خونه ی بازی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: کتاب های رابرت مانچ / داستان انگلیسی: خونه ی بازیسرفصل های مهم
خونه ی بازی
توضیح مختصر
رِنه تو مزرعه زندگی می کنه. اون از پدرش یه خونه ی بازی می خواد. بعد از مدتی، یه انبار بازی، یه گاوِ بازی، یه تراکتور بازی، یه بولدوزر بازی، یه ارّه ی درخت بازی و یه دستگاه هیزم شکنی بازی می خواد، و همه رو به دست میاره.
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Playhouse
One day, Rene went to her father and said, “pleeeease make me a playhouse! Our farm is way out in the middle of the woods, and I have nobody to play with except my little brothers. I need a playhouse.”
“good idea,” said Rene’s father, and he made her a wonderful playhouse. It had real windows and a slide and a ladder and a upstairs and the downstairs. It was almost like a real house- but not quite.
The next day, Rene moved lots of stuff from her room into the new playhouse, and it was even more like a real house. Then she drew fish all over the walls of the playhouse, just like the ones on the wall of her real bedroom.
Rene was happy for a whole week. Then she went to her mother and said, “is this a city playhouse or a farm playhouse?” “well, Rene,” said her mother, “we live on a farm, so this must be a farm playhouse.” “good,” said Rene. “if it is a farm playhouse, it needs a play barn.” “a play what?” said her mother. “a play barn,” said Rene.
“I never heard of a play barn,” said Rene’s mother, but she was such a nice mother that she built Rene a play barn. It took her two weeks.
Rene moved some hay and some chickens from the real barn, and it was almost like a real barn- but not quite. Then Rene went to her father and said, “I need a play cow.” a play what?” said her father. “a play cow,” said Rene. “a farm playhouse needs a play barn, needs a play cow.” “I can’t build a play cow,” said Rene’s father, “and the play barn is not big enough for a real cow.”
“no problem,” said Rene. “how about you give me a goat and paint it so it looks like a cow, and then I will have a play cow.” So Rene’s father got her a goat and painted it so it looked like a cow. Rene put her play cow, which was really a goat, in the play barn, and she felt like she had a farm of her own- but not quite.
Then Rene went to her father and said, “my play farm is out in the middle of the woods just like our real farm, so it needs the tractor and the bulldozer and the tree snipper and the log chopper. Why don’t you just park them by my playhouse, and then you will not have to make me anything new?” so her father parked the tractor and the bulldozer and the tree snipper and the log chopper beside the playhouse, and Rene played quite nicely for a whole month.
Then Rene went to her mother and said, “ a farm playhouse needs a play barn, needs a play cow, needs a play tractor, needs a play mommy and a play daddy.” “a play who and a play what?” said her mother. “ a play mommy and a play daddy.” Said Rene. “no,” said Rene’s mother. “you already have a real mommy and real daddy. You don’t need a play mommy and a play daddy.” “the real ones are too bossy,” said Rene. “ha!” said her mother. “I am not going to make you a play mommy and a play daddy.”
So Rene cut out a cardboard paly mommy and a cardboard paly daddy and stuck them on the side of her playhouse, and while she was at it, she made two paly brothers.
When Rene came in or dinner, there was a scarecrow sitting in her chair. “what’s that?” said Rene. “that,” said her mother, “is my play Rene. She is always nice and never bossy. You can eat play food out in the playhouse with your play mommy and your play daddy.”
Rene said, “play Rene and I are going to go outside.” Then the real Rene took play Rene and fed it to the play cow, which was really a goat. The goat ate all the clothes and all the straw, and soon play Rene was completely gone.
Then Rene walked into the kitchen and gave her mother a kiss. “was that a real kiss or a play kiss?” said Rene’s mother. “that,” said Rene, “was a real kiss, from a real bossy daughter for a real bossy mommy. Now ca I have a real dinner with my real family?” “no problem,” said her mother. “I like real bossy kids better then play kids anyway.”
And then everyone had a real wonderful dinner.
ترجمهی داستان انگلیسی
خونه ی بازی
یه روز رِنه رفت پیش پدرش و گفت: “لطفاً برام یه خونه ی بازی درست کن! مزرعه¬مون خیلی دوره و وسطِ جنگله، و من هم به جز برادر¬های کوچیکم کسی رو برای بازی ندارم، من یه خونه¬ی بازی می¬خوام.”
پدر رِنه گفت: “فکر خوبیه!” و براش یه خونه¬ی بازیِ عالی ساخت. خونه، پنجره¬های واقعی و سرسره و نردبون داشت، و دو طبقه بود. تقریباً عین خونه¬ی واقعی بود- ولی نه کاملاً.
روز بعد، رِنه کلی از وسایلاش رو از اتاقش برد تو خونه¬ی بازیِ جدیدش، و بیشتر شبیه یه خونه¬ی واقعی شد. و بعد روی همه¬ی دیوارهای خونه¬اش ماهی کشید، دقیقاً مثل دیوارهای اتاق خواب واقعیش.
رِنه به مدت یه هفته خیلی خوشحال بود. بعد رفت پیش مادرش و گفت: “این یه خونه¬ی بازیِ شهریه یا روستایی؟” مادرش گفت: “خوبه رِنه، ما تو روستا زندگی می¬کنیم، پس این هم یه خونه¬ی بازیِ روستاییه.” رِنه گفت: “باشه پس، اگه این یه خونه¬ی بازیِ روستاییه، یه انبارِ بازی هم می¬خواد.” مادرش گفت: “چیه بازی؟” رِنه گفت: “انبارِ بازی.”
مادر رِنه گفت: “من هیچ¬وقت انبار بازی نشنیدم.” ولی مادر خوبی بود و برای رنه یه انبار بازی ساخت. ساختنش دو هفته طول کشید.
رنه کمی کاه و چند تا مرغ از انبار واقعیشون برد تو انبار بازیش، و تقریباً شبیه انبار واقعی شد- ولی نه کاملاً. بعد رنه رفت پیش پدرش و گفت: “من به یه گاوِ بازی نیاز دارم.” پدرش گفت: “چیه بازی؟” رنه گفت: “گاوِ بازی. خونه¬ی بازیِ روستایی، انبار بازی و گاوِ بازی لازم داره.” پدر رنه گفت: “من نمی¬تونم یه گاو بازی بسازم، و انبار بازی هم به اندازه¬ی یه گاو واقعی جا نداره. “ رنه گفت: “مشکلی نیست. چطوره که یه بز بهم بدی و جوری رنگش کنی که شبیه گاو بشه، و بعدِ اون، من یه گاوِ بازی خواهم داشت.” بنابراین، پدر رِنه یه بز براش آورد و طوری رنگش کرد که شبیه گاو شد. رنه، گاوِ بازیش رو که در اصل یه بز بود، گذاشت تو انبار بازیش. و احساس کرد که یه مزرعه برای خودش داره- ولی نه کاملاً.
بعد رنه رفت پیش پدرش و گفت: “مزرعه¬ی بازی من وسط جنگله و خیلی دوره، مثل مزرعه¬ی واقعی خودمون، پس تراکتور و بولدوزر، ارّه¬ی درخت و دستگاه هیزم شکنی لازم داره. چرا اونها رو کنار خونه¬ی بازی من پارک نمی¬کنی تا دیگه مجبور نباشی برای من چیز جدیدی بسازی؟!” پس پدرش، تراکتور، بولدوزر، اره¬ی درخت و دستگاه هیزم شکن رو کنار خونه¬ی بازی پارک کرد، و رنه برای یه ماه قشنگ بازی کرد.
بعد رنه رفت پیش مادرش و گفت: “خونه¬ی بازیِ روستایی، انبارِ بازی لازم داره، گاوِ بازی نیاز داره، تراکتور بازی نیاز داره، مامانِ بازی و بابایِ بازی نیاز داره.” مادرش گفت: “کیه بازی و چیه بازی؟” رنه گفت: “مامان بازی و بابای بازی.” مادر رنه گفت: “نه. تو مامان واقعی و بابای واقعی داری. به مامانِ بازی و بابای بازی نیازی نداری.” رنه گفت: “واقعیاش خیلی دستور میدن.” مادرش گفت: “آهان! من مامان و بابایِ بازی برات نمی¬سازم.”
پس رنه رفت و مامانِ بازیِ مقوایی و بابای بازیِ مقوایی درست کرد و تکیه¬شون داد به دیوار خونه¬ی بازیش، و تا وقتی تو خونش بود دو تا برادر بازی هم ساخت.
وقتی رنه برای شام رفت خونه، یه مترسک نشسته بود رو صندلیش. رنه گفت: “اون چیه؟” مادرش گفت: “اون، رنه¬ی بازیِ منه. همیشه دختر خوبیه و هیچ وقت هم دستور نمیده. می¬تونی غذایِ بازیت رو اون بیرون تو خونه¬ی بازیت با مامان و بابای بازیت بخوری.”
رنه گفت: “رنه¬ی بازی و من میریم بیرون.” بعد رنه¬ی واقعی، رنه¬ی بازی رو برداشت و داد به خوردِ گاوِ بازی، که در واقع یه بز بود. بُز همه¬ی لباس¬ها و کاه¬ها رو خورد، و رنه¬ی بازی از بین رفت.
بعد رنه رفت تو آشپزخونه و مادرش رو بوسید. مادر رنه گفت: “این یه بوسِ بازی بود یا یه بوسِ واقعی؟” رنه گفت: “یه بوس واقعی، از طرف دخترِ امر و نهی کنِ واقعی، به مادرِ امر و نهی کنِ واقعی بود. حالا می¬تونم شام واقعیم رو با خانواده¬ی واقعیم بخورم؟ “ مادرش گفت: “اشکال نداره. من بچه¬های واقعیِ امر و نهی کن رو به بچه¬های بازی ترجیح میدم.”
و همگی یه شام خوشمزه¬ی واقعی خوردن.