هیچ لباس تمیزی نیست
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: کتاب های رابرت مانچ / داستان انگلیسی: هیچ لباس تمیزی نیستسرفصل های مهم
هیچ لباس تمیزی نیست
توضیح مختصر
لِسی برای رفتن به مدرسه هیچ تیشرت تمیزی پیدا نمیکنه که بپوشه. درنتیجه مجبور میشه تیشرتی که مامانبزرگش برای جشن تولدش هدیه داده بود و لِسی دوستش نداشت رو بپوشه .....
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
No clean clothes
By Robert Munsch
Illustrated by Michael Martchenkko
Lacey opened the top drawer of her dresser: NO CLEAN CLOTHES! Lacey opened the middle drawer of her dresser: NO CLEAN CLOTHES! Lacey opened the bottom drawer of her dresser: NO CLEAN CLOTHES! Lacey looked all around her bedroom: NO CLEAN CLOTHES!
She ran downstairs and yelled, “Mom! Mom! Mom! Why didn’t you wash my clothes?” “lacey,” said her mother, “ I would wash your clothes if I could find your clothes! You hide them under your bed! You lend them to your friends! You leave them in the backyard! Sometimes I think you feed your underwear to the dog!”
“Mom,” said lacey, “don’t be silly! All I need is one shirt! Can’t you find me just one clean shirt?” “well!” said her mom, “there is that nice shirt that grandma gave you for your birthday. You never worn it.” “that shirt is a strange grandma present,” said lacey. “when I was three, grandma gave me a shirt that said SNOOGIE WOOKUMS, and everyone laughed at me. When I was four grandma gave me a shirt that said CUTIE PATOOTIE, and everyone laughed at me. When I was five grandma gave me a shirt that said CUDDLY WUNKUMS, and everyone laughed at me. Now I am six and grandma dives me a shirt that says KISS ME- I’M PERFECT. I’m not wearing that shirt to school. Only a grandma would choose a shirt like that.” “now lacey”, said her mom, “just wear it for this morning. I will wash a shirt and bring it to school at recess.”
“you will wash it right away?” said lacey. “yes” said Lacey’s mom. “you will not talk on the phone?” “no,” said her mom. “you will not wash the dishes?” “no,” said her mom. “you will not go to shopping on the way?” “no,” said her mom. “you will not go to work and chop down a tree?” “no,” said her mom. “OK!” said lacey. “I will be on the steps of the school at recess.”
Lacey put on the strange grandma shirt and walked down the road. A kitty cat looked up at her, read her shirt and gave her a kitty cat kiss on her ear: lick- lick-lick-lick-lick- lick. “neat!” said lacey. “I’ve got a kitty cat kiss. Maybe I’m going to like this shirt.”
She walked farther down the street and met a dog. The dog read Lacey’s shirt. Jumped up, and gave her a doggy kiss on her ear: Sphlick- Sphlick- Sphlick. “WOW!” said Lacey. “I got a kitty cat kiss and a doggy kiss! This is a wonderful shirt!”
Laceywalked farther down the street. An eagle flew in circles around her and landed down, red the shirt, and gave her an eagle kiss on the nose: DINK- DINK- DINK. Lacey yelled, “an eagle kiss! an eagle kiss! I got an eagle kiss! I love my grandma! I love this shirt!”
Lacey walked farther down the streetand met a moose. the moose looked at Lacey, read her shirt and gave her a large wet moose kiss right up the front of her face and over the top of her head: SPHLURRRRRHHHHH. “fantastic!” said Lacey. “I’m the first person ever to be kissed by a moose.”
When Lacey got to school, she ran inside and yelled, “teacher! Teacher! Look! I got a kitty cat kiss. I got a doggy kiss. I got an eagle kiss. I got a moose kiss. All because of wonderful grandma shirt!” “neat,” said her teacher. ‘but maybe you should go and wash. Your hair is full of green moose slime.” “yuck!” said Lacey. “very gross!”
When Lacey came back to her desk, a boy named Johnny sat down beside her. He read her shirt and gave her a kiss. “GWAAAACHHHHK!” yelled Lacey. “BOY KISS! AHHHHH!” she ran back into the bathroom and washed her face until recess. Then she went back outside and got really lucky because she was kissed… by a bear!
When Lacey got home after school her mother said, “I didn’t see you at school. Did grandma’s shirt turn out to be OK?” “I love it” said Lacey. “and called grandma from principal’s office. She is going to send everyone at school a strange grandma shirt.”
ترجمهی داستان انگلیسی
هیچ لباس تمیزی نیست
نویسنده: رابرت مانچ
تصویرگر: مایکل مانتچنگو
لِسی کشوی بالای کمدش رو باز کرد: هیچ لباس تمیزی نیست! لِسی کشوی وسطی کمدش رو باز کرد: هیچ لباس تمیزی نیست! لِسی کشوی پایینی کمدش رو باز کرد: هیچ لباس تمیزی نیست! لِسی دور اتاقش رو نگا کرد: هیچ لباس تمیزی نیست!
اون دوید طبقه پایین و داد زد: “مامان! مامان! مامان! چرا لباسهامو نشُستی؟” مامانش گفت: “لِسی، من لباسات رو میشستم، اگه میتونستی بگی لباسات کجان!” “تو اونها رو زیر تختخوابت قایم میکنی! اونها رو به دوستات قرض میدی! اونها رو تو حیاط پشتی جا میگذاری! بعضی وقتها فک میکنم لباسزیرهات رو میدی سگها بخورن!”
لِسی گفت: “مامان! چرت نگو! من فقط یه تیشرتاحتیاج دارم. نمیتونی برام یه تیشرت تمیز پیدا کنی؟” مامانش گفت: “خوب، اون تیشرت قشنگی که مامانبزرگ برای تولدت، بهت هدیه داد هست. هیچوقت نپوشیدیش.” لِسی گفت: “اون تیشرت یه کادوی عجیبه که مامان بزرگداده. وقتی سه سالم بود، مامانبزرگ یه تیشرت بهم داد که روش نوشته بود “بغل کردن پرانرژی” و همه بهم خندیدن. وقتی چهار سالم بود، مامانبزرگ یه تیشرت بهم داد که روش نوشته بود “سیبزمینی بامزه” و همه بهم خندیدن. وقتی پنج سالم بود، مامان بزرگ یه تیشرت بهم داد که نوشته بود”بغل کردن اشتیاقی”و همه بهم خندیدین. و الان شش سالمه و مامانبزرگ یه تیشرت بهم داده که روش نوشته “منو ببوس، من عالیم” من اون تیشرت رو نمیپوشم برم مدرسه. فقط یه مادربزرگ میتونه، همچین تیشرتی انتخاب کنه.”مامانش گفت: “حالا لِسی، فقط امروز صبح بپوشش. من تیشرتت رو میشورم و تو زنگ تنفس میارم برات.”
لِسی گفت: “یعنی بلافاصله میشوریش؟” مامان لِسی گفت: “بله.” “با تلفن حرف نمیزنی؟” مامانش گفت: “نه.” “ظرفها رو نمی شوری؟” مامانش گفت: “نه.” “سر راه خرید نمیکنی؟” مامانش گفت: “نه.” “سر کار نمیری و درخت نمیشکنی؟” مامانش گفت: “نه.” لِسی گفت: “باشه، من زنگ تنفس رو پلهها میایستم.”
لِسی تیشرت عجیب و غریب مامانبزرگش رو پوشید و راه افتاد. یه بچه گربه یه نگاه بهش انداخت، نوشته روی تیشرتش رو خوند و یه بوس بچه گربهای از رو گوشش کرد: لیس، لیس، لیس، لیس، لیس… لِسی گفت: “چه خوب، من یه بوس بچه گربهای گرفتم. شاید از این تی شرت خوشم بیاد.”
اون تو خیابون یه کم جلوتر رفت و یه سگ دید. سگ تیشرت لِسی رو خوند، پرید بالا و یه بوس سگی از رو گوشش کرد: شالاپ، شالاپ، شالاپ. لِسی گفت: “وای! من یه بوس بچه گربهای و یه بوس سگی گرفتم! این تیشرت عالیه!”
لِسی تو خیابون باز هم جلوتر رفت. یه عقاب بالای سرش دور زد و رو سرش نشست. عقاب پایین اومد، تیشرتش رو خوند، و یه بوس عقابی از رو بینیش کرد. دینک، دینک، دینک. لِسی داد زد: “یه بوس عقابی! یه بوس عقابی! من یه بوس عقابی گرفتم! من عاشق مامانبزرگمم! من عاشق این تیشرتم!”
لِسی تو خیابون باز هم جلوتر رفت و گوزن دید. گوزن یه نگاه به لِسی انداخت، تیشرتش رو خوند و یه بوس گنده آبدار گوزنی، از جلوی صورت تا پایین سرش، بهش داد: شالااااااااااپ. لِسی گفت: “عالیه! من اولین کسی هستم که یه گوزن می بوسدش.”
وقتی لِسی به مدرسه رسید، دوید تو و داد زد: “خانم معلم! خانم معلم! ببین! من یه بوس بچه گربهای، یه بوس سگی، یه بوس عقابی و یه بوس گوزنی گرفتم. همش به خاطر تیشرت عالیه مامانبزرگم!” خانم معلمش گفت: “خوبه، ولی باید بری و صورتت رو بشوری. موهات پرِ آبِ دهنِسبز رنگِ گوزنه.” لِسی گفت: “اَه اَه! حال به هم زنه!”
وقتی لِسی برگشت سر نیمکتش، یه پسر به اسم جانی کنارش نشست. نوشته تیشرت رو خوند و بوسیدش. لِسی داد زد: “اَاَاَه! بوس یه پسر! اَاَاَاَه!” بدو رفت تو دستشویی و تا زنگ تنفس صورتش رو شست. بعد دوباره رفت بیرون و خیلی خوششانس بود چون دوباره بوسیدنش …. یه خرس!
وقتی لِسی بعد از مدرسه رفت خونه، مامانش گفت: “تو مدرسه ندیدمت. تی شرت مامانبزرگ خوب بود؟” لِسی گفت: “من عاشقشم! به مامانبزرگ از دفتر مدیر زنگ زدم. قرار شد برای همه تو مدرسه از اون تی شرت عجیب و غریب مامانبزرگی بفرسته.”