داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

روز پیژامه پوشی

توضیح مختصر

توی مدرسه روز پیژامه پوشیه و اندرو یه پیژامه ی بی عیب و نقص خریده که اون رو بپوشه.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Pyjama Day!

Andrew’s old pyjamas were full of holes, so his father took him to get new ones.

They went to a store, and Andrew said, “Yuck! These pyjamas do not feel right.” They went to another store, and Andrew said, “Yuck! These pyjamas do not smell right.” They went to another store, and Andrew said, “Yuck! These pyjamas do not taste right. I’ll wear my old ones.” His father took him to one more store. Way in the back was a rack that said PERFECT PYJAMAS. Andrew looked at the pyjamas and said, “All right! They look OK.” He smelled the pyjamas and said, “All right! They smell OK.” He tasted the pyjamas and said, “All right! They taste OK.” So his father bought the pyjamas.

The next day was Pyjama Day at school. Andrew put one foot into his new pyjamas and yawned once. He put the other foot in and yawned twice. He put one arm in and his eyes closed. He put the other arm in and fell fast asleep.

This was very strange because it was only nine o’clock. Andrew’s teacher put him in the back of the room and said, “He’ll wake up in a bit.”

Andrew slept until recess, and his teacher started to get worried. He slept until lunch, and the principal started to get worried. He slept all afternoon, and even the kids started to get worried. At the end of the day, the teacher called for a doctor.

The doctor bonked Andrew on the knee, looked in his ears and looked in his eyes. She said that he was fine. But Andrew was still asleep. Then Andrew’s big sister came to walk him home from school. She said, “I’m going to call Mom.” Andrew’s mother took one look and said, “I see what’s wrong! He’s wearing Perfect Pyjamas.” She took Andrew’s arm out of the pyjamas and he yawned. She took his other arm out of the pyjamas and he opened one eye, just for a second. She took out one foot and he opened both his eyes. She took out the other foot and Andrew jumped up and said, “Is it recess yet?” The principal came in and said, “What’s going on here?” “Look!” said Andrew’s mother. “It was Perfect Pyjamas that made Andrew sleep. These are Perfect Pyjamas!” “That’s crazy,” said the principal. “I say there is no such thing as Perfect Pyjamas, and I am a principal so I know everything twice!” But just to be sure, the principal decided to try them out.

The principal looked at the pyjamas, and they looked OK. He smelled the pyjamas, and they smelled OK. He tasted the pyjamas, and they tasted OK.

He put one foot in the pyjamas and he yawned. He put the other foot in the pyjamas and he yawned again. He put his arms in the pyjamas and he fell fast asleep.

Andrew’s mother carried the principal back to his office, and then she took Andrew home.

Then Andrew’s mom made him some REAL Perfect Pyjamas. They kept Andrew as warm as toast, even on very cold nights, and they were really perfect because they only made Andrew go to sleep when he wanted to go to sleep.

And the principal? He is still sleeping.

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

روز پیژامه پوشی

پیژامه ی کهنه ی اندرو پر از سوراخ بود، پس پدرش اون رو برد که یه پیژامه ی جدید بخره. اونها رفتن یه فروشگاه، و اندرو گفت: اه! این پیژامه حس خوبی نداره. رفتن یه فروشگاه دیگه، و اندرو گفت: اه! این پیژامه بوی خوبی نداره. رفتن یه فروشگاه دیگه و اندرو گفت: اه! این پیژامه طعم خوبی نداره. همون پیژامه ی کهنه ام رو می پوشم.

پدر اندرو اون رو یه فروشگاه دیگه هم برد. ته ته فروشگاه یه رگال بود که بالاش نوشته بود پیژامه ی بی عیب و نقص. اندرو به پیژامه نگاه کرد و گفت: خیلی خب! ظاهرش که خوبه. پیژامه رو بو کرد و گفت: خیلی خب! بوش هم خوبه. بعد پیژامه رو چشید و گفت: خیلی خب! طعمش هم خوبه. پس پدرش همون پیژامه رو براش خرید.

روز بعد توی مدرسه روز پیژامه پوشی بود. اندرو یه پاش رو کرد توی پیژامه ی جدیدش و یه بار خمیازه کشید. اون یکی پاش رو کرد توی پیژامه و دو بار خمیاز کشید. یه دستش رو کرد تو و چشماش بسته شدن. اون یکی دستش رو کرد تو و به خواب عمیقی فرو رفت.

این موضوع خیلی عجیب بود چون ساعت تازه نه صبح بود. معلم اندرو اون رو برد ته کلاس و گفت: یه خرده دیگه بیدار میشه.

اندرو تا زنگ تفریح خوابید، و معلمش کم کم نگران شد. تا وقت نهار خوابید، و مدیر مدرسه کم کم نگران شد. اون کل عصر رو خوابید و حتی بچه ها هم کم کم نگران شدن. آخر وقت که رسید، مدیر یه دکتر خبر کرد.

مدیر به زانوی اندرو ضربه زد و توی گوشاش و چشماش رو نگاه کرد و گفت حالش خوبه. اما اندرو به خواب عمیقی فرو رفته بود. بعد خواهر بزرگه ی اندرو اومد که تا خونه با هم برن. اون گفت: الآن مامان رو خبر می کنم.

مامان اندرو یه نگاه انداخت و گفت: فهمیدم مشکل کجاست! اون پیژامه ی بی عیب و نقص پوشیده. مامان اندرو یکی از دست های اندرو رو از پیژامه در آورد و اندرو خمیازه کشید. بعد اون یکی دست اندرو رو از پیژامه بیرون کشید و اندرو فقط برای یه لحظه، یه چشمش رو باز کرد. بعد یه پای اندرو رو درآورد و اندرو جفت چشماش رو باز کرد. بعد اون یکی پای اندرو رو درآورد و اندرو از جا پرید و گفت: هنوز زنگ تفریحه؟ مدیر مدرسه اومد و گفت: اینجا چه خبره؟ مادر اندرو گفت: نگاه کنین. پیژامه ی بی عیب و نقص بود که باعث شد اندرو خوابش ببره. این یه پیژامه ی بی عیب و نقصه. مدیر گفت: چه حرف بی ربطی، من که میگم چیزی به اسم پیژامه ی بی عیب و نقص وجود نداره، و منم مدیر مدرسه ام پس همه چیز رو بهتر از همه می دونم/ I know everything twice! اما محض اطمینان، مدیر تصمیم گرفت پیژامه رو امتحان کنه.

مدیر به پیژامه نگاه کرد و ظاهرش مشکلی نداشت. پیژامه رو بو کرد و بوش هم مشکلی نداشت. پیژامه رو چشید و طعمش هم مشکلی نداشت. اون یه پاش رو کرد توی پیژامه و یه بار خمیازه کشید. اون یکی پاش رو کرد توی پیژامه و دوباره خمیازه کشید. دستاش رو کرد تو و به خواب عمیقی فرو رفت.

مادر اندرو مدیر رو برد پشت دفترش، بعد اندرو رو برد خونه.

بعد مامان اندرو چند تا پیژامه ی بی عیب و نقص واقعی برای اندرو دوخت. این پیژامه ها اندرو رو حتی تو شب های خیلی سرد، گرم گرم نگه می داشتن و واقعاً بی عیب و نقص بودن چون فقط وقتی باعث می شدن اندرو خوابش ببره که خودش می خواست بخوابه.

و مدیر؟ اون هنوز خوابه.