نگاهم کن!
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: کتاب های رابرت مانچ / داستان انگلیسی: نگاهم کن!سرفصل های مهم
نگاهم کن!
توضیح مختصر
وقتی یه دختر کوچولو میده یه گل رز روی گونه اش نقاشی کنن، به زودی می فهمه که این اصلاً یه گل معمولی نیست.
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Look at Me!
When Madison’s grandma came to visit, everyone decided to go for a walk downtown. In front of city hall, Madison said, “Look! Look! Look! I found a ticket – a ticket for free face painting at the park.” “Neat,” said Madison’s grandma. “Let’s go to the park.” At the park, Madison got in a long, long line. A girl came and said, “Get a scary face like mine.” “No,” said Madison. A boy came and said, “Get a tiger face like mine.” “No,” said Madison. A girl came and said, “Get a butterfly face like mine.” “NO,” said Madison.
Finally it was Madison’s turn. “I want,” said Madison, “just on my cheek, a small, perfect rose that looks really real.” “Really real?” said the face painter. “Really real!” said Madison, and the face painter spent a long, long time painting a small, perfect rose that looked really real.
“That’s a nice flower,” said Madison’s dad. “Now let’s go look in some stores.” At the hardware store, when her father was looking at drills and saws, Madison whispered, “Daddy! I think my flower is growing.” “That’s nice,” said her father. “Daddy,” whispered Madison. “Look! Look! Look! Please really LOOK at me. My flower is growing! There was just one rose, and now there are two.” Madison’s father looked very closely at Madison’s face and said, “Why, there really are two roses, one on each cheek! But I think it was that way already.” At the kitchen store, when her mother was looking at pots and pans, Madison said, “Mommy! My flower is growing.” “That’s nice,” said Madison’s mother. “Mommy,” said Madison. “Look! Look! Look! Please really LOOK at me! My flower is growing! There was just one rose, and now there are three.” Madison’s mother looked very closely at Madison’s face and said, “Why, there are three roses! I thought you just asked for one.” “I did ask for one rose,” said Madison. “Well, I guess that face painter gave you three,” said Madison’s mother.
At the ice cream shop, Madison said, “Grandma! My flower is growing.” “That’s nice,” said Madison’s grandma. “Grandma!” said Madison. “Look! Look! Look! Please really LOOK at me! My flower is growing! There was one rose, and now there are twenty-four… and I think a leaf is growing out my ear!” Then Madison turned over her arms. Ten roses were going down each arm, and while her grandma looked, another rose grew on the end of each stem.
“One rose was nice,” said Madison. “Twenty-six is too many.” “This is serious!” said Madison’s grandma, and she picked up Madison and ran down the street to the doctor’s office. The doctor was no help. She said, “I know a lot about people, but not a lot about plants.” “Let’s try the garden store,” said Madison.
At the garden store, the man behind the counter said, “Weed poison! Check out our Wonderful Weed Whomper!” “AAAAAAAAAAAAHHHHHHHHH!” yelled Madison. “No Weed Whomper.”
“I know,” said Madison. “Let’s be nice to the rose. I will go home and take a nap with a large flower pot beside my bed, and maybe the rose will go and live in the flower pot.”
When Madison woke up, there was a huge rose bush in the flower pot, and just one perfect rose on her cheek. Madison’s grandma took the rose bush home and planted it in her garden, where it stayed until it found a better place to grow.
ترجمهی داستان انگلیسی
نگاهم کن!
وقتی مامانبزرگ مدیسن اومد دیدنشون، همگی تصمیم گرفتن که برن مرکز شهر قدم بزنن. جلوی ساختمون شهرداری، مدیسن گفت: نگاه کنین! نگاه کنین! نگاه کنین! یه بلیط پیدا کردم، یه بلیط برای نقاشی مجانی صورت توی پارک. مامان بزرگ مدیسن گفت: ایول. پس بریم پارک.
توی پارک، مدیسن وارد یه صف خیلی طولانی شد. یه دختره اومد و گفت: بگو یه صورت ترسناک مثل مال من برات بکشن. مدیسن گفت: نه. یه پسره اومد و گفت: بگو یه صورت ببر مثل مال من برات بکشن. مدیسن گفت: نه. یه دختره اومد و گفت: بگو یه صورت پروانه ای مثل مال من برات بکشن. مدیسن گفت: نه.
بالأخره نوبت مدیسن رسید. مدیسن گفت: فقط روی گونه ام، یه گل رز کوچولوی بدون نقص میخوام که واقعیِ واقعی به نظر برسه. نقاش صورت گفت: واقعیِ واقعی؟ مدیسن گفت: واقعی واقعی و نقاش صورت هم زمان خیلی زیادی صرف کرد و یه گل رز کوچولوی بدون نقص کشید که واقعیِ واقعی به نظر می رسید.
بابای مدیسن گفت: چه گل قشنگی. حالا بریم یه نگاهی به فروشگاه ها بندازیم. توی فروشگاه ابزار فروشی، وقتی پدر مدیسن داشت به دریل ها و اره ها نگاه می نداخت، مدیسن نجواکنان گفت: بابا جون! فکر می کنم گلم داره رشد می کنه. پدرش گفت: چه خوب. مدیسن نجواکنان گفت: بابا جون، نگاه کن! نگاه کن! نگاه کن! خواهش می کنم واقعاً بهم نگاه کن. گلم داره رشد می کنه! اولش فقط یه رز بود، حالا شدن دو تا رز. پدر مدیسن خیلی با دقت به صورت مدیسن نگاه کرد و گفت: وای، واقعاً دو تا رز روی صورتته، یکی روی هر گونه! اما فکر می کنم از قبل همینطوری بود.
توی فروشگاه لوازم آشپزخونه، وقتی مادر مدیسن داشت به قابلمه ها و تابه ها نگاه می نداخت، مدیسن گفت: مامان! گلم داره رشد می کنه. مادر مدیسن گفت: چه خوب. مدیسن گفت: مامان، نگاه کن! نگاه کن! نگاه کن! خواهش می کنم واقعاً بهم نگاه کن. گلم داره رشد می کنه! اولش فقط یه رز بود، حالا شدن سه تا رز. مادر مدیسن خیلی با دقت به صورت مدیسن نگاه کرد و گفت: وای، واقعاً سه تا رز روی صورتته! فکر می کردم فقط یه گل خواستی. مدیسن گفت: واقعاً هم فقط یه گل خواستم. مادر مدیسن گفت: خب، گمونم نقاش صورت برات سه تا گل کشیده.
توی بستنی فروشی، مدیسن گفت: مامانبزرگ، گلم داره رشد می کنه. مامانبزرگ مدیسن گفت: چه خوب. مدیسن گفت: مامانبزرگ! نگاه کن! نگاه کن! نگاه کن! خواهش می کنم واقعاً بهم نگاه کن. گلم داره رشد می کنه! اولش فقط یه رز بود، و حالا شدن بیست و چهار تا… و فکر می کنم یه برگ هم داره از گوشم می زنه بیرون! بعد مدیسن بازوش رو برگردوند. از هر بازوش ده تا گل رز پایین رفته بود، و وقتی مامانبزرگ نگاهش کرد، آخر هر ساقه یه گل رز دیگه رویید.
مدیسن گفت: یه گل رز خوب بود، اما بیست و شش تا خیلیه. مامانبزرگ مدیسن گفت: موضوع جدیه! و مدیسن رو برداشت و دوید به سمت مطب دکتر. کاری از دکتر برنیومد. دکتر گفت: من درباره ی آدما خیلی چیزا می دونم، اما درباره ی گیاهان چیز زیادی نمی دونم. مدیسن گفت: بریم فروشگاه لوازم باغبونی رو امتحان کنیم.
توی فروشگاه لوازم باغبونی، مرد پشت پیشخون گفت: سم علف کش! نابود کننده ی علف شگفت انگیزمون رو ببینین! مدیسن داد زد: واااای! نابود کننده ی علف نمیخوام.
مدیسن گفت: فهمیدم. بهتره با گله مهربون باشم. میرم خونه و یه چرت می زنم و یه گلدون بزرگ هم می ذارم کنار تختم، شاید گل رز بره و توی گلدون زندگی کنه.
وقتی مدیسن بیدار شد، یه بته ی گل رز بزرگ توی گلدون بود، و فقط یه گل رز بدون نقص روی گونه اش بود. مامانبزرگ مدیسن بته ی گل رز رو برد خونه و اون رو توی باغچه اش کاشت. گل رز هم اونقدر اونجا موند تا اینکه جای بهتری برای رشد کردن پیدا کرد.