داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

قرمز دیدن

توضیح مختصر

آلکس می‌خواهد موهای قرمز آری را داشته باشد. آری او را گول می‌زند و او را به کارهای احمقانه وادار می‌کند. وقتی آلکس می‌فهمد، او هم دقیقا همان کار را با آری می‌کند!

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Seeing Red

“Arie” said Alex, “Your hair is fantastic, you are the only kid in the whole school with red hair! What is the secret?”

“Well” said Arie, “it really is a secret and I am not supposed to tell anyone, but I will tell you because you are my best friend.

I was not born with red hair. I turned it red by eating tomatoes. Lots of tomatoes!! I eat ten big red tomatoes for breakfast every day.”

The next morning Alex ate ten big tomatoes for the breakfast. One, two, three, four, five, six, seven, eight, nine, ten.

Then he ran to the bathroom to look at his hair in the mirror. It was still black.

Alex ran to Arie’s house and yelled “look at my hair Arie! It is still black Arie! What is going on, Arie? What is going on?”

“Oh!” said Arie. “I forgot about the ketchup, how could I forgot about the ketchup?

You have to drink a large bottle of red ketchup after you eat the tomatoes.” “right!” said Alex. “that makes a lot of sense. I should have thought of that.”

The next day for breakfast, Alex ate ten big red tomatoes. One, two, three, four, five, six, seven, eight, nine, ten.

Drank a large bottle of red ketchup: glug glug glug glug glug glug. And was almost sick: gwackh!

Then alex ran to a mirror and looked at his hair. It was still black!

He ran to Arie’s house and yelled “Look at my hair arie, it is still black arie! What is going on arie? What is going on?”

“Let me think,” said arie. “Oh! I forgot the most important thing! After the tomatoes and ketchup, you have to drink a bottle of very red, very hot, Mexican pepper sauce. It sets the colour.”

“that makes a lot of sense,” said alex. “I should have thought of that myself.”

The next day for breakfast, alex ate ten big red tomatoes. One, two, three, four, five, six, seven, eight, nine, ten. Drank a large bottle of red ketchup: glug glug glug glug glug glug. And was almost sick: gwackh! Then he started to drink a bottle of very red, very hot, Mexican pepper sauce. Glug glug glug glug … “Aaah! Aaaaah! Aaaaaaah!”

Green smoke came out of one ear, red smoke came out of his other ear, and fire came out of his nose.

Alex ran into the kitchen and put his head under the faucet until the steam stopped coming out of his nose, and then he said “I think Arie is fooling me! Well, I am going to fool arie!”

Alex went to school and said “hey arie! It worked! it worked! it worked! My hair turned red! But I didn’t like my hair red, so I changed it back to black!” “wow” said arie, “how did you do that?”

“easy!”said alex, “I ate ten long pieces of black licorice.”

On the way home, arie, bought ten long pieces of black licorice, and ate them. One, two, three, four, five, six, seven, eight, nine, ten.

Then he ran to the bathroom and looked at his hair in the mirror. It was still red.

He ran to alex’s house and yelled “Look at my hair Alex, it is still red alex! What is going on alex? What is going on?”

“Oh!” said alex, “I forgot about the coffee. You have to grab a cup of your dad’s black coffee and drink the whole thing.”

“Right” said arie. “that makes a lot of sense. I should have thought of that!”

So Arie went home and ate ten more long pieces of black licorice. One, two, three, four, five, six, seven, eight, nine, ten. Drank a large cup of his dad’s black coffee: glug glug glug glug glug glug! And was almost sick: gwackh!

Then he ran to a mirror and looked at his hair. It was still red!

Arie ran to alex’s house and yelled “Look at my hair Alex, it is still red alex! What is going on alex? What is going on?”

“let me think” said alex, “oh! I forgot the most important thing! After the licorice and coffee, you have to eat a whole box of black pepper. It sets the colour.”

“Right” said arie. “that makes a lot of sense. I should have thought of that!”

So Arie went home and ate then more long pieces of black licorice. One, two, three, four, five, six, seven, eight, nine, ten. Drank a large cup of his dad’s black coffee: glug glug glug glug glug glug! And was almost sick: gwackh! Then Arie ate a whole box of black pepper: chomp chomp chomp chomp …

Green smoke came out of one ear, red smoke came out of the other ear, and fire came out of his nose.

Arie put his head under the kitchen faucet until the steam stopped coming out of his nose. “Ha!”

he said “Alex fooled me too!” He ran to alex’s house and said “I know how our hair can be the same … let’s both make it purple!”

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

قرمز دیدن

آلکس گفت: «آری، موهای تو عالیه، تو تنها بچه مدرسه‌ای با موهای قرمز هستی! رازش چیه؟»

آری گفت: «خوب، واقعا یک رازه و من نباید به هیچکس بگم، اما به تو می‌گم چون تو بهترین دوست منی.

من با موی قرمز به دنیا نیومدم. من موهام رو با خوردن گوجه فرهنگی قرمز کردم. یه عالمه گوجه فرنگی!! من هر روز برای صبحانه ده گوجه فرنگی قرمز بزرگ می‌خورم.»

صبح روز بعد آلکس ده گوجه فرهنگی بزرگ برای صبحانه خورد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده.

سپس به سمت دستشویی دوید تا موهایش را در آینه ببیند. آن‌ها هنوز سیاه بودند.

آلکس به خانه آری دوید و فریاد زد «به موهام نگاه کن آری! اینا هنوز سیاهن آری! چه خبره، آری؟ چه خبره؟»

آری گفت «اوه! من سس کچاپ رو فراموش کردم، چطور تونستم کچاپ رو فراموش کنم؟

تو باید بعد از خوردن گوجه فرنگی‌ ها یک بطری بزرگ سس قرمز بخوری.» آلکس گفت «درسته! کاملاَ منطقیه. باید خودم به فکر می‌رسید.»

صبح روز بعد، آلکس ده گوجه فرنگی بزرگ برای صبحانه خورد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده.

یک بطری بزرگ سس قرمز را نوشید: قلپ قلپ قلپ قلپ قلپ. و تقریباَ حالش بهم خورد: اوووق!

سپس آلکس به سمت آینه دوید تا موهایش را ببیند. آن‌ها هنوز سیاه بودند!

او به خانه آری دوید و فریاد زد «به موهام نگاه کن آری! اینا هنوز سیاهن آری! ماجرا چیه، آری؟ ماجرا چیه؟»

آری گفت «بذار فکر کن، اوه! من مهمترین چیز رو یادم رفت! بعد از گوجه فرنگی و کچاپ، باید یک بطری سس فلفل مکزیکی خیلی تند و خیلی قرمز بخوری. اون رنگ رو جا می‌ندازه.»

آلکس گفت «خیلی منطقیه، چرا به فکر خودم نرسید .»

روز بعد برای صبحانه، آلکس ده گوجه فرنگی بزرگ قرمز خورد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده. یک بطری بزرگ سس قرمز را نوشید: قلپ قلپ قلپ قلپ قلپ. و تقریباَ حالش بهم خورد: اوووق! سپس شروع به نوشیدن یک بطری سس فلفل مکزیکی خیلی قرمز و خیلی تند کرد. قلپ، قلپ، قلپ …. «آااااه! آاااااخ! آااااااااخ!»

دود سبز از یک‌ گوش، دود قرمز از یک گوش دیگه‌اش بیرون آمد، و آتش از دماغش بیرون زد.

آلکس داخل آشپزخانه دوید و سرش را زیر شیر آب گرفت تا بخاری که از دماغش بیرون می‌آمد متوقف شد، و سپس گفت «فکر می‌کنم آری داره گولم میزنه! خوب، منم گولش خواهم زد!»

آلکس به مدرسه رفت و گفت «هی آری! عمل کرد! عمل کرد! عمل کرد! موهای من قرمز شد! اما من رنگ قرمز رو برای موهام دوست نداشتم، درنتیجه دوباره به سیاه تغییرش دادم!» آری گفت «وای، چطور این کارو کردی؟»

آلکس گفت « سادست! من ده تا شکلات شیرین‌بیان سیاه بلند رو خوردم.»

در راه خانه، آری ده شکلات شیرین بیان سیاه بلند خرید و آن‌ها را خورد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده.

سپس داخل دستشویی دوید و در آینه به موهایش نگاه کرد. هنوز قرمز بود.

او به سمت خانه آلکس دوید و فریاد زد «به موهام نگاه کن آلکس، هنوز قرمزه آلکس! قضیه چیه آلکس؟ قضیه چیه؟»

آلکس گفت «اوه، من قهوه رو فراموش کردم. تو باید یک فنجان از قهوه سیاه پدرت رو هم کامل بخوری.»

آری گفت «درسته، منطقیه به نظر میاد. باید به فکر خودم هم می‌رسید!»

پس آری به خانه رفت و ده قطعه شکلات شیرین‌بیان سیاه بلند دیگر خورد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده. یک فنجان بزرگ از قهوه سیاه پدرش را نوشید: قلپ، قلپ، قلپ، قلپ، قلپ، قلپ! و تقریبا حالش هم خورد: اوووق!

سپس او به سمت آینه دوید و به موهایش نگاه کرد. آن‌ها هنوز قرمز بودند.

آری به سمت خانه آلکس دوید و فریاد زد «به موهام نگاه کن آلکس، هنوز قرمزه آلکس! قضیه چیه آلکس؟ قضیه چیه؟»

آلکس گفت «بذار فکر کنم … آه! من مهمترین چیز رو فراموش کردم! بعد از شکلات شیرین‌بیان و قهوه، باید یک جعبه کامل فلفل سیاه بخوری. اون رنگ رو جا میندازه.»

آری گفت «درسته، خیلی منطقیه. باید به فکر خودم هم می‌رسید!»

پس آری به خانه رفت و ده قطعه شکلات شیرین‌بیان سیاه بلند دیگر خورد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده. یک فنجان بزرگ از قهوه سیاه پدرش را نوشید: قلپ، قلپ، قلپ، قلپ، قلپ، قلپ! و تقریبا حالش هم خورد: اوووق! سپس آری یک جعبه کامل فلفل سیاه خورد: قرچ قرچ قرچ قرچ …

دود سبز از یک‌ گوش، دود قرمز از یک گوش دیگر بیرون آمد، و آتش از دماغش بیرون زد.

آری سرش را زیر شیر آب آشپزخانه گرفت تا بخاری که از دماغش بیرون می‌آمد متوقف شد.

او گفت «ها! آلکس هم منو گول زد!» او به خانه آلکس دوید و گفت «من می‌دونم چطور موهامون می‌تونه مثل هم باشه … بیا هردو اون رو بنفش کنیم!»