اوممم، شیرینی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: کتاب های رابرت مانچ / داستان انگلیسی: اوممم، شیرینیسرفصل های مهم
اوممم، شیرینی
توضیح مختصر
کریستوفر از خمیر بازی شیرینی درست میکنه و کاری میکنه که پدر و مادرش شیرینی ها رو بخورن.
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Mmm, Cookies!
Christopher walked down into the basement and saw a big pile of play clay in the corner.“Wow!” said Christopher.“I love play clay.”
So he got himself a piece of red play clay and whapped it in his hands…WHAP, WHAP, WHAP, WHAP, WHAP.Made it nice and round…SWISH, SWISH, SWISH, SWISH, SWISH.Sprinkled it with sugar…CHIK, CHIK, CHIK, CHIK, CHIK.Covered it with yellow icing…Glick, Glick, Glick, Glick, Glick.And put some raisins on top…PLUNK, PLUNK, PLUNK, PLUNK, PLUNK.
Then Christopher went upstairs and said, “Mommy, look! Daddy made you a cookie!”“Ohhhhh!” said his mother.“That’s so nice! I didn’t even know he could cook.”So she picked up that cookie and took a big bite.SCRRUUUNNNNCH! And she yelled, “YUCK! PWAH! SPLICHT! PLAY CLAY! GLA-GLA-GLA-GLA!”
She ran to the bathroom and washed out her mouth for a long time… SCRITCH-SCRITCH, SCRITCH-SCRITCH, SCRITCH-SCRITCH.While his mother was washing out her mouth, Christopher got himself another piece of red play clay.
He whapped it in his hands… WHAP, WHAP, WHAP, WHAP, WHAP.Made it nice and round… SWISH, SWISH, SWISH, SWISH, SWISH.Sprinkled it with sugar… CHIK, CHIK, CHIK, CHIK, CHIK.Covered it with yellow icing… Glick, Glick, Glick, Glick, Glick.And put some raisins on top… PLUNK, PLUNK, PLUNK, PLUNK, PLUNK.
Then he went upstairs to find his father.Christopher said, “Daddy, look! Mommy made you a cookie.”“Ohhhhh!” said his father.“That’s so nice! It’s been a long time since your mother made me cookies.”So he picked it up and took a big bite.SCRRUUUNNNNCH! And he yelled, “YUCK! PWAH! SPLICHT! PLAY CLAY! GLA-GLA-GLA-GLA!”
That cookie tasted so bad, he ran to the bathroom and washed out his mouth. SCRITCH-SCRITCH, SCRITCH-SCRITCH, SCRITCH-SCRITCH.By the time his father and mother came out of the bathroom, Christopher was late for school.
So they called up the teacher and said, “Christopher is giving people PLAY CLAY cookies!” “Don’t worry,” said the teacher.“I know just what to do.”
She got herself some red play clay and whapped it in her hands… WHAP, WHAP, WHAP, WHAP, WHAP.Made it nice and round… SWISH, SWISH, SWISH, SWISH, SWISH.Sprinkled it with sugar… CHIK, CHIK, CHIK, CHIK, CHIK.Covered it with yellow icing… Glick, Glick, Glick, Glick, Glick.And put some raisins on top… PLUNK, PLUNK, PLUNK, PLUNK, PLUNK.
Then she put the cookie on Christopher’s chair.When Christopher came in, he said, “Look at the lovely cookie!”He picked it up and took a big bite.SCRRUUUNNNNCH! And he yelled, “YUCK! PWAH! SPLICHT! PLAY CLAY! GLA-GLA-GLA-GLA!”
That cookie tasted so bad, he ran to the bathroom and washed out his mouth.BURBLE BURBLE SPLAT SPLICHT BWAHHH.
When Christopher came back from the bathroom, the teacher said, “And now would everyone like to make some REAL cookies?”And the class yelled “YES!”And when Christopher was done with his cookie…he took it home to give to his mother and father.
ترجمهی داستان انگلیسی
اوممم، شیرینی
کریستوفر رفت پایین توی زیرزمین و گوشه ی زیرزمین یه کپه ی بزرگ خمیر بازی دید. کریستوفر گفت: واای! من عاشق خمیر بازی ام.
پس یه تیکه خمیر بازی قرمز برداشت و توی دستاش صافش کرد… تاپ، تاپ، تاپ، تاپ. بعد حسابی گردش کرد… فیش، فیش، فیش. روش شکر پاشید… پیس، پیس، پیس… روش رو با خامه ی زرد پوشوند… چریک، چریک، چریک. و چند تا کشمش هم گذاشت روش… تپ، تپ، تپ.
بعد کریستوفر رفت طبقه ی بالا و گفت: مامان، نگاه کن! بابا برات شیرینی درست کرده! مامانش گفت: وااای! چقدر قشنگ! اصلاً نمیدونستم آشپزی هم بلده. پس شیرینی رو برداشت و یه گاز بزرگ زد. قریژ! بعد داد زد: اه! په! اخ! خمیر بازی! اخ! تف!
بعد دوید سمت دستشویی و تا مدت زیادی مشغول شستن دهنش بود… قریچ، قریچ، قریچ. وقتی مادرش داشت دهنش رو میشست، کریستوفر یه تیکه دیگه خمیر بازی قرمز برداشت.
کریستوفر خمیر رو توی دستاش صاف کرد… تاپ، تاپ، تاپ، تاپ. بعد حسابی گردش کرد… فیش، فیش، فیش. روش شکر پاشید… پیس، پیس، پیس… روش رو با آیسینگ زرد پوشوند… چریک، چریک، چریک. و چند تا کشمش هم گذاشت روش… تپ، تپ، تپ.
بعد کریستوفر رفت طبقه ی بالا که پدرش رو پیدا کنه. بعد گفت: بابا، نگاه کن! مامان برات شیرینی درست کرده! پدرش گفت: وااای! چقدر قشنگ! خیلی وقته که مادرت برام شیرینی نپخته. پس شیرینی رو برداشت و یه گاز بزرگ زد. قریژ! بعد داد زد: اه! په! اخ! خمیر بازی! اخ!تف!
اون شیرینی اونقدر بدمزه بود که پدر کریستوفر دوید سمت دستشویی و دهنش رو شست… قریچ، قریچ، قریچ. موقعی که پدر و مادر کریستوفر از دستشویی اومدن بیرون، مدرسه ی کریستوفر دیر شده بود.
پس پدر و مادرش به معلم کریستوفر زنگ زدن و گفتن: کریستوفر داره به همه شیرینی خمیری میده! معلم گفت: نگران نباشین، من میدونم چیکار کنم.
خانم معلم یه تیکه خمیر بازی قرمز برداشت و توی دستاش صافش کرد… تاپ، تاپ، تاپ، تاپ. بعد حسابی گردش کرد… فیش، فیش، فیش. روش شکر پاشید… پیس، پیس، پیس… روش رو با آیسینگ زرد پوشوند… چریک، چریک، چریک. و چند تا کشمش هم گذاشت روش… تپ، تپ، تپ.
بعد خانوم معلم شیرینی رو گذاشت روی صندلی کریستوفر. وقتی کریستوفر اومد تو، گفت: این شیرینی قشنگ رو ببینین! بعد شیرینی رو برداشت و یه گاز بزرگ زد. قریژ! بعد داد زد: اه! په! اخ! خمیر بازی! اخ! تف!اون شیرینی اونقدر بدمزه بود که دوید سمت دستشویی و دهنش رو شست… قریچ، قریچ، قریچ.
وقتی کریستوفر از دستشویی برگشت، معلم گفت: حالا همگی دلتون میخواد چند تا شیرینی واقعی درست کنیم؟ بچه ها داد زدن: بله! وقتی هم که کریستوفر شیرینیش رو آماده کرد… بردشخونه تا اون رو بده به پدر و مادرش.