتن فامیلهایش خوشحال شد، متیو تصمیم گرفت که به مادرش نگوید که از این به بعد باید کنار خرس ها بخوابد.